وسوسه یک کاغذ سپید
سالها پیش بود که متنی رو خوندم با عنوان: «وسوسه یک کاغذ سپید.»
راستش اونروزآ ندونستم که حرف نویسنده چی بود. اما بگونه ای گنگ حرفهای نویسنده تو خاطرم حک شد. اینروزهاست که وسوسه یک کاغذ سپید رو حس میکنم از سویی. از سویی دیگر اما همه این تلاش ها گونه ای بیمار و سرگردان برایم دارد. اینهمه برای چه مینویسند و خام خیالی من را دیگران چه سود؟ مگر نه اینکه همه حرفهای یکدیگر را تکرار میکنند و نو حرفی در دنیای اثیری متاعی است اگر نایاب نه، کمیاب و مگر نه اینکه همه در جستجوی مخاطب اند بی حرفی برای گفتن وآمار بازدید کنندگان تنها محک ارزش گذاری در محاسبات مجازی است. ساعتی برگهای کاغذی کتابی را پیش از خسبیدن همه سپرد فراموشی دادند و اظطراب نوشتن هر روزه رس گفتنی ها را کشیده است.
ماندم که پس من چرا این سطور را مینویسم و چرا وسوسه را به کاغذ نمسپرم تنها و گزینه چای وسیگار و آفتاب را جانشین تخته کلید نمیکنم. آیا گزینه مدرنیته را بر - به فرنگی - اومانیسم برتری است یا اینکه ترس از قافله ماندن و کمتر دیده وشنیده شدن است که با ضرب آهنگ تخته کلید میآمیزد. دیگر اینکه این بنای کاغذی را همه دیدن توانند و همه چیز را برهمگان نتوان نهان کرد و این هم سدی برای شکستن. چه داستان زندگی ما در خانه های شیشه ای همیشه نگنجد که گاها پرده های پولادین نیز از برای پوشاندش بس نیست.
در دازای این دوسال چهره این اوراق مجازی دستخوش چندین باز سازی و دگرگونی شد. هنوز اما به شکل غایی خود نرسیده و من همچنان سرگردان این که میرزا چیست و چراست. پرسش هنوز پاسخی نیافته. جسارت من اما بیش از پیش است این خود موهبتی است. شاید پاسخ این پرسش دلتنگی است و شاید به گویه عین القضات:
«... نبینی که دست را و قلم را تهمت کاتبی هست، واز مقصود خبر نه. وکاغذ را تهمت مکتوب فیهی و علیهی، نصیب باشد، ولیکن هیهات! هیهات! هر کاتب که نه دل بود، بی خبر است وهر مکتوب الیه که نه دل است، همچنین!»
هر چه است وسوسه کاغذ سپید همچنان گیرا و دل افزا. صدایش بیشتر به خراش قلم بر کاغذ است و گاها تلنگری بر تخته کلید. میرزا میماند تا گاها از دل بگوید و عموما - چون دیگر حضرات - در پس پرده سیاست و ادب و دیگر پردگان خویش نهان دارد.
یا حق