روز پیش از نوروز
مث برج زهرمار از خواب پاشدم. اولین شنبه تعطییله بعد از چند هفته است. اونهم به هوای نوروز. آفتاب تیزی رو برفها برق میزنه. چشا رو میزنه. هیچکس خونه نیست. ساعت نزدیک یازده و همه بچه ها بیرونن. خب چه کنم؟ باید برم بیرون. از این آفتاب نمیشه گذشت. بیرون رفتن من اما به آفتاب مربوط نیست. باید برم دنبال هزار تا خرده کار تا بلکه نوروز رو بشه به نوعی جشن گرفت. سمنوی ساخت یولستا، سبزه محصول وربی، آجیل ورادتی - به قیمت خون باباشون- سنبل سویدی و از این داستانها.برم تا دیر نشده. شاید آفتاب اوقات ما رو کمی شیرین کنه. عید شما هم علی رغم نرسیدنش، مبارک. شب میخوایم بریم جشن نوروز. خدا آخر و عاقبت همه رو بخیر کنه.
No comments:
Post a Comment