روز نوروز
همه ما با گذشت روزها و سالها به صرافت سنت میآفتیم و بازسازی و نوسازیش میکنیم تا بشود سنت خود ما. مال من ونه دیگری. این برایمان نوعی هویت میشود و سوراخ بسیاری از کمبود ها را میپوشاند. داستان روز عید ما نیز همخ بازکشت به سنتی است که روزگاری از آن گریزان بودیم.
محفل دوستانهای بود. با پدرانی که دختردار بودند و بیحسرت پسر. جشن برای سنتسازی برای کودکان. با صمیمیت و بی طراری. هم هفت سین بود و هم ویسکی. و بالکنی که پرو خالی میشد در سرمای مای از سیگارکشان در ترک. در تلویزیونهای لسآنجلسی محفل نوروز گویی از سال ۵۷ بدون دستکاری دکور گرم بود با بانوان پستان وگونه جراحی کرده و آقایان همهچیز دان.
بهار بود ونبود. بچهها تنها نشانهاش بودند و سبزه روی میز شاهد دروغینش. توپی در شدو سرنایی نواخته. بوسیدن گونه بود و هدیه دادن و گرفتن و برق دوربینهای دیجیتال و ثبت همیشه ثانیههای بیادمادنی بر حافظه الکترونیکی دوربینها برای آیندگان.
گوگوش در خانه سالمندان ایرانی پیام نوروزی داد. و من جرعهای از ویسکی را به سنت خانوادگی با چای گرم سر کشیدم.
No comments:
Post a Comment