تو به من خنديدی
و نمي دانستی
من به چه دلهره از باغچه همسايه
سيب را دزديدم
باغبان از پی من تند دويد
سيب را دست تو ديد
غضب آلوده به من كرد نگاه
سيب دندان زده از دست تو افتاد به خاك
و تو رفتي و هنوز،
سالها هست كه در گوش من آرام،
آرام
خش خش گام تو تكرار كنان،
ميدهد آزارم
و من انديشه كنان
غرق اين پندارم
كه چرا،
- خانه كوچك ما
سيب نداشت .
Friday, October 24, 2003
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
No comments:
Post a Comment