ده سالش مردهشور بودم و ده سال هم گوركني كردهام
«مردن، پايه كار من است» اين را با اعتماد به نفس و غرور و البته كاملا با خونسردي ميگويد، «ولي اگر اين كار نبود، دوست داشتم شغل آزادي داشتم و روي پاي خودم ميايستادم».
فرياد «لاالهالاالله» فضا را پر ميكند. فريادها از ميان جمعيت ميگذرند و بعد درون گوشها لانه ميكنند. با اين فضا بوي كافور و گرد و خاك و حلواها و خوراكيهايي كه طعم مرگ ميدهند را هم اضافه كنيد.
ميگويد: هر چيزي با تداوم در زندگي روزمره بالاخره عادي ميشود. گريه و زاري هم براي من عادي شده ضمن اينكه خاك، بالاخره آدمها را سرد ميكند. اما زماني كه مردهشور بودم، يك روز پسر ده سالهاي را به غسالخانه آورده بودند كه پنج تكه شده بود و با دستهاي خودم، اندامش را كنار هم گذاشتم. الان ۱۵ ـ ۱۰ سال از آن ماجرا ميگذرد. پدر و مادر آن پسر وقتي به اين جا ميآيند ديگر اشكي هم نميريزند اما من هر زمان كه ياد آن تصاوير ميافتم، منقلب ميشوم.
تدتمه این مصاحبه غریب را در اینجا بخوانید
No comments:
Post a Comment