تارنگاری گوشه های ناگفته تاريخ رو بعضاٌ روشن ميکنه! برای کسانی که کتابهای تاريخ دبستان رو نوشتن خوندن اين دست روايات شخصی پر بد نيست:
« دويديم به خيابان اصلی مردم داد می زدند . رهبران ما را مسلح کنيد. شبنم را تصادفی ديدم . دست هم را گرفتيم تا باز گم نشيم . ناگهان دو موتور با دو سوار دو ترکه از راه رسيد . موتوری ها اسلحه داشتند . اسلحه ها کلاشينکف روسی بود . و يکی شان هم کلت داشت. از ديدنشان صورتم داغ شد. مردم داد می زدند : درود بر فدايی ...»
ادامه اين گزازش شخصی و بعضاٌ احساسی رو در زنانه ها بخوانيد.
Friday, February 07, 2003
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
No comments:
Post a Comment