به طرف تهران
تو مسافرت وتو راهش من تبدیل میشم به یه توریست. شروع به سیگار کشیدن میکنم و خوردن الکل گاه و بیگاه. طبعا وقتی که در راه ایران هستم الکل رو حذف میکنم. اینبار اما نه. طبق معمول یه دو ساعتی زودتر رسیدم آرلاندا - فرودگاه بینالمللی استکهلم - کیف مسافرتی و بار وبندیلی که به گونهای مضاعف و به لطف دوستان افزایش وزن پیدا کرده بود چک این کردم - فارسی شکر است! - بعدش مستقیم رفتمتو ترانزیت و چپیدم تو یه فریشاپ و مث همیشه یه کم شکلات و ناس مدرن برای خانواده و آشناها خریدم. بیرون که اومدم از فروشگاه ساعت هنوز ۱۲ هم نشده بود و من نتونسم جلوی وسوسه یه بسته سیگار رو بگیرم. روبروی سیگارفروش هم یه بار بود و خب حدس بزنید که وسوسه بعدی چی بود! نشتم یه قلپ از آبجوی سرد محصول چک نوشیدم و کامپیوتر رو علم کرد تا به کاری برسم که دیدم ای بابا حضرات اینجا هات اسپوت دارند و اونم مجانی. وسوسه بعدی این بود که حالا که همه چی براه است چرا چند خطی ننویسم که اون رو هم چنانگه میبینید نتونستم در برابرش ایستادگی کنم.
رحیم رو الان دیدم میگه یه شیش سالی ایران نبوده. میگه آدم میخواد بره کشور خودش اما نگرانه. از پرواز هم زیاد خوشش نمیآد یعنی میترسه. خلاصه حرفمون گل کرده و دیگه نمیشه نوشت. ادامه داستان تهران رو و حکایت گفتگوی من و رحیم بعد براتون تعریف میکنم.
No comments:
Post a Comment