Thursday, September 29, 2005

انترناسيوناليسم ايرانی

ما ايرانی ها صبح در تهران از خواب بيدار می شويم. محل شرکت تجاری و مرکزخريدمان در دبی است. استعدادمان در تهران کشف شده ، اما نبوغ مان در اروپا شکوفا می شود. برای تحصيل به فرانسه يا لندن می رويم، اما چون از کار در اروپا خوش مان نمی آيد، در ايالات متحده آمريکا کار می کنيم. و هر وقت بيکار شديم برای گرفتن حقوق بيکاری به اروپای مرکزی می رويم.

برنامه های تلويزيونی مان از لس آنجلس پخش و در خرم آباد دريافت می شود. فيلم های مان را در بيابان های ايران می سازيم. اما در ونيز و پاريس و برلين آنها را نمايش می دهيم و از آنجا جايزه فيلمسازی می گيريم.

در کلن طرفدار جمهوری و در تهران طرفدار سلطنت هستيم، مهم ترين مقالات سياسی مان در اوين نوشته می شود، اما در پاريس خوانده می شود. از واشنگتن نامزد انتخابات می شويم، اما صلاحيت مان در تهران رد می شود، بنابراين در برلين انتخابات را تحريم می کنيم و در لندن تصميم می گيريم رفراندوم برگزار کنيم. در هلند عضو پارلمان و در اسرائيل رييس جمهور می شويم. در تهران با حکومت مخالفت می کنيم، در عراق با حکومت می جنگيم، اما در لبنان از حکومت دفاع می کنيم.

در تهران کنسرت موسيقی راک برگزار می کنيم، اما در فرانکفورت کنسرت موسيقی سنتی مان با استقبال آلمانی ها روبرو می شود، در آنکارا در کنسرت موسيقی پاپ ايرانی شرکت می کنيم، اما در آنتاليا می رقصيم. در کانادا برنده مسابقه ملکه زيبايی می شويم. حقوق زنان مان در مشهد نقض می شود، اما در سوئد از حقوق زنان دفاع می کنيم.

وليعهدمان در آمريکاست، ملکه مان در يکی از شهرهای فرانسه زندگی می کند، رئيس جمهورسابق مان در پاريس زندگی می کنند، رئيس قوه قضائيه مان متولد عراق است، در عوض نخست وزير عراق سالها در ايران زندگی می کرد و رئيس جمهور اسرائيل متولد ايران است. در ايران زندگی می کنيم، در ترکيه تفريح می کنيم، در آمريکا پولدار می شويم و برای مرگ به ايران برمی گرديم.

ابراهیم نبوی در بی‌بی‌سی

Friday, September 09, 2005

پیکره اول، جمعه سیاه

۱۷شهريور ۱۳۵۷ روز گرمی بود. از سر صبح زمزمه گردهمايی بزرگی در ميدان زاله به گوش می رسيد. مردم از گوشه کنار شهر وبويزه مناطق جنوبی و مرکزی، از نازی آباد و اميريه ودروازه دولاب وميدان شوش گروه گروه راهی ميدان زاله بودند.



کابينه آموزگار پس از فاجعه سينما رکس آبادان سقوط کرده بود وشريف امامی با عنوان دولت آشتی ملی از مجلس شورای ملی رأی اعتماد گرفته بود. صفوف مردم پر از نوجوانانی بود که سر، گرم شور انقلابی داشتند. محمد رضا شاه پهلوی که حمايت دولت ايالات متحده با رياست جمهوری جيمی کارتر را از دست داده بود سرگردان و متشنج بود. سه لشگر نيروی زمينی ارتش در تهران جولان می دادند. شور انقلابی اما در سر مردم غوغا ميکرد.

ميدان ژاله از حضور مردم لبريز بود. ارتشيان به نظاره با تفگهای ژ۳ در دست. دستور به متفرق کردن مردم بود. به هر بها. شعارهای مردم در ميدان تيزتر ميشد. «مرگ بر شاه» و پس از آن« برادر ارتشی چرا برادر کشی؟» تفنگها اما، نشانه رفته بودند مردم را. به دستوری ماشه ها کشيده شدند. صدای گلوله شعارها را مغلوب کرد و مردم به خون گشتند. به روايتی ۵۰۰۰ و به روايتی ديگر نزديک به ۳۰۰۰ نفر کشته شدند. اينروز در تاريخ سياسی ايران «جمعه سياه» نام گرفت.

از ۱۹ شهريور مقررات حکومت نظامی در تهران حاکم بود. ازهاری فرمانده حکومت نظامی، افسار قدرت را به دست گرفت و چرخه سقوط محمد رضا شاه شتاب تندتری برداشت. جمعه سياه از ننگين ترين فجايع عصر پهلوی بود. به اين اميد که نظاير چنين حوادثی هرگز تاريخ ما را نيالويد.

Monday, September 05, 2005

دوش وقت سحر

خواب دوشین را جز این غزل برگردان نیست:



سمـن بویان غبار غم چو بنشینند بنشانند
پری رویان قرار از دل چو بستیزند بستانـند
بـه فـتراک جفا دل‌ها چو بربندند بربندند
ز زلف عنبرین جان‌ها چو بگشایند بفشانـند
به عمری یک نفس با ما چو بنشینند برخیزند
نـهال شوق در خاطر چو برخیزند بنشانند
سرشک گوشه گیران را چو دریابند در یابند
رخ مـهر از سحرخیزان نگردانند اگر دانـند
ز چشمم لعل رمانی چو می‌خندند می‌بارند
ز رویم راز پنهانی چو می‌بینند می‌خوانـند
دوای درد عاشق را کسی کو سهل پـندارد
ز فـکر آنان که در تدبیر درمانند در مانـند
چو منصور از مراد آنان کـه بردارند بر دارند
بدین درگاه حافظ را چو می‌خوانند می‌رانـند
در این حضرت چو مشتاقان نیاز آرند ناز آرند
کـه با این درد اگر دربند درمانند درمانـند