Tuesday, May 31, 2005

بازگویی یک گفتگو

تهران شهر شرنوشت‌های غریب است. تقریبا هر با که سوار یه ماشین کرایه میشی یه داستان باورنکردنی میشنوی. یا ‏مسافر یا راننده هر کدام در حیفه داستانی بلند و خیال‌نگیز با فراز و نشیبی باور نکردنی و شیرین برای گفتن دارند. ‏چنین است حکایت مردمان میهن گل و بلبل.‏
بشنوید اما حکایت یک شب مهتابی را از زبان نسیم که چنین کرد حکایت با میرزا در شبی در نور شیری ماه:
‏« راستش چه از قول میرزا و چه کسای دیگه ای که از بلاد فرنگستان اومدند زیاد شنیدیم که:تو ایران هیچ کاری به ‏وقت انجام نمیشه و آدمها ارزش وقت رو نمی‌دونند اما راستش الان که یه نمونه ی حی و حاضر ش روبروی ما نشسته ‏میبینیم ان میرزای ما خودش از همه پدتره :به صد نفر قول میده وبا صد نفر قرار میز اره ولی کیه که بیاد خلاصه ‏دست به سرکارش توپه و جالب اینجاست که بعدش به ایشون بدهکار هم میشید.»‏
خب حالا به گویه حافظ من بودم و دوش آن بت بنده نواز از من همه لابه بود و از وی همه ناز شب رفت و حدیث ما به ‏پایان نرسید شب را چه گنه، حدیث ما بود دراز. نمیدونم حضرت اجل وقتی که این حرف‌ها رو میزد درگیر این نسیم بود ‏یا توفان. میرزا اما با همه لاابالی گری وبیچاره‌گی و ناتوانی در نه گفتن اما درگیر سخت تند‌بادی است. هر تو را خواهد ‏از ظن خویش است و هیچکس ترا نپرسد که چونی و میهمان‌نوازی شرقی را مرزی نیست جز خودخواهی و تو مانی و ‏داستان گذشته‌های دور کتمان و و ناتوانی تعارف. چاره اما در کوچه‌های خاکی زشت( که دیگران زیبایش پندارند از ‏بیچارگی) نیست جر این که حدیث بیچاره‌گی عیان گویی و پی بد قولی و بد عهدی را در راه‌پله‌های همای سعادت ۷۲۴ ‏آمریکایی بر تن مالی که قصه بایکوت پی را در گزند نیآورد.‏
‏ فکر میکنم ما ایرانی‌ها تو دستور زبان فارسی وازه ای به اسم (نه) داریم که برای شما میرزای عزیز هم تو این میهمان ‏بازی های شرقی کاربرد زیادی داشته باشه.در ضمن مشکل شما جناب میرزا چیز دیگری ست :با اینکه مدت زمانیست ‏از فرهنگ ایرانی فاصله گرفتید اما متاسفانه هنوز درگیر همان رسم و رسومات قدیم و شاید به عبارتی مزخرف ایرانی ‏ها بوده و سخت درگیر تعارف هستید.‏
در بخار عرق سگی و ماهی که دیگر پشت ابرها پنهان شده و نور شیرینش را بر نسترن نوی حیاط خانه دیگر نمی‌تابد ‏درگیر تعارف و پاسخیم. دیگر نه پاسخ دادن است و نه پرسش پرسیدن را بایسته. غریب روزگاری است که نوجوانان ‏فرهنگ را زاییده تعارف و تعارف را بی فرهنگی مینامند که هر نسل پاسخ خویش جوید ارز پرسش‌های کهنه و پاسخی ‏دارد به پاسخ‌های دیگران. پاسخ گفتن اما در این دیر‌شب را مجالی نیست و نیازی هم که بوسه‌های لب‌های جوان بر فیلتر ‏مونتای پیر حکایت از قصه‌ای نو دارد و پا گشای به دروازه مرگ. که مرگ را هر نو نسل شگون داند و نشانی از ‏بزرگسالی، بی‌خبر از آن که: مرگ اهریمن خو آدمی‌خوار است. بردباری نشان بزرگسالی و خواب بستری برای رهایی ‏بزرگان. ایشان را اما نمیتوان پرسید که: به کجا چنین شتابان؟ مسخره خوانند ت و با غرور و بایسته‌گی جوانی بر بازار ‏رسواییت کشانند تا از موی ریخته بر ریش سفیدت ابا داری در پاسخ که دنیا سختگیر است و پیری دیگر نه مایه دوست ‏داشتن و تجربه که گذار شکم بزرگ و تنهایی است. فرنگستان انتظار نوجوانان ایران را میکشد با دشنه‌ای در دست تا ‏بگذرد هر چه مانده از پیران. و پیری ایشان را نیز گذرد و خواب من را آزارد. تا شبی دیگر در بلاد فرنگستان و ‏داستان بیخوابی که اکنون چشمان من خواب را سخت دلتنگ.‏

Tuesday, May 17, 2005

شهر رویایی زیبارویان

از استکهلم که بطرف تهران پرواز میکنی اگر مسیر پرند‌ها رو پی‌بگیری و کوتاهترین فاصله هوایی رو طی کنی باید مستقیم از بالای شوروی سابق و همه اقمارش رد بشی. بعد بیای آذربایجان رو رد کنی تا از راه آذربایجان ایران چشمت به خاک ممالک محروسه روشن بشه. من هم به دلایل عدیده همیشه برای رفتن به ایران با ایران ایر پرواز میکنم. بهار اورپای شمالی در راه بود که ما با کمی لولی آبجو و تقریبا در دقیقه آخر، علی‌رغم اینکه دو ساعت زودتر رسیده بودم فرودگاه سوار هواپیما شدیم. مامور تحویل بوردینگ کارت کمی غر زد و من و رحیم - آشنای تازه من - رو به لحن احمقانه‌ای سر Sir خطاب کرد. چپیدیم تو هواپیما و کنار هم نشستیم و رحیم داستان زندگی حیرتآورش رو برام تعریف کرد. بعدشم رفت تخت ته هواپیما رو دو تا صندلی خالی داز کشید و غرق خواب شد. علی موند و حوضش. همه روزنامه های روز موجود در هواپیما رو خوندم. خانمهای ایرانی بی لچک بسر در دازای بويینگ آمریکایی تحریم خورده جولان میدادند و من هم گاهی ابرآ رو میدیدم و گاهی از ابر عکس میگرفتم. وقتی که مصاحبه طولانی قالیباف رو با روزنامه ایران به تمامی خوندم دیگه روی آسمون آذربایجان روسیه بودیم. کوههای اورآل هنوز کمی برف داشت واز سبزی زمین اورپا خبری نبود. درست وقت ورود به خاک ایران تکونهای هواپیما شدید شد و خلبان بعد از ابراز خبر مسرت بار ورود به خاک ایران اضافه کرد که هواپیما نوک یک جبهه هوای طوفانی است و دلیل تکانهای شدید هم همان. ما هم خندیدیم که دیرزمانی است در اینجا طوفان است. در لابلای ابرهای سنگین وسیاه نگین دریاچه رضاییه نمایان شد. بهد از آن تنها ابر بود و در لابلی ابرهای سیاه خاک و کویر را میدیدی و معمای دوست داشتن خاکی چنین سترون مخیله ات را میانباشت و تو در میافتی که نه سبزی و نه باروری میهن را زیبا و دوست داشتی میکند که صمیمیتی است در کودکی علت آن را.



دیگر تهران زشت و بزرگ در زیر ابرها نمایان بود و قتی بلندای پرواز دیگر ابرها را نبود چراغهایش که زشتی اش را میپوشاند نمایان شد. بی اختیار ترانه‌ای را زمزمه کردم. و دانستم که شهر رویایی زیبا پوشان چون حکایت شهرزاد، افسانه‌ای بیش نبوده و جز در ضمیر نوجوانی شاعری نپرورده. که یافتن شهری زشتتر جستجوی فرآوان میخواهد و تهران کوهپایه که میزبان خوب رویان زیبا پوش بود سالها پیش از ویگن بستر خاک را بوسیده و از آن جز شهری در حاشیه کویر با مهاجرانی فراوان در پی هویت خویش چیزی بجا نمانده.
دیدن تهران زشت اما چه زیبا بود.

Saturday, May 14, 2005

به طرف تهران

تو مسافرت وتو راهش من تبدیل میشم به یه توریست. شروع به سیگار کشیدن میکنم و خوردن الکل گاه و بیگاه. طبعا وقتی که در راه ایران هستم الکل رو حذف میکنم. اینبار اما نه. طبق معمول یه دو ساعتی زودتر رسیدم آرلاندا - فرودگاه بینالمللی استکهلم - کیف مسافرتی و بار وبندیلی که به گونه‌ای مضاعف و به لطف دوستان افزایش وزن پیدا کرده بود چک این کردم - فارسی شکر است! - بعدش مستقیم رفتمتو ترانزیت و چپیدم تو یه فری‌شاپ و مث همیشه یه کم شکلات و ناس مدرن برای خانواده و آشنا‌ها خریدم. بیرون که اومدم از فروشگاه ساعت هنوز ۱۲ هم نشده بود و من نتونسم جلوی وسوسه یه بسته سیگار رو بگیرم. روبروی سیگارفروش هم یه بار بود و خب حدس بزنید که وسوسه بعدی چی بود! نشتم یه قلپ از آبجوی سرد محصول چک نوشیدم و کامپیوتر رو علم کرد تا به کاری برسم که دیدم ای بابا حضرات اینجا هات اسپوت دارند و اونم مجانی. وسوسه بعدی این بود که حالا که همه چی براه است چرا چند خطی ننویسم که اون رو هم چنانگه میبینید نتونستم در برابرش ایستادگی کنم.
رحیم رو الان دیدم میگه یه شیش سالی ایران نبوده. میگه آدم میخواد بره کشور خودش اما نگرانه. از پرواز هم زیاد خوشش نمیآد یعنی میترسه. خلاصه حرفمون گل کرده و دیگه نمیشه نوشت. ادامه داستان تهران رو و حکایت گفتگوی من و رحیم بعد براتون تعریف میکنم.

Tuesday, May 10, 2005

چاکریم

بابا ایول. جوون دادش نوکری به این باحالی نددیم. همه چیزیش مث یه پارچه لات. ته ریش و نیگاه روشنفکرانه‌اش، لبلس تروتمیز عربیش و بوی عطرآگین نفسش. فریاد زدنش و اثبات نوکریش با تابلوی دور گردنش. الحق که اگه یه ۵۰ سال پیش این هیکل و هیبت رو داشت میشد همکار حسن عرب و شعبان جعفری. دریغا اما که اجل این موهبت را نسیب حسن عرب نکرد.

از ابطحی درباره آیات اعظام

بعد از انتخابات سال ۸۰ که آقاي خاتمي براي دومين بار رئيس جمهور شد از قم اطلاع دادند که يکي از مراجع پيامي براي رئيس جمهور دارد، به محضرشان رفتم. پيام دادند که به رئيس جمهور بگوئيد اگر در کابينه وزير زن باشد فتوا خواهيم داد که ماليات دادن به دولت حرام است. بعد از گذشت چهار سال در کابينه­ی جديد عراق ۵ زن عضو هستند و اعتراض آيت الله سيستاني مي­توانست مانع حضور زنان شود اما حضرت آیت الله کابينه را تأييد کرده­اند.
وبنگاشت ابطحی

Saturday, May 07, 2005

دو کلوم حرف حسابی از شاهرودی

ما که تکلیفمون رو با رییس قوه قضاییه نفهمیدیم. از قراراحمد زیدآبادی، کارشناس مسايل سياسی ايران و خاورميانه بی‌بی‌سی هم گیج شده. بقول رشتی‌ها های فیگیره، های وله کن. اما به سنت قدیمی هر حرف خوب رو دوبار تکرار کن و از تکرار حرف‌های زشت خوداری کن من هم بخشی از گفته‌های ایشون رو تکرار میکنم. اینو در رابطه با برخورد امنیتی با بد حجابی گفته:

نبايد اين‌‏گونه خيال كرد كه با بگير و ببند همه اين مسائل حل مي‌‏شود، ده‌‏ها راه مدني براي مبارزه با اين گونه فسادها وجود دارد، برخورد امنيتي كارها را بدتر مي‌‏كند و باعث سوء استفاده دشمنان خارجي و اپوزيسيون ضد انقلاب مي‌‏شود و اين گونه برخوردها حتي باعث شده كه بسيج كه وظيفه امر به معروف و نهي از منكر را دارد، عقب كشيده است و بحث مبارزه با مفاسد بدحجابي را رها كرده است، در زمينه مبارزه با اين مفاسد مي‌‏توان نهادهاي مدني زيادي را براي مبارزه با آن تشكيل داد كه يكي از آن نهادها ستاد حفاظت اجتماعي است.
درباره قضاوت گفته:
قاضي بايد بررسي كند كه اقرار در چه شرايطي صورت گرفته است. از ديگر مسايلي كه قاضي بايد بررسي كند، نوع بازجويي است. بازجويي و استنطاق بايد در چارچوب قانون باشد. در برخي پرونده‌‏ها مشاهده كردم كه ادله جمع آوري شده منطبق با جرم نيست، به طور مثال در پرونده‌‏اي عكس خانوادگي فرد را ضميمه پرونده كرده بودند تا بفهمند با چه كساني مي‌‏گردد، درحالي كه جرم او تناسبي با ادله پرونده نداشت، اگر جرم اقتصادي است، نبايد درمسايل ديگر مورد بازجويي قرار گيرد.
و درباره دادسراها:
گاهی اوقات برای صدور چک، حکم جلب کسی را صادر می ‌کنند اما در مرحله‌ جلب و چگونگی آن گناهان کبيره انجام می ‌شود، اين جلبها اسلامی نيست ... آيا تا به حال ديده ‌ايد چگونه افراد را سوار ماشين می ‌کنند؟ در برخی مواقع مشاهده می ‌شود کارهايی که در اين زمينه انجام می ‌شود، شبيه کارهايی است که آمريکاييها در زندان ابوغريب در برخورد با تروريستها انجام می ‌دهند ... برخی مواقع هنگام جلب، حرمت ‌شکنی انجام می ‌شود، بايد توجه داشته باشيم که حرمت مؤمن شوخی نيست و اين ظلم محض است، دادسرايی که اين طور عمل می‌ کند بهتر است درش تخته شود تا احيا شود.

جان کلام اینکه هر یک گام که به پس نباشه، یک گام به پیشه. اظهارات اخیر هاشمی یک گام به پیش بود.

Friday, May 06, 2005

نبوی، مردی برای همه رسانه‌‌ها

حضرت نبوی طناز سرشناس هموطن هم سبیل را بر باد داد و به گروه مدرنیست‌های پیشرو پیوست. چنانکه همگان آگاهی دارند عمده‌ترین سد در برابر نوگرایی و دمکراسی در ایران است و هنگامی که شما این نمایه عقب‌ماندگی را از صورت خود بروبید درجا یه پونزده قدم به کاروان تمدن نزدیکتر میشید. بعد از آقای محملباف اینبار نوبت آقای نبوی بود.
مورد دیگر درباره طناز‌ها و فیلمساز‌های وطنی پس از تحول این است که ایشان در هر محفل و گروهی که گیرشان بیاد مینویسند و اظهار فضل میفرمایند. آقای نبوی هم در بی‌بی‌سی مینویسد هم برنامه صوتی در دوچه‌وله دارد و هم خوانندگان گویا را مرهون الطاف میفرمایند.به اینها اضافه کنید دیگر خُرد تارنما‌ها و روزنامه‌ها. گرایش سیاسی و اجتماعی را هم میتوان کیلویی ۳۵۰ تومان - تقریبا به بهای خیار- از بازار روز نازی‌آباد خرید.البته برای نوع شورش در پیت حلبی باید بهای بیشتری پرداخت.

چینی بندخورده در بهار

بهار رسید. آسمان آبی است و دلگیری‌های من را دیگر خرده‌گیری بر اسمان تیره و سرمای گزنده نیست. بهار اینجا بی‌همتاست. زیباییش را وآژگان نگنجد. چشم و دل خواهد. بهاری چنین دلکش در پس زمستانی چنان بلند و سرد و سیاه روح را چنان منبسط میکند از پس انقباض زمستان که گاهاجان آدمهارا مانند ظرف بلور سردشسته از پس چای گرم ترک میدهد. میشکند.
در بهار اینجا تاخیر قطارها بیشتر میشود. مردم روح ترک خورده خویش را به انتظار قطاری در راه بر ریل‌های آهنی میسپارند تا ترک پیش نرود و جان را نشکند. برای آنان نابودن به از بودن است، خاصه در بهار. بهار فصل خودکشی است در دمکراتترین کشور دنیا.
ما که جان ترک خورده جوان خویش را سالها پیش از ممالک محروسه بدر کردیم،دیگر به بند خوردگی چینی ظریف جان خو کردیم و ترسی از شکستنش نداریم.و زشتی سیم‌های زنگ‌زده‌اش دیگر نمی‌ازاردمان. بهار اما گاها بیادمان میآورد که زمانی بلور بی ترکی بودیم. و این در غوغای پرندگان و هیاهوی شکوفه‌ها غمگینت میکند.

Wednesday, May 04, 2005

چگونه یک بمب را دوست بداریم

من با آدمخواری و بمب باز ی میونه‌ای ندارم. معمولا هم از دیدن تصویر تفنگ‌ها و بمب های پیشرفته لذتی نمی‌برم. اما راست و حسینی وقتی که این تصویر رو دیدم قند تو دلم آب شد. شهاب ۳. با برد برابر ۱۳۰۰ تا ۱۵۰۰ کیلومتر وحمل ۷۰۰ تا ۱۰۰ کیلوگرم مواد منفجره، نسل دوم موشک‌های بالستیک ایران. داداش کوچیکه شهاب ۴ و پیش نمایش شهاب ۶ که براش بردی برابر ۵۵۰۰ کیلومتر در نظر گرفته شده.



بسیاری از صلح دوستان هم‌میهن احتمالا به این حرفها با تردید گوش میکنند. برای آنان شاید نظریه صلح با اسلحه غریب بنظر میرسه. اما نباید فراموش کرد که اگر زرادخانه ایران مجهز به شهاب ۳ نبود و اگر شهاب ۳ قابلیت حمل کلاهک‌های سنگین را نداشت سرنوشت تجهیزات نظامی ایران بی‌شباهت به عراق نبود. و بردباری اسراییل در برابر حمله به ایران کاهش بیشتری پیدا میکرد. شهاب ۳ از طرفی پاسخی است به تهدید جاری امریکا به ایران و از طرفی دیگر تضمینی برای حفظ تمایت ارضی کشور. بسیاری ممکن است پاسخ این جمله را با تاکید بر اینکه تمایت ارضی با قدرت نظامی تامین نمیشود بدهند. در پاسخ باید گفت: دوستان از خواب برخیزید. تمایت ارضی رابطه مستقیم با قدرت نظامی دارد. فاصله دنیای خیالی شما با شرایط واقعی جهان فراوان است و بهای این خیالبافی را نباید ایران بپردازد. ایران نیاز دارد که تبدیل به قدرت بزرگ منطقه خاورمیانه شود تا بتواند منافع خود و تمامیت ارضی خود را حفظ کند. یک قدرت بزرگ در خاورمیانه، یک قدرت نظامی بزرگ است نه چیزی دیگر. با آشوبی که امریکا و متحدانش برای سلطه بر نفت در منطقه برانگیختند نمی توان باابزار فرهنگی و اقتصادی به مبارزه رفت. چاره شهاب ۳ و ۶ است. منصفانه اگر به قضیه بنگرید باید یک دست‌مریزاد به متخصصان، جاسوسان و سردمداران ایرانی گفت. همسایه‌های شرقی و شمالی عزیز و کشور برادر کره را هم دعاکنید. زیرا شهاب ۳ برای ایران حداقل بگونه‌ای موقت استقلال و صلح خریده است. و میلیونها ایرانی را از بلای یانکی ها بسلامت داشته.

Tuesday, May 03, 2005

کپی‌رایت به فارسی میشه کشک

من خودم زیاد با تصویب و اجرای کپی‌رایت تو ایران موافق نیستم. این مخالفت هم فقط به ایران مربوظ نمیشه بلکه تمامی کشورهای جهان سوم رو در بر میگیره. دلیل اصلی این مخالفت رودرویی قانون کپی‌رایت با پیشرفت در این دست از جوامع است. خوذتون تصور بکنید اگر قرار بود کتابهای علمی یا فنی بر حسب قانون کپی‌رایت در ایران چاپ میشدند، تعدادایندست کتاب‌ها شدیدا کاهش پیدا میکرد و برهوت کتاب‌های ادبی فرنگی گسترده‌تر از این میشد.مزید بر اینکه جامعه کتابخون ایران در سطح جامعه پولدار‌ها کاهش پیدا میکرد. یا اگر قرار بود برای هر نرم‌افزاری قیمت واقعی پرداخت میشد تعداد نرم‌افزاردان‌های ایرانی به اندازه وحشتناکی تقلیل پیدا میکرد. این بحث رو میشه کسترش داد به حوزه فرهنگی و شبه استدلالی در اینزمینه‌ها هم کرد. تا اینجاش من هستم. اما راهزنی تو ایران خشک و تر رو با هم میسوزونه و حتی به نرم افزارهای ایرانی هم رحم نمی‌کنه تا چه رسد به موسیقی ایرانی. نتیجه این که تعداد نرم‌افزار‌های ایرانی به تناسب زبان فارسی و جمعیت ایران بسیار کمه. و بازار موسیقی ایرانی هر روز بیشتر از ترانه‌های بنداز و در رو انبان میشه.
چاره چیست؟ قوانین و قوه اجرایی ایران باید به حمایت از صاحبان تالیف برخیزند. بدون اینکه به این واسطه مجبور به پذیرش عمومی کپی‌رایت بین المللی شوند. تا شاید پس از چند دهه بتوان آن را هم پذیرفت. این باعث تشویق بازار داخلی برای تولید خوب و بیشتر میشود. طبعا در این میان باید به این موازات، قوانین حمایت از مصرف‌کنندگان نیز توسعه یابد و ریشه اجرایی و جزایی یابد. تنها در اینصورت است است که زمینه‌ای مساعد برای دانش و فرهنگ میابیم.
در پایان خنده دار است سایت رسمی صدا و سیمای جمهوری اسلامی در یزد که بی دغدغه برنامه‌های کامپیوتری ساخت دیگران رابدون ذره‌ای خجالت، رایگان و از کیسه خلیفه به خلق الله همراه با «کرک» برنامه تقبل میفرماید. گر حکم شود که مست کیرند، در شهر هر آنچه هست گیرند.

Monday, May 02, 2005

پوستین ما رو ول نمی‌کنه

این ایمل رو بخونید تا منظورم رو بدونید:

I am quite excited to inform you about very beautiful Islamic software that allows you to hear automatic Athan (Azan) at the right time five times a day. The most popular religious software according to download.com. Please download the software from:
http://www.islamicfinder.org/athanDownload.php
For Islamic desktop wallpapers, please check the following web site link:
http://www.islamicfinder.org/wallpaper.php
For Eid greetings,please check the link below:
http://www.islamicfinder.org/gallery/thumbnails.php?album=38
For more than 5,700 Islamic photos,please check the following web site link:
http://www.islamicfinder.org/gallery/index.php
If you have any further questions or suggestions, please don't hesitate to contact us.IslamicFinder is a non-profit organization.Your brothers at IslamicFinder.org. Best regard IslamicFinder Team
http://www.islamicFinder.org