آیا دیوار مستراح خانه شیشه ای کدر شده؟
در دوره کودکی زبان فارسی بروی شبکه در سالهای ۹۸ و ۹۹ من دربدر درجستجوی متون فارسی پهنای اینترنت رابا مکینتاش میدویدم. تار نمای حضرت عجل رجوی - مجاهدین خلق - با قلم خاص خودش که قابل اجرا بود بروی مک و پی سی و روزنامه اطلاعات با صفحات پی دی افش اولین قدمها را برداشته بودند. ومن با اشتیهای بی پایان هرروز صفحات را چاپ میکردم و در مترو و اتوبوس میخواندم.مردم فرنگی به چپ نگاهی به این حروف غریب میکردند و ناباوری و ناخوشایندی را در پس خنده های محترمانه میل میفرمودند. کمبود اخبار به فارسی بانی این بود. هر چرک نوشته ای را با ولع میخواندم. با هماهنگ کردن یوتی کد برای زبان سراسر شیرین پارسی! جا را برای برداشت گامی استوارتر در گستره شبکه را آماده کرد و آرام آرام سایت خبری و فرهنگی و اطلاعاتی و سیاسی و سکسی و دیگر خرده الماس ها به اندرونی رایانه ام وارد شدند. لطف پروردگار دیگر زیاده شد و پیامبری درخشان به ورطه اثیری شبکه نازل فرمود. دیگر وب لاگ بود که بر آسمان لاجوردی شبکه میدرخشید. من که دیگر در پوست از سُرور نمیگنجیدم. همه این مدعیان و مریدان و مرادان را هرروز خواندم و خواندم تا دندم نرم شد. دیگر نیم ساعت و یکساعت کفاف نمی داد. و پوست ما از گندمی به مهتابی میرفت و کس نمی پرسید که پسرمگه عقلت پاره سنگ برمیداره؟
بعد از سی و اندی تار نوشت خود نیز به صرافت تارنگاری افتادم و خویش را در حضور پیامبردهر شبکه ثبت کردم. فاتح شدم، سی و چهارمین تار نوشت ایرانی .به هوای اینکه علی آباد شهری است نوشتن آغازیدم تا از بلاد فرنگ با اهل ولایت گویم. درد نان و کمبود وقت کم بود به سبزه نیز آراسته شد. فشار کمگویی و ناگویی وسانسور آنچنان بود که من خواستم از هر وهمه در اوراق مجازیم بنویسم. شبها با خیال پرورش و نوشتن یک متن تازه و یک موضوع نو سر به بالین میگذاشتم و روزها از کار و بار کم میکردم که شهامت و جسارت خویش به هممیهنان در وطن مصیبت زده و فرنگ غربت زده بنمایم. آنقدر از کشک گفتم که خود نیز خسته شدم. روایت کشک در همگان این جامعه پنهان تکرار میشد و همه از مزه و سپیدش حرف میزدند. همه از خانه شیشیه ای تصور سنگری برای پنهان کردن خویش داشتند و راست بودن را در تعریف از همخوابگی با همسر لطیف و فمینیست میدانستند.هیچکس نمپرسه که تو خونه شیشه ای آدم آیا دیوار های مستراح رو کدر کردن یا نه؟ همه دیگر مدرن بودند.
هیچکس نمی گفت که: آخه برادر چه سودی داره که یه حرفو پونصد تا آدم بزنن و پونصد آدم دیگه اون حرف رو پونصد بار بخونن. من هم نگفتم. اما یواش یواش دیگه نخوندم. کمتر کسی به این فکر میکرد که تعداد خوانندها کمتر از نوشتن از دل اهمیت داره. هیچکی واسه خاطر دلش نمینوشت. همه یکبار دیگه دنبال پیامبر ساختن و رهبر پیدا کردن یا بهترین بلاگ و زیباترین ترکیب بودند. عده ای حتی مسابقه ترتیب میدادن که بهترین ها رو پیدا بکنن. انگار مزرعه بلاله که میشه پرورشش داد و با کمی کود حیوانی محصولش روبهتر کرد. « از ناصرالدین شاه به روایت علی حاتمی»
حالا من موندم و این سی و چهارمین تارنگار فارسی. یه جور مث دفتر تمرین ازش استفاده میکنم. تمرین نوشتن به فارسی، که سالها ازش دور بودم. تمرین روزنامه نگاری به فارسی که اونهم شغل شریفی شده و تو سر سگ میزنی روزنامه نگار درمیآد. شما هم که این متن رو میخونی زیاد سخت نگیر، داری دفتر مشق من رو میخونی، بعضاً انشا های خوبی توش هست.
No comments:
Post a Comment