پیرزنه سخت گرفته!
داستان بهار شمال اورپا هم شنیدنی است. همیشه تو مارش که ماه او بهار تو تقویم میلادی است تازه زمستون یادش مياد که باید یک کم حال خلق الله رو بگیره و بعد هوا انقد سرد میشه تا اون جای بده آدم از سرما یخ بزنه. امسال هم داستان همینه و اون جا بده ما بد جوری یخ زده. گویی پیره زنه امسال بدجوری به اون جا بده ما بند کرد و ول کن معامله نیست.
داستان پیره زنه، کار فراوون، بچه داری، سیرک سیاسی ایران، غر فراون در تار نما ها و تارنگار های ایرانی و هزار زهر ماری دیگه حال و احوال میرزا رو حسابی گهمرغی کرده و رمق فکر کردن و نوشتن رو گرفته. کمر درد، پادرد و سردرد مزمن همیشه یادآور گذر به سرازیری زندگیه. نه بهار نآمده و نه نوروز در راه هم شوقی نمیآره. نه شب جمعه حلوایی، نه حمد و قل هوالله ای. خاک سردی مياره.
همه چی رو هم تل انبار میشه تا یه روز انجام بشه. بعد هم یه روز انجام میشه. و دغدغه و فشارش میخوابه تا بار دیگه همه چیز دوبار باز رو هم تل انبار بشه و دوباره انجام بشه و مرتب در بسته ها و جعبه ها و قفسه ها و کلاسورها چیده بشه و باز خیالت راحت بشه تا دوباره همه چیز تل انبار بشه و آزارارت بده. و تو وقتی نداری که بسته های چیده شده رو باز کنی و قفسه های مرتب رو زیر رو کنی و آلبوم های تمیز رو دید بزنی. چون همه چیز روهم تل انبار شده. و یهو میبینی که دیگه نه کلاسور های مرتب و نه قفسه های تمیز و نه تل کاغذ و صدا و تصویر و کتاب برات اهمیتی داره. که وقت رفتنه و وقتی که رفتی تو تاریکی تنها میری و حسرت آسمون و درخت و آفتاب تو دلت تاریک میشه مث همه چیز دیگه. میمونی تو یا اون چیزی که از تو مونده و تاریکی.
چگونه روح بیابان مرا گرفت؟
و سحر ماه ز ایمان گله دورم کرد؟!
نمیدانم.
No comments:
Post a Comment