Tuesday, May 17, 2005

شهر رویایی زیبارویان

از استکهلم که بطرف تهران پرواز میکنی اگر مسیر پرند‌ها رو پی‌بگیری و کوتاهترین فاصله هوایی رو طی کنی باید مستقیم از بالای شوروی سابق و همه اقمارش رد بشی. بعد بیای آذربایجان رو رد کنی تا از راه آذربایجان ایران چشمت به خاک ممالک محروسه روشن بشه. من هم به دلایل عدیده همیشه برای رفتن به ایران با ایران ایر پرواز میکنم. بهار اورپای شمالی در راه بود که ما با کمی لولی آبجو و تقریبا در دقیقه آخر، علی‌رغم اینکه دو ساعت زودتر رسیده بودم فرودگاه سوار هواپیما شدیم. مامور تحویل بوردینگ کارت کمی غر زد و من و رحیم - آشنای تازه من - رو به لحن احمقانه‌ای سر Sir خطاب کرد. چپیدیم تو هواپیما و کنار هم نشستیم و رحیم داستان زندگی حیرتآورش رو برام تعریف کرد. بعدشم رفت تخت ته هواپیما رو دو تا صندلی خالی داز کشید و غرق خواب شد. علی موند و حوضش. همه روزنامه های روز موجود در هواپیما رو خوندم. خانمهای ایرانی بی لچک بسر در دازای بويینگ آمریکایی تحریم خورده جولان میدادند و من هم گاهی ابرآ رو میدیدم و گاهی از ابر عکس میگرفتم. وقتی که مصاحبه طولانی قالیباف رو با روزنامه ایران به تمامی خوندم دیگه روی آسمون آذربایجان روسیه بودیم. کوههای اورآل هنوز کمی برف داشت واز سبزی زمین اورپا خبری نبود. درست وقت ورود به خاک ایران تکونهای هواپیما شدید شد و خلبان بعد از ابراز خبر مسرت بار ورود به خاک ایران اضافه کرد که هواپیما نوک یک جبهه هوای طوفانی است و دلیل تکانهای شدید هم همان. ما هم خندیدیم که دیرزمانی است در اینجا طوفان است. در لابلای ابرهای سنگین وسیاه نگین دریاچه رضاییه نمایان شد. بهد از آن تنها ابر بود و در لابلی ابرهای سیاه خاک و کویر را میدیدی و معمای دوست داشتن خاکی چنین سترون مخیله ات را میانباشت و تو در میافتی که نه سبزی و نه باروری میهن را زیبا و دوست داشتی میکند که صمیمیتی است در کودکی علت آن را.



دیگر تهران زشت و بزرگ در زیر ابرها نمایان بود و قتی بلندای پرواز دیگر ابرها را نبود چراغهایش که زشتی اش را میپوشاند نمایان شد. بی اختیار ترانه‌ای را زمزمه کردم. و دانستم که شهر رویایی زیبا پوشان چون حکایت شهرزاد، افسانه‌ای بیش نبوده و جز در ضمیر نوجوانی شاعری نپرورده. که یافتن شهری زشتتر جستجوی فرآوان میخواهد و تهران کوهپایه که میزبان خوب رویان زیبا پوش بود سالها پیش از ویگن بستر خاک را بوسیده و از آن جز شهری در حاشیه کویر با مهاجرانی فراوان در پی هویت خویش چیزی بجا نمانده.
دیدن تهران زشت اما چه زیبا بود.

2 comments:

Anonymous said...

سفر خوش

Anonymous said...

ma hamchenan montazereh khondaneh dastaneh rahim hastim