اندر حکايت «حُر» تواب نواز
حکايت راوی چنين کند که اندک پسی از يورش تازی سر برافته از اعماق مغان وبر وادی يمنگان ريش مردی قلم نواز و دوربيين ساز«حُر» مردی شد برفراز حوزه انديشه. وی مخمل را پيشه و مُحمل را آمال گذاشته تخت طاووس هنر هفتم را، از پس توجيه خلايق به توبه در وادی کرج و قصر ، جلوس فرمود. باری حکايت شگفت آور اين بزرگوارنسوح( ليک پس از رامش ريش تن) ولايات فرنگستان را غرقه، و او از برای تحقق مناجات ايشان، روم را به نور شرق آغشته، وجود ايشان را محقق به حضور خويش نمود. در بلاد برلين دستفروشي« ويم» نام وی را محسور کمال خويش نموده و بزرگوار مخمل پوش جادوی سحر او شد. ليکن نوبت عاشقی دير زمانی نپاييد واو در شبهای زايينده رود دوچرخه رانی آموخته به تاريخ آکتور پرداخت، شاش عظيم در طيف ديگر دوربينيان در زنجير به لا بلای دشنه نموده، ما تحت شريف را به نشيمنگاه ظريف وزارت ارشاد، ماليده وراه به راه شاهکار تحويل ملت شريف انقلابی فرمودند. افسوس وصد افسوس اما که ملت شريف فهم نداشت و مخمل را بايد کنيزان نبود. پس سپاس بانوان ودوشيزگان نيم لخت« کان» و «برلين» را باد که ما ايرانيان حق ناشناسيم.
الحقر، ميرزامير
No comments:
Post a Comment