هوا خوشگوار و زمین برفنگار
از خونه که زدم بیرون قامتم رو راست کردم. هوا دیگه گزنده نبود. احتیاج به مچاله شدن و تندرفتن برای کمتر حس کردن سرما نبود. باد، باد صبا بود. برفها هنوز رو زمین بودن اما هوای ده درجه بالای صفر از بالای کپههای برف شروع به خوردنشون کرده بود و از زیزشون ترکیب سیاهی از ماسه و گل و سیاهی جاری بود.
در فاصله دو دیدار نیمساعت اضافه آوردم. چپیدم در جا تو یک پارک که روی بلندی واقع بود. آفتاب غروب هنوز سینه بلندیهای پارک رو میلیسید. هوا هنوز ملس بود. صدای پرندها میامد. روی نیمکتی نشستم وبه چند تا دم جنبونک نیگاه کردم که با جدیت مشغول شکار کرمهای خاکی بودن. احساس خوشبختی کردم.
No comments:
Post a Comment