Friday, February 28, 2003

سلاح كشتار همگانی در ايران است...ايران اين سلاح ها را در كيسه های ويژه پنهان و آنها را در شهرهاو روستاهای كوچك انبار مي كنند.
ادامه اين داستان مهيج را در تارنگارشوخ بخوانيد!

آقا مهران گرامي!
ایران کشوری است با تنوع فراوان فرهنگی وقومی. هرگز در اين آب وخاک تعلق به يک گروه نژادی جرم يا ننگی نبوده است. ماحصل آن را هم ميشود در مجموعه اقوامی که هدايت ورهبری ايران را در طول تاريخ بلند اين کشور بدست داشتند ديد. سلسله های متفاوت از عرب، مادی، سورانی، ترک، آشوری، طبری، فارس و پارتی در اين خاک پادشاهی وعلمداری کردند.
زبان فارسی و به عبارتی ديگر فارسی نو در ايران قراردادی برای ارتباط اين گروههای متفاوت با يکديگر بوده است. پيشينه اين قرارداد به ۱۶۰۰ سال ميرسد. ديگر زبانهای قومی در ايران نيز هماره در محيط خويش گويه شده ومورد فشار نبوده. گسترش فراوان ادبيات ترکی در ايران شاهد اين ادعا است. در ايران ما روش نظامی/فاشيستی ترکيه را اعمال نکرديم که ۷ ميليون اقليت کرد زبان ترکيه حتی اجازه تدريس زبان مادری خويش را ندارند. زبانی که ريشه های مشترکی با فارسی دارد.
باری تعلق به يک جغرافيا الزاماً تعلق به يک زبان نيست. دليران ايرانی الزاماً فارس نيستند و ادبيات ايرانی الزاماً فارسی نيست. همان اندازه که اشعار طبری نيما تعلق به ادبيات ايرانی دارد، اشعار ترکی شهريار هم ايرانی است.
من افتخاری در يک تعلق جغرافيايي نميبينم. اما بی ترديد مايه افتخار ايران وايرانی است که ملل گوناگون ايرانی سده هاست که در همسايگی هم زندگی ميکنند بدون جنگ وخونخواری.
در اين بين و پس از ايجاد کشور نو پای آذربايجان، هستند دوستانی که با پيراهن عثمان ساختن زبان فارسی و اشاره به ستمگری های ساختگی قوم فارس- بدون اينکه راستی از معنای فارس آگاه باشند! - ترانه بد آهنگ جدايی آذر بايجان از تن زخمی ايران را ميزنند. غافل از اينکه صدام نيز در پی قادسيه ۸ سال خون ريخت بدون سلطه حتی بر يک وجب از خاک ايران. اميدوارم که شما از اين دسته نباشيد .

با احترامات فايقه
ميرزا

عرض کنم خدمت گراميان که چندی پيش اين حقير سراپاتقصير عکسی را از عکاس فرنگی بروی اين تار نگار نهاد و قصد روايت داستان دختر افغان داشتم دوستان و آشنايان از يمين ويسار پيغام و پسغام فرستاده ارادت فرمودند که روايت اين پيکره دانند. گويی که اين حقير ديروز از مادر زاده شده! مايه مباهات که همولايتی ها اينگونه تعلق خاطر به هنر عکاسی دارند. پرسش من اما اينست که آيا به خامه فارسی در اين مقوله نوشتهای به تحرير کشيده است کسی؟ ميرزا را خشنود نموده واگر ميدانيد بنويسيد برايش که ندانستن عيب نيست، نپرسيدن است!

نفت بشکه ای ۴۰ دلار! حالا اگه گفتين ماتحت کی داره ميسوزه؟

Thursday, February 27, 2003

شکر ايزد منان که نهايتاً حضرات در "شورای موقت سوسياليستهای چپ ايران" (آقا يه تريلی اسم دارن!) منت نهاده بر خلق قهرمان پيش نويس قانون اساسی جديد ايران را نيز عنايت فرمودند. به قول خاله خانوم: ـ دو کلمه هم از مادر عروس بشنو...

Sunday, February 23, 2003

تو كه آن همه بردی و خوردی، باتو چه ها كنند!
ابراهيم نام ديوانه ای در بغداد بود. روزی وزير خليفه او را به دعوت برده بود. ابراهيم خودرا درآن خانه انداخت. خلاف از قرص جو بدست ابراهيم بيفتاده بخورد.
زماني بگذشت گفتند ياقوتی سه مثقالين گم شده است. مردم را برهنه كردند نيافتند. ابراهيم و جمعی ديگر را در خانه كردند گفتند: ـ شما به حلق فروبرده باشيد، سه روز در اين خانه می بايد بود تا از شما جدا شود!
روز سوم خليفه از زير آن خانه مي گذشت. ابراهيم بانگ زد:
ـ ای خليفه، من در اين خانه قرص جوی خوردم، سه روز است محبوسم كرده اند كه ياقوتی سه مثقالين بردی، تو كه آن همه نعمتهای الوان خوردی و به زيان بردی، با تو چها كنند!
دلقكان دربار

خب حالا وجه تسميه نازی آباد به روايت ميرزا:
گويند هنگام که قافله سلطان صاحبقران بلاد ری به موسم بهار به غايت تهران نمود در جوار شاه چندين از زنان حرم نيز وی را همراه بودندی. در ميان اينان ماهی بود به درخشش خورشيد وی را نازخاتون نام. ناصرالدين خاطر او را سخت گرامی داشته و کابينه او به ضل جلالش فراوان آباد. شاه از وی هر شب کام جسته واز تفرج دنيا وی را هيچ دريغ نداشت. اما جوانی متاعی است تازه بايد خريدن و چون گذر زمانه ناز خاتون آزرد و سايه بر چهره مهرگون انداخت و شهوت شاه ديگر بر وی نجنبيد.شاه به تهران روانه شد از پس صنمی ديگر.

ناز خاتون که خود آگاه از سرنوشت محتوم خويش بود، آخرين تير به چله کمان کرده، خويش را در معبری باصفا مريض احوال و بيمار جلوه بر شاه صاحب قران پنداشت. شاه که هنوز اندکی از مهر خاتون در دل گشاد داشت فرمان داد آنجا عمارتی برای خاتون ساخته و خود در پی عشرتی ديگر راهی تهران شدو و خاتون هرگز ديگر سلطان را به کابينه خويش نديد. عمارت با خاتون پيرشد ونام خاتون زيبه عمارت:« عمارت نازخاتون» لقب گرفت.

از مرگ خاتون عمارت و واهه بر جای ماند تا انقلاب صغير وکبير و پادشاهی سردار اسد. به دوره اسد که خويش را رضا شاه خواند پس از برقراری راه آهن به فاصله ای نه چندان دور از ايستگاه مرکزی مجتمعی مسکونی در جوار عمارت ناز خاتون بنا شد و اسم ناز خاتون عاريه کرده «نازی آباد» نام گرفت. عمارت وواهه را ميله کشيدند و «پارک ناز خاتون» خواندند. به زمان پهلوی پدر و« پارک جنگل» با عبارت ناز خاتون در زيرش در زمان پهلوی پسر. اکنون اما نام احمقانه «شهر بازی» را لقب ميکشد با مقاديرفراوانی چراغ برق، دريغ اما بدون عمارت وعبارت ناز خاتون.

برای برخی از دوستان مرد آزاری به طبع ظلم مضاعف بر زنان، هدفی است پسنديده. وهاديگر خواندن نيز جرم است.

همکاری روزنامه نگار در زمان استراحتی سراغم آمد وبه طعنه پرسيد: «خب ايران هم که داره دارای بمب هستهای ميشه. نظر تو چيه؟» من هم با راستی تمام وبدون تعارف های ديپلماتيک گفتم: از صميم قلب خوشحالم. اما حرف بر سر انرزی هسته ای است نه بمب هسته ای. با تمسخر نگاهی کرد وگفت: «همه ميدونند که ايران دنبال چيه!» من هم اضافه کردم: باز هم از از صميم قلب خوشحالم. تعجب کرد. برسيد: «چرا؟» گفتم که نيروی هسته ای بليت ايران برای استقلال وتماميت ارضی ماست در خاورميانهای که ميزبان ۱۵۰۰۰۰ سرباز تا دندان مسلح امريکايی است. و اسرايئلی که آشکارا و مکرراٌ تهديد به حمله به ايران کرده. خنديد.
شما چی فکر ميکنيد؟

Saturday, February 15, 2003

يادم باشه تو فرصتی داستان اين عکس رو تعريف کنم!


Magnum Collection: Afghan Girl, 1985 Photo by Steve McCurry

اينروزها از نسل سوم حرف ميرنند. نسلی که آیرانی جز جمهوری اسلامی نديده. از همه بحران هويت ايشان و اينکه چرا ايشان تاوان کاری را ميپردازند که حاصل خواست ديگران. گويی که تاريخ برگهای کتابی است که ميتوان از نو خواند. گذشته از تلقی آنان از تاريخ پرسش اينست که چرا هيچکس از تسل مجهول اول که بهايی بمراتب گزافتر برای انقلاب ايران - بدون توجه به درستی يا نادرستی آن - پرداختند حرفی نمی زند؟ سردرگمی ، زندان، جنگ، مهاجرت، بحران هويت، درد نان وهزار بيچاره گی ديگر. ولی شناسان آیا از ولايت وب هم نقش بستند؟

Friday, February 14, 2003

اطلاعات در مقاله ای به مناسبت سالگرد درگذشت حميد مصدق شاعر معاصر به برسی زندگی وی ميپردازد.

جنگ های ايرانيان به روايت هرودوت
تاريخ هرودوتوس Herodtotus (هرودوت) كه مهم ترين قسمت آن جنگ های ايرانيان Persian Wars است به صورت نوار ضبط صوت به كتابخانه های عمومی آمريكا و ساير كشورهای انگليسی زبان داده شد. اين كتاب شامل بيست نوار ۹۰ دقيقه اي و جمعاً۱۸۰۰ دقيقه (سی ساعت) است. تاريخ هرودوت از نخستين كتاب هايی است كه توسط ماشين، چاپ و به همه زبان ها ترجمه شده است. هرودوت كه تاريخ نويسی با او متولد شده است و به پدر تاريخ نگاری شهرت دارد، تاريخ خود را در ۹ كتاب به رشته تحرير درآورده و مردم كشورهای دوردست از طريق همين كتاب با امپراتوری توانمند ايران و در زمان هرودوت تنها ابرقدرت جهان آشنا شده اند. در كتاب های درسي مدارس همه كشورها به تاريخ هرودوت و جنگ های ايرانيان اشاره شده است. تاريخ هرودوت زياد دقيق نيست، اما با اين كتاب است كه دانش تاريخ نويسی پا به عرصه وجود گذارد.
هرودوت كه در يك شهر يونانی آسياي صغير (غرب تركيه امروز) به دنيا آمده بود، پس از ديدار از سرزمين های اطراف دريای سياه و دريای اژه، بين النهرين (بابل) و مصر در آتن سكونت گزيد و سپس به يك مهاجرنشين يونانی درجنوب ايتاليا رفت و تا پايان عمر همانجا ماند وتاريخ خود را هم در آنجا نوشت. وی كه در ۴۸۱ پيش از ميلاد به دنيا آمده بود در ۵۶ سالگی درگذشت. او در شهری متولد شد و دوران جوانی را گذراند كه در قلمرو ايران بود وزمانی در شورش بر ضد حاكم شهر زادگاهش كه وامگذار ايران بود شركت كرده و فراری شده بود و به اين جهت در نوشتن شرح جنگ هاي ايران با يونانيان بي طرف نبوده است. با وجود اين ، كتاب وی در زمينه اين جنگ ها وسيعاً مورد استفاده قرار گرفته و از آن نقل شده است. كتاب نواری هرودوت توسط بيل كلسی گويندگي شده است.
از مجله: گزارش كتاب

راپورت نظميه!
ـ راپورت وقايع مختلفه محلات دارالخلافه تهران محله بازار
ـ ديشب شب سال فوت برادر ميرزا محمدعلی شيرازی بوده، چند نفر از اهل محله و كسبه را دعوت كرده، مجلس روضه خواني ترتيب داده بودند. بعد از صرف شام متفرق شدند.
ـ ديروز ضعيفهٌ گدايی به خانهٌ استاد حيدرنام رفته، هنگامي كه اهل خانه به خانه همسايه رفته بودند يك آفتابه مس سرقت كرده، مي خواسته برود. طفلي او را ديده، بناي داد و فرياد را گذارده تا اهل خانه خبر شده، مي آيند مشاراليها آفتابه را انداخته فرار مي نمايد. اجزاي پليس مترصد گرفتاري ضعيفه هستند.
ـ ديشب حسن نام از مادرش يكهزار غدينارف پول مي خواهد، نمي دهد. با او نزاع كرده به مادرش فحاشی مي كند. مشاراليها به رئيس محله متظلمه مي شود. رئيس محله مي فرستد او را حاضر مي نمايند. بعد از ساعتي خود ضعيفه به توسط آمده، پسرش را می برد.
ـ ديشب يك رأس الاغ بلاصاحب پليس ها ديده، به قراولخانه رئيس محله مي برند. بعد از دو سه ساعت صاحب الاغ پيدا شده نشانی داده، مسترد مي دارد.
امضا كنت دمونت فرت
گزارشهای نظميه از محلات تهران ـ ج اول ـ سازمان اسناد ملي

Sunday, February 09, 2003

پايان يک جنگ!


و آغاز جنگی ديگر...

Friday, February 07, 2003

فراموش نکنيد! امشب پخش راديو آميکس از سر گرفته ميشه.بهترينهای موسيقی نو و کهنه ايرانی، امشب از:


Radio
Amix

از تارنگار «ميدونم که اونجايی»
قيمت يه بشکه نفت = ۳۰ دلار(در بهترين حالتش) ~ قيمت يه بشکه پپسي کولا= حدودا ۲۲۰ دلار
اولين چيزیکه بعد از خوندن اين مورد به ذهنم رسيد (که ممکنه هيچ ربطي هم نداشته باشه ) اينه که فکر کردم...
ادامه

با نزديک شدن ۲۲ بهمن شايد بد نباشه که بروبچه هايی که خاطره ای از اون روزهای داغ دارن ، چند سطری دربارهاش بنويسن. من هم بنوبه خودم اينکار رو مکنم. اگر شما هم نوشته ای تو اينزمينه داريد به من بگيد که بشه مجموعه اينکار ها رو روی يه PDF جايی روی نت گذاشت.
تا به حال دو تا مطلب در اينزمينه من ديدم.
مهشيد: مامان چشم ديدن تو يکی رو نداره ...
آبنوس: ميخوام ببرمتون ۲۴ سال به عقب...

از تاريخ گفتم. نوشته روزنامه اطلاعات مصداق اشاره قبلی است. ميخواهند که تاريخ معاصر ما را مصريان به ما بياموزند.

تارنگاری گوشه های ناگفته تاريخ رو بعضاٌ روشن ميکنه! برای کسانی که کتابهای تاريخ دبستان رو نوشتن خوندن اين دست روايات شخصی پر بد نيست:
« دويديم به خيابان اصلی مردم داد می زدند . رهبران ما را مسلح کنيد. شبنم را تصادفی ديدم . دست هم را گرفتيم تا باز گم نشيم . ناگهان دو موتور با دو سوار دو ترکه از راه رسيد . موتوری ها اسلحه داشتند . اسلحه ها کلاشينکف روسی بود . و يکی شان هم کلت داشت. از ديدنشان صورتم داغ شد. مردم داد می زدند : درود بر فدايی ...»
ادامه اين گزازش شخصی و بعضاٌ احساسی رو در زنانه ها بخوانيد.

مهشيد گرامی. پديده تن فروشی به روايتی از کهنترين مشاغل آدمها و بويژه زنان بوده است. به دلايلی که هر دو ما کمابيش به آن آگاهيم. قصد ازاين اشاره اين بودکه مفاهيم نوی تن فروشی در ميان ايرانيان خارج از کشور رو به ترويج است، که پذيرش ما از فرنگ ديگر تنها عرصه فرهنگی را نيست. اشکال سنتاٌ زشت معامله جنسی نيز ديگر حريم اندرونی ما را نورديده.
همين

خب يه چندتا گزارش هم سريع بدم:
مستند راديويی «بچه های انقلاب» دو هفته پايانيش رو داره طی ميکنه. مستند تلويزيونی «فرهنگ يا سياست» هنوز باکسری ۵۰۰۰ دلاری مواجه است. راديو آميکس از ۷ فوريه با ساعات جديد شروع به پخش ميکنه. وترجمه « حالا ديگه مُردی...» ۶ ماه ديگه طول خواهد کشيد.

اگه هنوز مشکلتون با خدا حل نشده به سر اينجا بزنييد.

نوشته خسن آقا در مورد رابطه شرکت اريکسون و ايران - گذشته از راست ودروغ بودنش - خوندنی است.

خب بازهم وقتشه که بگم مدتی اين مثنوی تاخيرشد. علت امر اما شنيدنی است.همه چيز بعدازسفر مشروحه به ممالک محروسه آغاز شد.
بس از جلوس مدتی در عوالم ماورای ديگر بار، ولايت فرنگ را ميجستيم وانگشت حيرت به دهان به الوان آن خيره بودی .غافل از برودت هوا وشدت سرما. جان کلام اينکه غفلت خرخره ما را سخت فشرد وسرمای جانانه ای صرف شد. ناگفت پيداست که ذات خيره سری در هوای گرم بود که پشت حقير را سخت گرم کرده بود در ولايت. از کار وزندگی مانده شده و به دردمندی هفته ای با آب بينی و سردردی بدتر از دگنگ بسر شد. .
برای آندسته از خلايق که سرمای فرنگستان شمالی را نچشيدند روايتی کنم خانگی. در اين ولايت درهر چله کوچک و بزرک از واجبات است که بجای کشمش وگردو هندوانه دو وعده سرمای جانانه صرف شود. چون اجنبيان اين ولايات به عوض گبريان که آتش را مقدس دارند سرما را مستايند. و طبيعت اين مکان نيز جز اين را نشايد. وبه روايت همولايتيهای کم ادب جنوب شهری« اَن در ماتهت خلق آلاسکا گردد».
هنگام که رفع بلا شد به آستانه پنجره شتافته ونگاهی موشکافانه به دماسنج بيرونی انداختم - آی خدا برا دشمنت هم نياره ، هوا خوشگوار وزمين برفنگار، شيرين زير ۱۵ درجه بود - پس از کشف برودت هوا احوال اين حقير دگرگون وآشفته چون حال مولانا به ديدارشمس شد. اختراع گراهام بل به دست زنگيدم به محل معيشت ونمودم خويشرا رها از کف دنيا. ۱۴ روزی در يأس وحرمان بسر برده کليد گنجينه زندگی در در زير بالش پنهان کرده و به عوالم شهريار دوزخ فرو بودم. تا اينکه ديشب خزر نبی به خوابم آمده فرمود: «پاشو بابا تو هم گندشو درآوردی. پاشو به کار وزندگيت برس!» و اين حقير ناگهان چون اصحاب کهف از خواب غفلت برخاسته و ديگر بار زنده شدم. تا چله ديگر و سرمايی ديگر و يأسی ديگر.
ارارتمند، ميرزا

بازتاب:
روز والنتين [Valentine] پديده جديدی است كه با تقليد از رسوم غربی طی سال هاي اخير در مناطق شمال شهر تهران رواج يافته است. در اين روز كه به روز عشاق معروف است، هدايايی بين طرف زوج های جوان، نامزدها و… رد و بدل می شود. طی چند سال اخير و با گسترش مخاطبان شبكه های ماهواره ای، اين پديده به تدريج به يكي از عناصر تثبيت شده در فرهنگ بخش قابل توجهي از اقشار مرفه تبديل مي شود. برخی از واحدهای تجاری نيز با توجه به اين روند، در سال های اخير اقدام به تبليغ اين روز و آماده سازی هديه و كارت های تبريك با عنوان «روز والنتين» كرده اند. برخي از آگاهان فرهنگی، رسوخ اين پديده ها و فراگير شدن آن در فرهنگ اجتماعی را نشان دهنده آسيب ها و خلأهای جدی در فرهنگ سازی برای جوانان مي دانند.