بعد از ۲۰ سال بالاخره مهمون بازی ایرانی گریبان ما رو هم گرفت. آشنایی خانوادگی مهاجرت کرد به استکهلم. ما هم دعوتی داشتیم برای گرمی داشت حضورش. تازه آنجا بود که دانستم دگرگونی ها چگونه آرام وخزنده سراغ می آیند و ما دیگر نه تعلق به اینسو داریم ونه به آنسو. چوب دوسر طلا اگر که مودب باشم. احساس غریبی بود. تنها بودم ونه. همراه بودم ونه. چه شویم ما الله العلم.
No comments:
Post a Comment