تو كه آن همه بردی و خوردی، باتو چه ها كنند!
ابراهيم نام ديوانه ای در بغداد بود. روزی وزير خليفه او را به دعوت برده بود. ابراهيم خودرا درآن خانه انداخت. خلاف از قرص جو بدست ابراهيم بيفتاده بخورد.
زماني بگذشت گفتند ياقوتی سه مثقالين گم شده است. مردم را برهنه كردند نيافتند. ابراهيم و جمعی ديگر را در خانه كردند گفتند: ـ شما به حلق فروبرده باشيد، سه روز در اين خانه می بايد بود تا از شما جدا شود!
روز سوم خليفه از زير آن خانه مي گذشت. ابراهيم بانگ زد:
ـ ای خليفه، من در اين خانه قرص جوی خوردم، سه روز است محبوسم كرده اند كه ياقوتی سه مثقالين بردی، تو كه آن همه نعمتهای الوان خوردی و به زيان بردی، با تو چها كنند!
دلقكان دربار
Sunday, February 23, 2003
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
No comments:
Post a Comment