Friday, December 31, 2004

زلزله و قرآن و بندگان مسلمان خاور دور

شماره سوره ۹۹ نام سوره زلزله تعداد آيات ۸ مدنی
به نام خدا كه رحمتش بى اندازه است و مهربانى اش هميشگى
هنگامى كه زمين را با [شديدترين] لرزشش بلرزانند، «۱» وزمين بارهاى گرانش را بيرون اندازد، «۲» وانسان بگويد: زمين را چه شده است؟ «۳» آن روز است كه زمين اخبار خود را مى گويد; «۴» زيرا كه پروردگارت به او وحى كرده است «۵» آن روز مردم [پس از پايان حساب] به صورت گروه هاى پراكنده [به سوى منزل هاى ابدى خود بهشت يا دوزخ] باز مى گردند، تا اعمالشان را [به صورت تجسم يافته] به آنان نشان دهند «۶» پس هركس هموزن ذره اى نيكى كند، آن نيكى را ببيند «۷» وهركس هموزن ذره اى بدى كند، آن بدى را ببيند «۸»
برگرفته از عرفان

Wednesday, December 29, 2004

پاپ معاصر و شیش و هشت دهه چهل و داستان منار

این چند ماه اخیر در بازار موسیقی ایرانی مث قارچ گروه های پاپ درمیآد. بعد از موفقیت گروه آریان گویی خیلی ها به امید حمایت سامسونگ و کنسرت اورپا دل خوش کردن. گروه پارت، گروه ندا، گروه کروز، گروه ۶+۱ و این دست آخری گروه ترانه. همه هم به تکرار موسیقی خسته کننده آریان مشغولند. نوعی پاپ محلی سردرگم که حتی به گرد پای شیش و هشت انتهای دهه چهل هم نمی رسه. ترانه هایی که علیرغم پایه گذاری سنتی از نامیدی و افسردگی کمابیش به تغیر اساسی موسیقی پاپ ایرانی دست یافتند.
گروه های ایندوره اما تنها به تکرار یک ارکستراسیون محدود میپردازند و با یک نقاره، یک گیتار، نوعی ساز زهی -ترجیحا ویلون عهد عتیق- تعدادی جوان بیکار و دختران مقنه بسر و چند اجازه نامه آوازی در وصف علی یا فاطمه، ترانه ای در وصف مادر و نهایتا نیمچه تقلیدی از موزیک لاتین، تنهاضد ترانه به سرای از پای بست ویران موسیقی معاصر میافزآیند وگوش درد این حقیر را افزون میکنند. عبید مرحوم در جایی گقت: نکرالصوات بر مناره شد و اذان سر داد. رهگذری از پای مناره گذشت و صدای او شنید و حیران ماند که او با چنین صدای زشتی اذان چرا خواند. پرسیدش از برای که میخوانی؟ گفت از برای خدا. رهگذر پاسخ گفت: « از برای خدا مخوان.»
به زبون امروزی یعنی جون مادرت از رو سن بیا پایین یا از بالای منار!

چه مزخرف سحری بودو چه فرخنده شبی

هر ساله ۲۶ دسامبر خونه ما شلوغ میشه. دو روز بعد از جشن نویل جشنی داریم ما برای دوستانی که همراه ما در نویل نبودند. امسال این جمع شدن کمی زیادی« تر» بود. از آبجو شروع شد با ویسکی پیش رفت تا با گلوگ ادامه پیداکنداز کنار مارتینی رد شد و دهنش را با شراب گیلاس شیرین کرد و بعد خود حضرت مسیح با بطری تکیلای طلایی معجزه ای کرد و همسر ویس شب تاریک را به بوی سیگار برگ روشنایید و شب در کنارپیشخوان چارلی سحر را سلام گفت با خنده و فراموشی. ومن صبح روز بعد با ریش نتراشیده سر کار بودم. حال محاسبه سن پرتقال فروش با شما.

Tuesday, December 21, 2004

پیرمرد چشم ما بود

نخستین واژها وگلابی تلخ بر گوی دیدگان. نابهنگام بود. پیرمرد را در یاد داشتن سخت نبود. چشمانش را که به ماهی نو میمانست هنکام که خندهای لبانش را میآرست و مهربان بود. شتاب هماره اش برای رسیدن و تنگدستی اش در رسیدن به کمال، تلا شی اما بی پایان برای رسیدن. در رفتن نیز شتاب داشت. اگر سفری بود از سحر درشتاب بود، رسیدن را گرامی میداشت.
از قصه ها بود. افسانه ای بی پایان . سه شاه و دو رهبر را سپری کرده بود و میدانست نادانسته ها را. من اما خام در نوجوانی نادانسته میپنداشتمش. گذر عمر خویش چون به یک شاه و رهبر رسانیدم دانستم که نمیدانم. وپیرمرد را بیشتر گرامی داشتم. افسوس اما که تمامی دانسته های خوب دیر آیند و دانستنشان دل آزارد که چرا پیش ندانستم.
در میانه سوگ دانستم که نبودش سنگین است وسنگین. سوگ گاها چون زخم است. هنگام زخمین شدن سوزی نآشناست و پس از زخم دردی ناگوار.
تصویر یک مانده به آخرین دخترکم بود در آغوش پیرمرد. نود را شاید سپری کرده بود که صدای زنگ در درآمد. اول بار بود که دخترم میهنم را میدیدو نخست بار بود که پیرمرد فرزند فرزندش را درپیش داشت و چیزی را دریغش نمیکرد. سوی در دویدم تا مادر نپیود با آزار پایش به آنسو. پیرمرد در پس در بود با دخترکم در آغوشش و در دیگردست سنگینی میوه. نود را سپری کرد بود و هنوز مهربان بود. گذشته از نامهربانی زندگی. تصویر یک مانده به آخرین از مردی بود که زندگی را هراس نداشت. و من با خود گفتم پیرمرد صد را سپری خواهد کرد و دخترکم خواهد آموخت عادات اورا، دوست داشتنش را و خندیدنش را و تلخی اوقاتش را.
تصویر یک مانده به آخر دروغ میگفت.
تصویر یک مانده به اول اما حکایت دیگری است. بهار بود و آدمخوران خواستندم به دژ آدمخواری خویش. نوجوان بودم و سر سنگ. پیرمرد، پیر بود لیک پیرمرد نبود. پدر بود من را همراه ویار در پیشگاه آدمخوران. هماره سنگین بود. آن روز اما وقاری دیگر داشت. هیچکس را جسارت همراهی نبود. پدر را اما جسارت بود. با من بود. بی راهی در پیش. هنگامه آدمخواری در میهن تلخم بود و پدر میدانست. سه شاه دیده بود و آنهنگام یک رهبر. میدانست و با تلخی همراهم بود و من -به کلام او- «جوانکی» بیشتر نبودم. هنگام که گفتند فرزندت را «اوین» سرنوشت است غبار غم و هراس را در چشمانش دیدم. پیرمرد که آنهنگام پیر بو اما پیرمرد نبود، آدمخوران را مودبانه خطاب و عتاب کرد. نرود اما میخ آهنین در سنک وسرنوشت فرزند پدر کوی آدمخوران شد. به همراه دو عسس در خودروی که من را یه دیار قربانیان میبرد دیدم او را که دستمال همیشگی سپید خویش را از جیب بیرون کشید و به پنهانی اشک را ربود از چشمانی چون ماه نو به هنگام خنده و به هنگام گریه. هرگز ندانست که من از پس پنجره های خودرو و در کنار پاسداراران بیهودگی اشکش را دیدم. هرگز گریستنش را ندیده بودم و تنها وغمدار رفتنش را از کنار کوچه های خاکی. تا به آن هنگام.
از پس رهایی اما پس از گذارم از نوجوانی به جوانی و از جوانی به مردی و از مردی به میانسالی، بیست و اندی سال بعد و سه سالی پیش از غروب همیشگیش یکبار دیگر گریه پیرمرد را دیدم. اینبار نه اما از هراس مرگ فرزند که از غم ندیدن فرزند فرزند بود. تهران را پس از بودنی کوتاه با دخترم ترک میکردم و روبوسی و بدرودی بود با مادر و پیر مرد و دیگران که در شلوغی اینگونه بدرود ها پیر مرد ناپدید شد. در پی اش گشتم و یافتمش یله یر دیوار همسایه با اشکی بر گونه گان مرا گفت: « امیر جان دیگه نمی بینمت.»
دیدمش دیگر بار چند بار ی پی از آن. میدانستم، صد را سپری خواهد کرد. اینها را اما نمیتوان دانست. شنیدم سالی بعد پیرمرد بیمار است. مشغله فرنگ سفر میهن را پس راند. برادر گفت بیا. آماده شدم. پنجشنبه هنگام رفتنم بود. پیرمرد اما چونان همیشه رفتن را مشتاق. گویی باید مانند هماره پیش از همه مسافران به ایستگاه رسد. پیش از همه قطار را یابد و پیش از همه زمین مقصد را زیر پای بدرود. پیش از رسیدن من به هما پیرمرد همای خویش یافت ومن را با داغ خود سوزاند. میخواستم ببینمش، ببوسمش و دستانش را بفشارم. بگویم که دوستش دارم و دلتنگش خواهم شد. پیش از آنکه رکاب قطار دیار باقی را در زیر پای گیرد. و این دلتنگی دلم را زخم میزند و چشمم را نابینا. پیرمرد چشم ما بود.

آرزوهای رمانتيک ملی

"به رغم آرزوهای رمانتيک ملی،‌ اسلامی و يا اسطوره ای که نخبگان سياسی يک سده اخير ايران از خود بروز داده اند بررسی توان بالفعل و بالقوه امروز ايران حاکی از آين است که طی بيست سال آينده، ايران حداکثر بتواند به بازيگری موثر در سطح مديريت هژمونيک منطقه تبديل شود گر چه رهبران سياسی ايران به طور کمابيش گسترده ای در گذشته و حال در صدد ظاهر شدن در نقشی فرامنطقه ای بودنه اند اما دستاوردهای ايران در افغانستان، بوسنی، سودان، عراق،‌ فلسطين و لبنان عمدتا از افزايش هزينه های تعامل تا فرصت برای کشور حکايت داشته است. "
از کتاب مبانی نظری و مستندات برنامه چهارم توسعه

Friday, December 17, 2004

اميرانتظام و فرهنگ مقاومت

من از او آموختم كه زندگی آن چنان زيباست كه نبايستی آن را با شعار مرگ آزرده كرد، نبايد مرگ هيچ انسانی را آرزوكرد حتی مرگ زندانبان و شكنجه‌گر را نبايد. اما می‌توان و بايد مرگ بر شكنجه را فرياد كشيد. نابودی زندان را آرزو كرد. مرگ بر بی‌عدالتی و تبعيض را سرداد به جنگ هر گونه پليديها رفت.در قله‌ای كه او ايستاده است انتقام و نفرت هيولای زشت و خشنی است كه زندگی را اماج كينه قرار می‌دهد.
ایران امروزاز

Tuesday, December 07, 2004

زرشک

سازمان فدائيان (اقليت) يک سازمان کمونيست است که برای سرنگونی نظام سرمايه داری و برقراری یک جامعه کمونيستی مبارزه می کند.
سازمان فدائيان (اقليت) برای ايجاد جامعه ای بدون طبقات مبارزه می کند که در آن هر گونه استثمار، ستم، تبعيض، نابرابری اجتماعی و اختناق برافتاده باشد، تمام اعضا آزاد و برابر جامعه در رفاه و خوشبختی زندگی کنند و استعدادهای خود را شکوفا سازند.
هدف فوری سازمان فدائيان (اقليت) سرنگونی جمهوری اسلامی و برقراری حکومت شورائی کارگران و زحمتکشان است.
حکومت شورائی که مظهر پيگيرترين و کامل ترين شکل دمکراسی است، وسيع ترين و کامل ترين آزادی های سياسی را برقرار خواهد ساخت و با تحقق مطالبات دمکراتيک و رفاهی - اجتماعی عمومی، دگرگونی های سوسياليستی را آغاز خواهد نمود.
ازتارنمای کشکی فداییان خلق اقلیت

اطلاعات ۱۷ آذر ۱۳۳۲

« علت فوت سه نفر دانشجويان دانشگاه از طرف اداره‌ی پزشكی قانونی چنين تشخيص داده شده است:

۱-مصطفی بزرگ نيا دانشجوی دانشكده ی فنی بر اثر يك گلوله كه از طرف راست سينه وارد شده و از زير بغل چپ او خارج گرديده فوت كرده است. بر اثر اين گلوله استخوان بازوی وی به كلی خرد شده و خونريزی زياد باعث مرگ وی گرديده است. بر پشت شانه راست مقتول نيز اثر زخم سرنيزه ديده مي‌شود كه تا ۱۵ سانتيمتر زير پوست فرو رفته بود.
۲-شريعت رضوی دانشجوی مقتول ديگر فقط به علت زخم سرنيزه فوت كرده است. سرنيزه استخوان ران راست وي را به كلی خرد كرده و شريانها را پاره نموده و در نتيجه‌ي خونريزی زياد مجروح درگذشته است. يك گلوله نيز به دست راست وی اصابت كرده كه جلدی بوده و نمی‌توانسته باعث مرگ باشد.




۳-مقتول ديگر احمد قندچی نام دارد و به علت اصابت گلوله‌ای كه وارد شكم وی گرديده و احشا داخلی را پاره نموده درگذشته است.
ديروز و امروز اداره‌ی پزشكی قانونی با حضور نماينده دادسرای نظامی اجساد را معاينه كرد ولی هنوز گزارش رسمی در اين زمينه تهيه نگرديده است.»