Friday, December 31, 2004

زلزله و قرآن و بندگان مسلمان خاور دور

شماره سوره ۹۹ نام سوره زلزله تعداد آيات ۸ مدنی
به نام خدا كه رحمتش بى اندازه است و مهربانى اش هميشگى
هنگامى كه زمين را با [شديدترين] لرزشش بلرزانند، «۱» وزمين بارهاى گرانش را بيرون اندازد، «۲» وانسان بگويد: زمين را چه شده است؟ «۳» آن روز است كه زمين اخبار خود را مى گويد; «۴» زيرا كه پروردگارت به او وحى كرده است «۵» آن روز مردم [پس از پايان حساب] به صورت گروه هاى پراكنده [به سوى منزل هاى ابدى خود بهشت يا دوزخ] باز مى گردند، تا اعمالشان را [به صورت تجسم يافته] به آنان نشان دهند «۶» پس هركس هموزن ذره اى نيكى كند، آن نيكى را ببيند «۷» وهركس هموزن ذره اى بدى كند، آن بدى را ببيند «۸»
برگرفته از عرفان

Wednesday, December 29, 2004

پاپ معاصر و شیش و هشت دهه چهل و داستان منار

این چند ماه اخیر در بازار موسیقی ایرانی مث قارچ گروه های پاپ درمیآد. بعد از موفقیت گروه آریان گویی خیلی ها به امید حمایت سامسونگ و کنسرت اورپا دل خوش کردن. گروه پارت، گروه ندا، گروه کروز، گروه ۶+۱ و این دست آخری گروه ترانه. همه هم به تکرار موسیقی خسته کننده آریان مشغولند. نوعی پاپ محلی سردرگم که حتی به گرد پای شیش و هشت انتهای دهه چهل هم نمی رسه. ترانه هایی که علیرغم پایه گذاری سنتی از نامیدی و افسردگی کمابیش به تغیر اساسی موسیقی پاپ ایرانی دست یافتند.
گروه های ایندوره اما تنها به تکرار یک ارکستراسیون محدود میپردازند و با یک نقاره، یک گیتار، نوعی ساز زهی -ترجیحا ویلون عهد عتیق- تعدادی جوان بیکار و دختران مقنه بسر و چند اجازه نامه آوازی در وصف علی یا فاطمه، ترانه ای در وصف مادر و نهایتا نیمچه تقلیدی از موزیک لاتین، تنهاضد ترانه به سرای از پای بست ویران موسیقی معاصر میافزآیند وگوش درد این حقیر را افزون میکنند. عبید مرحوم در جایی گقت: نکرالصوات بر مناره شد و اذان سر داد. رهگذری از پای مناره گذشت و صدای او شنید و حیران ماند که او با چنین صدای زشتی اذان چرا خواند. پرسیدش از برای که میخوانی؟ گفت از برای خدا. رهگذر پاسخ گفت: « از برای خدا مخوان.»
به زبون امروزی یعنی جون مادرت از رو سن بیا پایین یا از بالای منار!

چه مزخرف سحری بودو چه فرخنده شبی

هر ساله ۲۶ دسامبر خونه ما شلوغ میشه. دو روز بعد از جشن نویل جشنی داریم ما برای دوستانی که همراه ما در نویل نبودند. امسال این جمع شدن کمی زیادی« تر» بود. از آبجو شروع شد با ویسکی پیش رفت تا با گلوگ ادامه پیداکنداز کنار مارتینی رد شد و دهنش را با شراب گیلاس شیرین کرد و بعد خود حضرت مسیح با بطری تکیلای طلایی معجزه ای کرد و همسر ویس شب تاریک را به بوی سیگار برگ روشنایید و شب در کنارپیشخوان چارلی سحر را سلام گفت با خنده و فراموشی. ومن صبح روز بعد با ریش نتراشیده سر کار بودم. حال محاسبه سن پرتقال فروش با شما.

Tuesday, December 21, 2004

پیرمرد چشم ما بود

نخستین واژها وگلابی تلخ بر گوی دیدگان. نابهنگام بود. پیرمرد را در یاد داشتن سخت نبود. چشمانش را که به ماهی نو میمانست هنکام که خندهای لبانش را میآرست و مهربان بود. شتاب هماره اش برای رسیدن و تنگدستی اش در رسیدن به کمال، تلا شی اما بی پایان برای رسیدن. در رفتن نیز شتاب داشت. اگر سفری بود از سحر درشتاب بود، رسیدن را گرامی میداشت.
از قصه ها بود. افسانه ای بی پایان . سه شاه و دو رهبر را سپری کرده بود و میدانست نادانسته ها را. من اما خام در نوجوانی نادانسته میپنداشتمش. گذر عمر خویش چون به یک شاه و رهبر رسانیدم دانستم که نمیدانم. وپیرمرد را بیشتر گرامی داشتم. افسوس اما که تمامی دانسته های خوب دیر آیند و دانستنشان دل آزارد که چرا پیش ندانستم.
در میانه سوگ دانستم که نبودش سنگین است وسنگین. سوگ گاها چون زخم است. هنگام زخمین شدن سوزی نآشناست و پس از زخم دردی ناگوار.
تصویر یک مانده به آخرین دخترکم بود در آغوش پیرمرد. نود را شاید سپری کرده بود که صدای زنگ در درآمد. اول بار بود که دخترم میهنم را میدیدو نخست بار بود که پیرمرد فرزند فرزندش را درپیش داشت و چیزی را دریغش نمیکرد. سوی در دویدم تا مادر نپیود با آزار پایش به آنسو. پیرمرد در پس در بود با دخترکم در آغوشش و در دیگردست سنگینی میوه. نود را سپری کرد بود و هنوز مهربان بود. گذشته از نامهربانی زندگی. تصویر یک مانده به آخرین از مردی بود که زندگی را هراس نداشت. و من با خود گفتم پیرمرد صد را سپری خواهد کرد و دخترکم خواهد آموخت عادات اورا، دوست داشتنش را و خندیدنش را و تلخی اوقاتش را.
تصویر یک مانده به آخر دروغ میگفت.
تصویر یک مانده به اول اما حکایت دیگری است. بهار بود و آدمخوران خواستندم به دژ آدمخواری خویش. نوجوان بودم و سر سنگ. پیرمرد، پیر بود لیک پیرمرد نبود. پدر بود من را همراه ویار در پیشگاه آدمخوران. هماره سنگین بود. آن روز اما وقاری دیگر داشت. هیچکس را جسارت همراهی نبود. پدر را اما جسارت بود. با من بود. بی راهی در پیش. هنگامه آدمخواری در میهن تلخم بود و پدر میدانست. سه شاه دیده بود و آنهنگام یک رهبر. میدانست و با تلخی همراهم بود و من -به کلام او- «جوانکی» بیشتر نبودم. هنگام که گفتند فرزندت را «اوین» سرنوشت است غبار غم و هراس را در چشمانش دیدم. پیرمرد که آنهنگام پیر بو اما پیرمرد نبود، آدمخوران را مودبانه خطاب و عتاب کرد. نرود اما میخ آهنین در سنک وسرنوشت فرزند پدر کوی آدمخوران شد. به همراه دو عسس در خودروی که من را یه دیار قربانیان میبرد دیدم او را که دستمال همیشگی سپید خویش را از جیب بیرون کشید و به پنهانی اشک را ربود از چشمانی چون ماه نو به هنگام خنده و به هنگام گریه. هرگز ندانست که من از پس پنجره های خودرو و در کنار پاسداراران بیهودگی اشکش را دیدم. هرگز گریستنش را ندیده بودم و تنها وغمدار رفتنش را از کنار کوچه های خاکی. تا به آن هنگام.
از پس رهایی اما پس از گذارم از نوجوانی به جوانی و از جوانی به مردی و از مردی به میانسالی، بیست و اندی سال بعد و سه سالی پیش از غروب همیشگیش یکبار دیگر گریه پیرمرد را دیدم. اینبار نه اما از هراس مرگ فرزند که از غم ندیدن فرزند فرزند بود. تهران را پس از بودنی کوتاه با دخترم ترک میکردم و روبوسی و بدرودی بود با مادر و پیر مرد و دیگران که در شلوغی اینگونه بدرود ها پیر مرد ناپدید شد. در پی اش گشتم و یافتمش یله یر دیوار همسایه با اشکی بر گونه گان مرا گفت: « امیر جان دیگه نمی بینمت.»
دیدمش دیگر بار چند بار ی پی از آن. میدانستم، صد را سپری خواهد کرد. اینها را اما نمیتوان دانست. شنیدم سالی بعد پیرمرد بیمار است. مشغله فرنگ سفر میهن را پس راند. برادر گفت بیا. آماده شدم. پنجشنبه هنگام رفتنم بود. پیرمرد اما چونان همیشه رفتن را مشتاق. گویی باید مانند هماره پیش از همه مسافران به ایستگاه رسد. پیش از همه قطار را یابد و پیش از همه زمین مقصد را زیر پای بدرود. پیش از رسیدن من به هما پیرمرد همای خویش یافت ومن را با داغ خود سوزاند. میخواستم ببینمش، ببوسمش و دستانش را بفشارم. بگویم که دوستش دارم و دلتنگش خواهم شد. پیش از آنکه رکاب قطار دیار باقی را در زیر پای گیرد. و این دلتنگی دلم را زخم میزند و چشمم را نابینا. پیرمرد چشم ما بود.

آرزوهای رمانتيک ملی

"به رغم آرزوهای رمانتيک ملی،‌ اسلامی و يا اسطوره ای که نخبگان سياسی يک سده اخير ايران از خود بروز داده اند بررسی توان بالفعل و بالقوه امروز ايران حاکی از آين است که طی بيست سال آينده، ايران حداکثر بتواند به بازيگری موثر در سطح مديريت هژمونيک منطقه تبديل شود گر چه رهبران سياسی ايران به طور کمابيش گسترده ای در گذشته و حال در صدد ظاهر شدن در نقشی فرامنطقه ای بودنه اند اما دستاوردهای ايران در افغانستان، بوسنی، سودان، عراق،‌ فلسطين و لبنان عمدتا از افزايش هزينه های تعامل تا فرصت برای کشور حکايت داشته است. "
از کتاب مبانی نظری و مستندات برنامه چهارم توسعه

Friday, December 17, 2004

اميرانتظام و فرهنگ مقاومت

من از او آموختم كه زندگی آن چنان زيباست كه نبايستی آن را با شعار مرگ آزرده كرد، نبايد مرگ هيچ انسانی را آرزوكرد حتی مرگ زندانبان و شكنجه‌گر را نبايد. اما می‌توان و بايد مرگ بر شكنجه را فرياد كشيد. نابودی زندان را آرزو كرد. مرگ بر بی‌عدالتی و تبعيض را سرداد به جنگ هر گونه پليديها رفت.در قله‌ای كه او ايستاده است انتقام و نفرت هيولای زشت و خشنی است كه زندگی را اماج كينه قرار می‌دهد.
ایران امروزاز

Tuesday, December 07, 2004

زرشک

سازمان فدائيان (اقليت) يک سازمان کمونيست است که برای سرنگونی نظام سرمايه داری و برقراری یک جامعه کمونيستی مبارزه می کند.
سازمان فدائيان (اقليت) برای ايجاد جامعه ای بدون طبقات مبارزه می کند که در آن هر گونه استثمار، ستم، تبعيض، نابرابری اجتماعی و اختناق برافتاده باشد، تمام اعضا آزاد و برابر جامعه در رفاه و خوشبختی زندگی کنند و استعدادهای خود را شکوفا سازند.
هدف فوری سازمان فدائيان (اقليت) سرنگونی جمهوری اسلامی و برقراری حکومت شورائی کارگران و زحمتکشان است.
حکومت شورائی که مظهر پيگيرترين و کامل ترين شکل دمکراسی است، وسيع ترين و کامل ترين آزادی های سياسی را برقرار خواهد ساخت و با تحقق مطالبات دمکراتيک و رفاهی - اجتماعی عمومی، دگرگونی های سوسياليستی را آغاز خواهد نمود.
ازتارنمای کشکی فداییان خلق اقلیت

اطلاعات ۱۷ آذر ۱۳۳۲

« علت فوت سه نفر دانشجويان دانشگاه از طرف اداره‌ی پزشكی قانونی چنين تشخيص داده شده است:

۱-مصطفی بزرگ نيا دانشجوی دانشكده ی فنی بر اثر يك گلوله كه از طرف راست سينه وارد شده و از زير بغل چپ او خارج گرديده فوت كرده است. بر اثر اين گلوله استخوان بازوی وی به كلی خرد شده و خونريزی زياد باعث مرگ وی گرديده است. بر پشت شانه راست مقتول نيز اثر زخم سرنيزه ديده مي‌شود كه تا ۱۵ سانتيمتر زير پوست فرو رفته بود.
۲-شريعت رضوی دانشجوی مقتول ديگر فقط به علت زخم سرنيزه فوت كرده است. سرنيزه استخوان ران راست وي را به كلی خرد كرده و شريانها را پاره نموده و در نتيجه‌ي خونريزی زياد مجروح درگذشته است. يك گلوله نيز به دست راست وی اصابت كرده كه جلدی بوده و نمی‌توانسته باعث مرگ باشد.




۳-مقتول ديگر احمد قندچی نام دارد و به علت اصابت گلوله‌ای كه وارد شكم وی گرديده و احشا داخلی را پاره نموده درگذشته است.
ديروز و امروز اداره‌ی پزشكی قانونی با حضور نماينده دادسرای نظامی اجساد را معاينه كرد ولی هنوز گزارش رسمی در اين زمينه تهيه نگرديده است.»

Tuesday, October 19, 2004

ایران، انرژی هسته ای، آری یا نه

میانبری برای دمکراسی نیست. دمکراسی راهی طولانی است که گذر زمان را میطلبد و خاکی برای برگردان و ترجمان مفاهیم به زبان سنتی مردم. یافتن دمکراسی تنها با آزمایش آن امکان پذیر است. آزمایشی که در بوته هر مردم به معنای پذیرفته شدن و دیگرشدن یا به تعریفی دیگر خانگی شدن دمکراسی است. demo به یونانی مهنای دیگری جز مردم ندارد. وطبعا برداشت خانگی ایرانیان از دمکراسی جز مردم سالاری نیست. مردم سالاری اما در کشوری با ۲۵۰۰ سال تاریخ شاهنشاهی بیش از هر چیز به زمانی برای بالیدن نیاز دارد تا تواند ریشه ای بدواند. مردم سالاری آرامش و ثبات را نیازمند است تا نهاد های مردم سالار شکل گیرند تا ابزاز ستم تسیل رود تا رای مردم برای مردم معنا یابد.
جمهوری اسلامی اولین تجربه جموری ایران است. جمهور عربی است و معنای عموم میدهد.گمانا برگردان آن به فارسی مردم است. مردم اما ابزار بسیاری از بازیهای سیاسی سده گذشته ایران بوده است. و هنوز نیز هست. گذشته از چنین بازیهایی، در تاریخ معاصر ایران برای نخستین بار مردم در خرداد ۱۳۷۶ توانستند که رای خود را به کرسی نشانند. این پدیده هرگز عملی نبود اگر که مردم معنای انتخابات را در طی دو دهه پیش از آن نیآموخته بودند. این اما گذشته از کیفیت انتخابات آن دو دهه به اولین تجربه های مردم سالاری مردم ایران بدل شد.
ادامه را فردا مینویسم که دیگر خستگی هوش را ربوده است.

فرق ایرانی ها و فرنگی ها ۱

تو فرنگ خلق الله از صبح تا شب میدوون و آخرشم از اینکه به همه کارها نرسیدند شاکی ونگران میرن تو تخت. تو مملکت گل وبلبل چهل پنجاه درصد بیکارن و و باقی هم که کار میکنن چل پنجاه درصد وقت کارشون رو چایی میخورن و بیست سی درصدش رو سیگار میکشن و از درد بواسیر و سوهاضمه مینالن. آخرشم که قربونش برم مرگ بر استعمار که از قدیم گفتند که ایرانی جماعت معصوم و بی خطا زاده میشه و بی خطا و دانش هم میمیره.
مرگ بر همه چی زنده باد حماقت

Tuesday, October 05, 2004

چهار مضراب

صدای زنگدار سنتور است و خستگی باشوری که از چهار مضراب میتراود. دوستان بهانه اند و زندگی غباری رو نشین بر سطح ماهوتی میز. چهار مضراب میتراود تا شاید در غوغای دروغ سازها ورگها خونی بدمد.

Monday, October 04, 2004

پاییز شمال سرد است و غمگین

پاییز آمد. همراه آن سرما و تاریکی و همراهش کار فراوان و خستگی ممتد. و همراه آن غم مرگ دوستداران و همراه آن بیماری سرما و یاس فلسفی. پاییزی که جایی برای لانه کبوتر در لابلای درختان نمی گذارد. تیز وگزنده. آفتابش سردوبادش موذی. پاییزی که نه پادشاه فصول است و نه طرواتی از باران دارد. پاییزی آمد تا دیگر بار بیگانگی را یادت آرد و خنده سپید و یخین زمستان را نه بشارت که با پوزخندی هشدار دهد و یادمانت کند. پاییز تیره و سرد و خیس و نفرت بار شمال اورپا رسید. تا برای شما که در دیگر جای این گرد نیلوفری نشتید عشق و ارغوان ورنگ و طراوت بپراکند و ما را تنها نه غمی شیرین که غمی تیره وسیاه افزاید.
اگر نمینویسم در اوراق برای تلخ ننوشتن در منظر عموم است و نه چیز دیگر که پاییز ما بد آمد. پاییزتان مبارک!

Friday, September 10, 2004

بوی مرگ وشیدایی

شالها پیش در دهی نزدیک تهران -از بلاد شهریار- در امامزاده ای به بازی کوکانه سرگرم بودم با دخترکی کودک. از همبازی او سرشار لذت که ناگاه خانه ای کوچک در پس گورهای کهنه امامزاده نظرم را دزدید. با چشمان کودکانه ام که در تابش آفتاب کژ پیش از ظهر کویی آنچه را میدید در رویا بود، یه در سرا نگریستم . در آرام باز شد. در پس در تیغ آفتاب به درون سرای تاریک جهید و پیرمردی ژولیده با جامه ای ژولیده تر به آفتاب خزید. سیگاری روشن کرد. دود را آرام وبا تاخیر از بینی اش و بروی ته ریش چند روزه جو گندمی اش روان ساخت و از گزند آفتاب گریخت. در گوشه ای نشت تا سیگاری در سایه خنک سپیدار های کنار جویبار بکشد. او که از چشمان نه ساله من دورشد به اندرون سرا که اینک از زردی تابش افتاب صبح روشن بود دیدم سنگی از مرمر را که چونان ستونی سپید، تخته سنگی از مرمر سیاه را بر کول داشت وبر مرمر سیاه سنگ، فربه مردی میانسال، با شکمی برآمده، برهنه خوابیده بود با لنگی بر شرمگاهش.
مرده بود مرد، و من دانستم به همان یک منظر شگفت آلود که مرد مرده است ومرده شور در پی سیگاری در میان کار سایه سپیدار را بر همراهی مرد مرده پسندیده وبیرون خزیده تا شاید بوی کافور را در سیالی دود سیگار فراموش دارد.
چشمان کودک ترسید و پای کودکانه قدم تند کردو گریخت. سیاهی مرگ بر بزرگی عشق فاتح آمد و پای دیگر هیچگاه خاک امامزاده را با دخترک کودک وبی دخترک کودک نپویید.
سالها بود که این یاد خاطر ضمیرم را رها کرده بود تا به امروز که بار دیگر در آسمان نوجوانی های عزیزی نوجوان، بوی شیدایی و در باغچه پیر مردی عزیز، بدبوی مرگ، دیگر بار، باز بهم آمیزیدند.

Thursday, September 02, 2004

بخوانید و بخندید

بشنوید از هودر درباره هودر. بقول آسپیرانت دایی جان«زود تند سریع»!

آمار نهايي شركت كنندگان در انتخابات مجلس هفتم

این آمار خوندنی است.
با پايان يافتن شمارش آرا در 206 حوزه انتخابيه از 28 استان كشور و 23 ميليون و 438 هزار و 30 رأي مأخوذه در اين حوزه ها، 57/50 درصد واجدان شرايط در كل كشور در انتخابات مجلس هفتم شركت كردند.
به گزارش پايگاه اطلاع رساني وزارت كشور، از مجموع 46 ميليون و 351 هزار و 32 نفر واجد شرايط رأي دهي در 206 حوزه انتخابيه كشور حدود 23 ميليون و 438 هزار و 30 رأي مأخوذه به ميزان 57/50 درصد واجدان شرايط شمارش شد.
اين گزارش حاكي است، بيشترين ميزان آراي مأخوذه در حوزه هاي انتخابيه استان تهران به ميزان 2 ميليون و 764 هزار و 923 رأي (حدود 77/33 درصد مشاركت) وجود داشته است.
براساس اين گزارش، استان هاي فارس ، خوزستان، اصفهان، آذربايجان شرقي و مازندران به ترتيب با 1693650 ، 1537187 ، 1297105 ، 1204869 ، 1180452 رأي بيشترين ميزان مشاركت نسبت به كل واجدان شرايط را به خود اختصاص داده اند.
كمترين آراي اخذ شده نيز در حوزه اقليت هاي ديني به ميزان 32 هزار و 431 رأي و پس از آن استان سمنان با 224 هزار و 752 و سپس استان يزد با 284 هزار و 284 رأي بوده است.

البسه خفيه زنانه را جمع كردند مقرر شد اسمشان هم عوض شود

صورت ثبت روزنامجات اتفاقات وقوعيه ايام دارالخلافه طهران
از تاريخ سي و يكم امرداد سنه ۱۳۸۳ مطابق بيست و يكم آگوست ۲۰۰۴

اخيرا عمله جات نظميه به صرافت افتاده كه اسباب الفيه و شلفيه كه در سنوات اخير برخي دكاكين باسم البسه خفيه زنانه در منظر عام نمايش مي داده اند را ضبط و بعداً همه را معدوم كند. يك عده كه محتملاً برخي از معتمدين دارالخلافه هم بينشان بوده، بناي اعتراض را مي گذارند كه اين كار مصلحت نيست و به هر حال جماعت "لچك به سر" مجبوراً بايستي در زير چيزي به تن كند، و الا هيأتش محرِّكتر مي شود و ظاهر نسوان مسلمان اشبه به ظواهر جديده زنان فرنگي مظهور در «فشن تي وي» شده محكوماً اسلام بيشتر به خطر خواهد افتاد.
ادامه

Wednesday, August 25, 2004

ابزار لازم براى ساخت فيلم جشنواره اى

اگر مى خواهيد كارگردانى يك فيلم جشنواره اى را به عهده بگيريد بايد در ابتدا حتماً از مادرتان زاييده شده باشيد و پروسه كودكى، نوجوانى و جوانى را طى كنيد.
البته تجربه نشان داده است اگر پدر شما بافنده بوده باشد شما نه تنها در سن نوجوانى بلكه در همان مراحل شكل گيرى جنين هم مى توانيد فيلمى بسازيد كه برود و درجشنواره مطرح بشود.
پس معلوم شد اگر خيلى مشتاقيد زود معروف بشويد بايد پدرتان بافنده باشد. البته نوع پارچه اش زياد فرقى نمى كند. مى تواند كتان، متقال و يا مخمل باشد. اما اگر عجله اى نداريد به تغيير شغل پدرتان زياد گير ندهيد و بگذاريد به همان شغل خودش بپردازد.
دومين چيزى كه يك فيلم را جشنواره اى مى كند و يا نمى كند تيپ و ظاهر كارگردان است. قبل از شروع فيلمبردارى حتماً بايد كف دستتان كف كرده و با مقدارى ژل و يا نوشابه و يا هرچيزى كه به سفت و سيخ كردن موهايتان كمك مى كند قاطى كرده و بماليد به موهايتان، البته موهايتان بايد جورى بلندشده باشد كه بتوانيد با يك كش از پشت مهارش كنيد. سر زانوى شلوارتان حتماً بايد پاره باشد. دقت داشته باشيد كه حتماً همانجا از بدنتان باشد. گيوه بپوشيد. حتى اگر زمان فيلمبردارى تان در زمستان باشد. ممكن است پاهاى شما از سرما يخ بزند طورى كه درد بگيرد و بى تابتان بكند. خوب بكند. بايد بدانيد ساخت فيلم جشنواره اى خيلى دشوار است و بايد ازجانتان مايه بگذاريد. از آويزان كردن زيورآلات و چيزهاى ديگر به خودتان دريغ نكنيد و تا مى توانيد آويزان بكنيد. حتى اگر باعث افزايش وزن شما شده باشد و شما نيز شنيده باشيد كه افزايش وزن باعث بروز حمله قلبى مى شود. خوب بشود. درعوض يك فيلمساز جشنواره اى هستيد كه دچار حمله قلبى شده است و نه يك آدم عادى.
سومين چيزى كه مى تواند شما را درآن طرف آب بيشتر از اين طرف آب مطرح كند عينك دودى است. شما يك ماه قبل از شروع فيلمبردارى بايد وقت بگذاريد و اگر خودتان هم سليقه نداريد از يك نفر ديگر خواهش بكنيد (خواهش را حتماً بكنيد زيرا شما يك فيلمساز جشنواره اى خواهيدشد و به همين دليل بايد خيلى مؤدب باشيد) كه با شما بيايد و يك عينك دودى براى شما انتخاب كند. اگر عينك روى صورت شما قشنگ نبود زياد مهم نيست فقط به اين نكته توجه داشته باشيد كه غلظت دودعينك تان خيلى زيادباشد.
چهارمين مورد موبايل است. يعنى گوشى موبايل. البته نوع خط اش هم مهم است و حتماً بايد ماهواره اى باشد زيرا مسؤول دبيرخانه يك جشنواره خارجى بايد با شما تماس بگيرد. پس بهتر است با خود شما درتماس باشد.
رنگ گوشى هم مهم است. هرچه رنگ آن روشن ترباشد به همان ميزان وضعيت شما درجشنواره روشن تر است. بهتر است موبايل مربوطه را با يك بند مهاركرده و دورگردنتان آويزان و روى شكمتان رها كنيد. حسن اين كار دراين است كه وقتى از جشنواره اى، جايى با شما تماس بگيرند لرزش موبايل، شكم شما را تحريك مى كند و مجبورمى شويد، بخنديد. با اين اتفاق نزديكان شما به اين باورمى رسند كه شما يك كارگردان جشنواره اى متواضع هستيد.
پنجمين چيز موردنظر استفاده از بازيگران آماتور و غيرحرفه اى است. هرچه بازيگران شما از بهره هوشى پايين ترى برخوردار باشند، به همان ميزان شما درگرفتن جايزه بهره بيشترى مى بريد. اگر بتوانيد مادر يك كودك چهار ـ پنج روزه را به عنوان بازيگر نقش اول فيلمتان با وعده هايى از قبيل دادن پول زياد، گذاشتن تصويرش در بيلبوردهاى تبليغاتى، صحبت با نشريات جهت مصاحبه هم زمان با اين بازيگر چهارپنج روزه و... راضى كنيد كه ديگر شاهكارمى شود.
ششمين چيز انتخاب لوكيشن و طراحى لباس است. بايد ازخانه هايى براى فيلمبردارى استفاده بكنيد كه يا سقفش ريخته باشد و يا درحال ريخته شدن باشد. اگر چنين موردى پيدانكرديد، برويد و يك خانه نوساز تهيه كنيد و چنان با كلنگ به دروديوارش بزنيد كه كلنگى شود. براى طراحى لباس كار زياد دشوارى نداريد. فقط هرچه مى توانيد لباس ها را پاره كنيد. البته با درنظرداشتن يك سرى مسائل اخلاقى اين كار را بكنيد. بعد بازيگرتان را جلوى دوربين فرستاده و بگوييد برود و دنبال كارى، چيزى بگردد.
سعى كنيد كار هم نتواند پيدا كند. مطمئن باشيد با درنظرگرفتن اين موارد يك كارگردان مطرح آن ور آب مى شويد.
از ایران

Friday, August 13, 2004

شیعیان، مرغ عزا و عروسی

هم الان، هم لان که روبروی تصوی روشن و رنگین رایانه خودم نشتم. حضرات امریکایی با توپ و تفنگ و چرخ بال آپاچی روزگاز مردم نجف رو سرخ وسیاه کردن. با علم کردن صدر قصد سرکوب اکثریت بیچاره عراق رو آغاز کردن تا باز هم خون سیاه نفت جاری بشه در لوله های عریض به حلقوم کشتی های نفت بر به مقصد اروپا و امریکا بریزه. میگن که صد و هفتاد و پنج نفر کشته شدن و ۱۲۰۰ نفر دستگیر. بی بی سی بهشون میگه پیکارگر، علوی بهشون میگه خارجی، مقتدا صدر میگه اسیر و شهید، من میگم مردم.




گویی سرنوشت همیشگی شیعان عراق اینه. مرغی که تو عزا و عروسی سرش رو با چاقوی تیز الله اکبر یا دمکراسی میبرن. عراق از ابتدای تاریخ اسلام حد فاصل ایران و اعراب بوده. عراقی که بین هویت ایرانی/عربی خودش سردرگم بوده .
حالا تکلیف ایران در این بین چیست؟ امریکایی ها با گذاشتن یکی دو تا هنگ عراقی در حمله خود به نجف تلاش میکنن که مسیله رو مسلمونی حل کنند. حمله مسلحانه به مقدس ترین شهر شیعیان و آرمگاه امام اول به احتمال فراوان واکنش قهر آمیز و خشونت بار تهران را به همراه خواهد آورد. آیا این چیزی است که امریکا میخواهد؟ طبیعتا نه. چه حتی بوش با همه حماقت خویش باید به این مسیله واقف باشد که حمایت ایران از شیعیان - ونه مقتدا صدر - در روند طولانی نفوذ و قدرت مانور ایران در عراق را افزایش میدهد. علی رغم شکر خوری های شعلان ایران منافع استرتژیک وسیاسی فراوان در عراق دارد که باید برای حفظ آنها تمام تلاش خود را بکند. داستان حمله امریکا به ایران خودکشی سیاسی برای رهبران امریکایی است و نه بوش و نه کری هنوز آنقدر به یاس نرسیدند که دست به چنین حماقتی زنند. اسراییل هم بابت بمباردمان کردن ایران باید هزینه کلانی بدهد. هزان موشک شهاب ۳ با برد ۱۳۰۰ کیلومتر کافی است که جانی جنگی شارون را به تفکر ثانوی قبل از دستور حمله وادارد.
بنا بر این سردمداران ایران باید به حمایت جنبی از شیعیان و منافع دراز مدت خویش در عراق ادامه دهند. بدون این حمایت شیعیان دچار همان سر گذشت اسف بار اوایل دهه ۹۰ خواهند شد و ما حصل خونریزی بزرگ دیگری از همسایگان و بردران شیعه ما در عراق خواهد بود. در عین حال ایران باید به تلاش های دیپلماتیک خویش با لابی ایرانی در بغداد ادامه دهد تا بدینوسیله بتواند صلح پایداری را در منطقه حفظ کند. زیرا اگر سلف شعلان در حاکمیت عراق شکل بگیرد ما بار دیگر جنگی خونین را یا هسایه خاوری خود تجربه خواهیم کرد.
آقایانی که امید وارند دولت علاوی آزادی و دمکراسی را برای عراق به ارمغان آورد کافی است که دقت کنند که در هیچکدام از نزدیک به صد کشوری که به الطاف ایالات متحده مزین شد آزادی و دمکراسی حاکم نشده.
غمگین این است که هزینه این تجربه خونیین یانکی ها را شیعیان عراقی باید بپردازند.

Tuesday, August 10, 2004

اسرار قیصر در راه

گوزنها، قیصر، آواز قو، دختر ولگرد، زندان زنان ، مارمولک ... اینها حکایت سرد گمی شب های کرم و تنهای تابستان من است. به همه خواهم پرداخت. گوزنها با بار مردانه و جامه سنتی خویش و فضایی نو در رگ مرده سینمای متاثر از هالیوود آنسال ها و مارمولک که آشکار وپنهان آشتی با مذهب قهر را میآوازد. همه اینها در داستان فردا و پسان فردای من و حکایت سیر جادوویی در سینمای ایران پیش و پس از دیگرگونی ۵۷. همه این میسر شد بواسطه وجود این جادوگر دهر مجازی، دی سی پلوس پلوس. دوستان هم میهن در شمال اروپا چند هوب « برابر فارسی ندارد، چونان موقعیت جغرافیایی در کاف شو» ایرانی ساختند وما فیض بردیم. چه غریب دیار یست بلاد فرنگستان. تا شبی دیگر که اسرار قیصر هویدا کنم.

Tuesday, July 20, 2004

از کرامات شیخ ما

«همه باید مراقب باشند و اگر نمی‌‌خواهند یا نمی‌توانند ایران را ترک کنند، آماده باشند که بتوانند به سرعت پول و زندگی و زن و بچه‌شان را نجات بدهند.»
برگرفته از تار نگار پیامبر دهر مجازی شبکه، دانشمند و متخصص امور سیاسی ، اجتماعی، جنسی، مذهبی، ادبی، خبرنگاری، عکاسی، مُد، اخلاقی، خانوادگی و با درجه دکترای افتخاری از مدارس کانادا در میهن دوستی، عالیجناب حسین درخشان خان متخلص به حودر یا هودر یا خلاصه یه در که بشه ازش در رفت.
تذکر: همه باهم!

عمامه

شايد کساني که در داخل و خارج در ميان دوستان و خويشان خود روحاني و آخوند داشته باشند، برايشان جالب باشد که در مورد خصوصيان اين لباس بدانند.
*****
بستن عمامه فوت و فن دارد. خيلي ها سالها در حوزه ها هستند و نقطه ضعفشان اين است که عمامه بستن را نمي توانند ياد بگيرند. چه بسا مورد تهديد و باج خواهي هاي دوستانه نيز قرار مي گيرند! عمامه را به دو نوع مي بندند، بعضي آن را به دور زانو و بعضي به روي سر. عمامه نوعاً از پارچه وال تهيه مي شود که رايج ترين نوع آنها هندي است. بعضي آن را خيلي بزرگ مي بندند و طبعاً پارچه زيادي مي طلبد و بعضي کوچک تر. به شوخي وقتي عمامه کسي بزرگ باشد آن را نشانه علم بيشتر مي دانستند ولي واقعيت اين است که عمامه بزرگ و کوچک دليل بر هيچ چيز نيست. علاقه و خواست طرف مهم است. من۴  متر پارچه استفاده مي کنم. مهمترين و سخت ترين بخش آن که ممکن است به کمک ديگران هم احتياج داشته باشد، آماده سازي پارچه پهن و تا دادن و گرد کردن آن است که بتوان بصورت يک پارچه گرد و دراز روي سر بسته شود.
قسمتي از بخش اوليه عمامه را بعداً روي کل عمامه مي پيچانند که آن را «تحت الحَنَک» مي نامند.
انصافاً بستن عمامه يکي از مراحل سخت لباس آخوندي است. نقل است که قبلاً براي شناخت روحاني از غير روحاني عمامه وي را خراب مي کردند.
از نکاتي که براي من خيلي عجيب و جالب بود اينکه علماي بزرگ عرب عمامه پيچ دارند. در لبنان که بودم، گاهي صبحها در درس آيت الله فضل الله شرکت مي کردم. هر روز وسط درس، بصورت رسمي يک آقايي عمامه جديد براي آقا مي آورد و آن عمامه را مي برد که آماده سازد. عرب ها هم عمامه را خيلي بزرگ مي بندند.
عمامه سياه را کساني مي بندند که فرزند پيغمبر هستند و سيد و عمامه سفيد را هم ديگران.
در فرصتهاي ديگر در مورد ساير بخشهاي لباس آخوندي خواهم نوشت. معمولاً روحانيون جوان در روز عيدي در منزل بزرگي حاضر مي شوند و بدست آن بزرگ معمم مي شوند که آن را مراسم عمامه گذاري مي نامند.
در روز عمامه گذاري معمولاً بزرگان توصيه هاي اخلاقي براي حفظ شئون روحانيت و رعايت تقوي مي نمايند.
برگرفته از تار نگار ابطحی

Sunday, June 27, 2004

تمام شد گلستان والله المستعان

یمین و یسار و بالا و پایین روزگار بهر ه مان شد و نخواستیم که پرهیزگار بزییم. پرهیزکاری را بزه ای بود و ما باج بزه به هیچ نمیپرداختیم. دریغ اما آرزویمان بر درستی هاو نادرستی های بودن نپایید. دریغ اما که هیچگاه چمنی وباغی ما رانسیب نبود و هیچ پیری از حقایقش با ما نگفت. پرهیزگاری را بر بستر دگرگونی به ستیز خواستیم که ستیز ما با مفهوم پرهیز گاری نبود که ستیز ما گذر نسلی بود با تلقی پرهیزکاری زاهدان . که ستیز ما به پایان، دیگر تلقی را از مفهوم ندانست و پرهیز وناپرهیز را جز جامه ای دیگر به تن اعجوزه روزگار نیافت.
گفتیم راست بنه بر خط پرگار خویش. پرگار اما، دیر وقتی است گم کرده ایم. تن را امان ندادیم در نوجوانی، و بی پایان پروریدم در میانسالی. سیاه و سپید را به خاکستر سرنوشت سوزنده خویش آغشتیم ودر پایان هیچ جز خاکستری بی پایان نیافتیم. شیدایی نوجوانی برهانی شد بر ضدود عشق و توجیه ناکامی.
مگر نه اینکه همه در جو لای پست زندگی غوطه میخوریم. امید نگرسیتن به ستارگان را مگر نه این که چندی از ما با خود همراهند؟ من اما در بستر این جوی بویناک کلان مدتی است آسمان را نگریستم. کلان مدتی است ستاره ای را ندیدم.

Tuesday, June 22, 2004

هوا پسه

چند خبر پیاپی نگرانم میکنه:
۱. عدم پیروزی ایران در بستن پرونده پروژه اتمی خویش. ۲. همکاری اسراییل با کردها و ورود آنان به خاک ایران برای جاسوسی. ۳.جابجایی وتحرک در مرز ایران و عراق توسط سپاه.




۴. بازداشت سه نواچه انگلیسی در اروند رود. ۴. افزایش تلاش های خشونت طلبان امریکایی برای حمله به ایران. ۵. تاکید آیت الله خامنه ای بر غنی سازی اورانیوم و تغیرات در مرکز تحقیقاتی لویزان.

خدا آخر و عاقبت همه رو بخیر کنه.

Wednesday, June 09, 2004

سایه سنگین نوجوانی ‍

هنوز غریبانه پا بر خاک خویش نهادم.نمیهراسم. گویی پا به آستانه بیرنگی میگذارم. این ولایت مرا چکونه میخواند؟ چه میخواهم از این کوچه های تنگ و بچه های پا برهنه؟ از این توپ های پلاستیکی و از این وازه ها؟ چه سنگین است اکنون.
وه چه سنگین است.

اینها حرف های یک نوجوان ۱۷ ساله است. دفترچه خاطراتی قدیمی را برگ میزدم. اینهمه دلتنگی در سالهای نوجوانی. گویی اما دلتنگی آنسالها هنوز سایه ماست و سنگینی اکنون را پایانی نیست. چه آینده و گذشته تنها با اکنون معنا یابند و اکنون ما هنوز سنگین است. تا فردا.

Tuesday, June 08, 2004

آیا دیوار مستراح خانه شیشه ای کدر شده؟

در دوره کودکی زبان فارسی بروی شبکه در سالهای ۹۸ و ۹۹ من دربدر درجستجوی متون فارسی پهنای اینترنت رابا مکینتاش میدویدم. تار نمای حضرت عجل رجوی - مجاهدین خلق - با قلم خاص خودش که قابل اجرا بود بروی مک و پی سی و روزنامه اطلاعات با صفحات پی دی افش اولین قدمها را برداشته بودند. ومن با اشتیهای بی پایان هرروز صفحات را چاپ میکردم و در مترو و اتوبوس میخواندم.مردم فرنگی به چپ نگاهی به این حروف غریب میکردند و ناباوری و ناخوشایندی را در پس خنده های محترمانه میل میفرمودند. کمبود اخبار به فارسی بانی این بود. هر چرک نوشته ای را با ولع میخواندم. با هماهنگ کردن یوتی کد برای زبان سراسر شیرین پارسی! جا را برای برداشت گامی استوارتر در گستره شبکه را آماده کرد و آرام آرام سایت خبری و فرهنگی و اطلاعاتی و سیاسی و سکسی و دیگر خرده الماس ها به اندرونی رایانه ام وارد شدند. لطف پروردگار دیگر زیاده شد و پیامبری درخشان به ورطه اثیری شبکه نازل فرمود. دیگر وب لاگ بود که بر آسمان لاجوردی شبکه میدرخشید. من که دیگر در پوست از سُرور نمیگنجیدم. همه این مدعیان و مریدان و مرادان را هرروز خواندم و خواندم تا دندم نرم شد. دیگر نیم ساعت و یکساعت کفاف نمی داد. و پوست ما از گندمی به مهتابی میرفت و کس نمی پرسید که پسرمگه عقلت پاره سنگ برمیداره؟

بعد از سی و اندی تار نوشت خود نیز به صرافت تارنگاری افتادم و خویش را در حضور پیامبردهر شبکه ثبت کردم. فاتح شدم، سی و چهارمین تار نوشت ایرانی .به هوای اینکه علی آباد شهری است نوشتن آغازیدم تا از بلاد فرنگ با اهل ولایت گویم. درد نان و کمبود وقت کم بود به سبزه نیز آراسته شد. فشار کمگویی و ناگویی وسانسور آنچنان بود که من خواستم از هر وهمه در اوراق مجازیم بنویسم. شبها با خیال پرورش و نوشتن یک متن تازه و یک موضوع نو سر به بالین میگذاشتم و روزها از کار و بار کم میکردم که شهامت و جسارت خویش به هممیهنان در وطن مصیبت زده و فرنگ غربت زده بنمایم. آنقدر از کشک گفتم که خود نیز خسته شدم. روایت کشک در همگان این جامعه پنهان تکرار میشد و همه از مزه و سپیدش حرف میزدند. همه از خانه شیشیه ای تصور سنگری برای پنهان کردن خویش داشتند و راست بودن را در تعریف از همخوابگی با همسر لطیف و فمینیست میدانستند.هیچکس نمپرسه که تو خونه شیشه ای آدم آیا دیوار های مستراح رو کدر کردن یا نه؟ همه دیگر مدرن بودند.

هیچکس نمی گفت که: آخه برادر چه سودی داره که یه حرفو پونصد تا آدم بزنن و پونصد آدم دیگه اون حرف رو پونصد بار بخونن. من هم نگفتم. اما یواش یواش دیگه نخوندم. کمتر کسی به این فکر میکرد که تعداد خوانندها کمتر از نوشتن از دل اهمیت داره. هیچکی واسه خاطر دلش نمینوشت. همه یکبار دیگه دنبال پیامبر ساختن و رهبر پیدا کردن یا بهترین بلاگ و زیباترین ترکیب بودند. عده ای حتی مسابقه ترتیب میدادن که بهترین ها رو پیدا بکنن. انگار مزرعه بلاله که میشه پرورشش داد و با کمی کود حیوانی محصولش روبهتر کرد. « از ناصرالدین شاه به روایت علی حاتمی»
حالا من موندم و این سی و چهارمین تارنگار فارسی. یه جور مث دفتر تمرین ازش استفاده میکنم. تمرین نوشتن به فارسی، که سالها ازش دور بودم. تمرین روزنامه نگاری به فارسی که اونهم شغل شریفی شده و تو سر سگ میزنی روزنامه نگار درمیآد. شما هم که این متن رو میخونی زیاد سخت نگیر، داری دفتر مشق من رو میخونی، بعضاً انشا های خوبی توش هست.

Monday, June 07, 2004

اندر باب شیخنا و مولانا، شاه روزنامه نگاران، کربلایی علی رضا خان نوری زاده

حضرت نوری زاده در یابودش از رییس جموری سابق و مرده امریکا از جایگاه رفیع ایشان و نگاه عرفانی ریگان حرف میزند. البته از دیگر اعمال عرفانی ریگان حرف زدن در صدای امریکا دخل ایشان را از درآمد CIA میکاهد. بنابراین مردم کشی عالیجناب ریگان را به فراموشی میسپارد که از قدیم گفتند: وضوی گوزو زود باطل میشه. اینهم داستان روزنامه نگار بادی این وادی غریب است.

Wednesday, June 02, 2004

ولترهاى وطنى

ولتر: من حاضرم جانم را بدهم تا تو بتوانى حرفت را بزنى.
در راستاى اينكه ولتر موجود بسيار مهمى در طول تاريخ محسوب مى شود و حرف زدن نيز در جامعه ما از اهم امور است، لذا اظهارات برخى ولترهاى وطنى به شرح زير به عرض مى رسد:

حسين شريعتمدارى: من حاضرم جانت را بگيرم تا تو نتوانى حرفت را بزنى.
مهدى كروبى: شما اگر جانت را هم بدهى تا زمانى كه در جلسه سران سه قوه تصويب نشود نمى گذارم حرفت را بزنى.
خاتمى: من حاضرم جانم را بدهم تا توبتوانى بعداً اگر مشكلى پيش نيامد حرفهايى را كه اشكالى ندارد بزنى.
هاشمى رفسنجانى: من حاضرم جانتان در بيايد تا يك جمله اى كه معلوم هم نمى شود موضع من چيست بزنم.
رجبعلى مزروعى: من حاضرم جانم را بدهم تا بتوانم حرفم را بزنم ولى اين آقاى كروبى نمى گذارد.
طبرزدى: من حاضرم جانم را بدهم اما حرفى براى گفتن ندارم.
مصباح يزدى: شما جانتان را بدهيد من جاى همه تان حرف مى زنم.
قاضى مرتضوى: اين ولتر با كدام روزنامه همكارى مى كند تا تعطيلش كنم؟
بهزاد نبوى: حالا چه لزومى دارد كه تو حرف بزني؟
محتشمى: من حاضرم فلسطينى ها جانشان را بدهند تا اسرائيلى ها نتوانند حرف شان را بزنند، ضمناً مرگ بر آمريكا و نهضت آزادى
ابراهيم يزدى: من حاضرم جانم را بدهم ولى مطمئنم كه نمى گذارند حرفم را بزنم.
احسان نراقى: من اين قدر حرف مى زنم كه تو حاضر بشوى جانت را بدهى كه من ساكت بشوم.
كمال خرازى: من قرار نبود حرف بزنم....
آيت الله جنتى: اگر كسى حرف بزند صلاحيتش را رد مى كنم كه جانش در بيايد.
سعيد حجاريان: من جانم را هم دادم ولى باز هم كسى نمى تواند حرفش را بزند.
شمس الواعظين: من حاضرم سر اين كه حاضرم جانم را بدهم تا تو بتوانى حرفت را بزنى ده ساعت مصاحبه كنم و حرف بزنم.
عطاء الله مهاجرانى: بستگى دارد اوضاع چطور باشد و من كجا باشم و چه كسى بخواهد چه حرفى بزند و به نفع كى باشد.
محسن سازگارا: من حاضرم جانم را بدهم تا بتوانم نامه سرگشاده بنويسم.
اكبر گنجى: من زندان هم رفتم تا تو بتوانى حرفت را بزني، ولى چرا نمى زني؟
ابوالحسن بنى صدر: من حاضرم جانم را بدهم تا همان حرفهايى را كه بيست سال پيش زدم دوباره تكرار كنم، ضمناً اين ولتر كارى نكرد، همان حرفى را زد كه من هم زده بودم، منتهى در چهار شكل.
رضا پهلوى: من پولش را مى دهم تا شما بتوانيد حرف مرا بزنيد.
عليرضا نورى زاده: من منتظر مى مانم تا يك نفر جانش را از دست بدهد، بعد در مورد قتل او حرف مى زنم.
مسعود رجوى: من تا به حال بيست بار جانم را دادم تا مريم بتواند جلوى حرف زدن ديگران را در سازمان بگيرد.

از ابراهیم نبوی در روشنگری

عروس مسیح

برای اولین بار طی ۵۰۰ سال اخیر کلیسای کاتولیک سوید دختری را یه عقد مسیح درآورد. مراسم غریبی است. دختری باکره با نیایش یک کشیش، رسما همسر عیسی مسیح میشود. به هنگام اجرای این تشریفات دختر یک انگشتر، یک پوشش سر و یک تاج را از کشیش تحویل میگیرد و پس از آن با ایمان، وفاداری و بکارت پیمان به همسر مسیح شدن میبندن.
این مراسم در سده نخست میلادی همگانی و عادی بود اما با گسترش صومعه ها به پس رانده شد. و در قرن پانزده میلادی کاملا متوقف شد. اکنون با گشترش ارتجاع اسلامی، ارتجاع مسیحی نیز جان تازهای میگیرد. مراسم انجیلی عروس مسیح بار دیگر رشد پیدا میکند و در سکولار ترین کشور جهان شاهد عقد زنان با مردی که ۲۰۰۰ سال پیش به صلیب کشیده شد هستیم!

دختر ایران در لس آنجلس

اگر که در جستجو گر گوگل به فارسی واژه گوگوش را جستجو کنید با۶۱۱۰پیوند مرتبط میشوید. اگر با همان چستجوگر وبا همان زبان به جستجوی واژه خمینی بپردازید با۳۸۴۰ پیوند مرتبط میشوید. اگر با این روش بخواهیم یه نتیجه آماری برسم باید بگویم که گوگوش در میان ایرانیان تقریبا دو برابر آیت الله خمینی هودار دارد. طبعیتا این نتیجه گیری، راه درستی برای اندازه گرفتن میزان هواداری یک فرد در میان ایرانیان نیست در عین حال چنین نتیجه گیری تماما نادرست نیز نیست.
غرض اما پرداخت به هواداری از این یا آن نبود بلکه این اشاره ای بود برای دریافتن اهمیت هنرمندی که از سالهای نخست ۱۳۳۰ در عرصه هنری ایران گرفته از تاتر ها و واریاته های دهه ۳۰ تا خوانندگی و بازیکری های دهه ۴۰ و ۵۰ حضور مستمر داشت. او علی رغم عدم حضور در صحنه طی دو دهه همچنان مانند سایه ای سنگین بر گذر فرهنگ ایرانی نظاره داشت. شاهد این مدعا تمامی نوشته و خواندها و باز خواندهای گوگوش از سوی دیگران در درازای دهه ۶۰ و۷۰ است. به روایت دیگر او حتی در غیبت خویش نیز حضور داشت.
طی دو دهه گوگوش با بسیاری از نام آوران موسیقی ایران و همچنین ترانه سرایان بزرگ همکاری داشت. ما حصل این همکاری ها ۱۷ آلبوم بود که شامل بسیاری از آنها اکنون از کارهای کلاسیک پاپ ایرانی تلقی میشود. دوماهی، نفس، جاده، کولی، دوپنجره، کویر، ساحل و دریا و بسیاری دیگر. نوآوری او- مانند ویگن - او را به سوی سبک های موسیقی دیگر کشورها نیز سوق داد و او در طی آن سالها چندین هیت- Hit - فرنگی را نیز به فارسی خواند. شاید ترانه طلاق تبلور این تاثیر بود. زیرا در طلاق حتی ملودی نیز بدون ترجمان و مستقیم از موزیکال " Jesus Christ
Super Star
" کپی شده است. در غایت این تاثیر پذیری علت اصلی تنها آلبوم او به انگلیسی شد. در این بین ملودی افغانی نیز گاها جایی در موسیقی گوگوش بازی میکرد.
من گوگوش را برای اولین بار بعداز ۲۱ سال سکوت در گلوبن "Globen" که بزرگترین سالن سرپوشیده استکهلم بود در یک شب سرد پاییزی دیدم. وقنی که نزدیک به ده هزار ایرانی با ورود یکزن ۵۰ ساله با قامتی ۱۶۵ سانتیمتری از صندلی های خود برخاستند و صدای کف و سوت زدنهادقایق طولانی قطع نشد دانستم که گوگوش برای همیشه در تاریخ موسیقی ایرانی می ماند. «سلامی چو بوی خوش آشنایی» کلام اول او بود. چشمان قهوای روشنش در تلویزیون های بزرگ سالن برقی زد و مردم دیگر بار با شور کف مفصلی زدند.او دو ساعت برنامه اجرا کرد وبراستس در میان همه خوانندگان ایرانی که من بروی سن دیده بودم هاهرتر بود. بخوبی میدانست که شنوندگانش را چگونه سرگرم کند. ارکسترش هم نیز با دیگران قابل مقایسه نبود. به این مجموعه چند تعویض لباس و شیطنت های گوگوش را بر سن اضافه کنید تا ضریب کیفیت کنسرت را دریابید.
کنسرت های گوگوش در خارج از کشور نزدیک به یکسال و نیم طول کشید و فرصتی کوتاه بعد از آن آلبوم «زرتشت» وارد بازار شد. گوگوش در این یکسال و نیم فراوان به لس آنجلس وخوانندگان ایراتی آن دیار انتقاد کرد و توقع عمومی از اولین آلبوم او بعد از ۲۲ سال فراوان بود. آلبوم زرتشت، اما بویی دیگر داشت. او دیگر عاشقانه نمی خواند. این شاید یکی از بزرگترین مشخصه های گوگوش باشد که موسیقی او از زندگیش ـ که مخاطره و دیگرگونی فراوان داشته - جدا نبوده است. زرتشت لیکن داستان قطره های اشک دلتنگی بر خاک اسیر بود و غم سکوت که گندم ها را میپژمرد. داستان بوی سفری که صیاد خونریز میپراکند و داستان جرم خواندن ونخواندن در ملکی به قدمت تاریخ. زرتشت علی رغم گرایش های نه همیشه موفق موسیقیش از بهترین آلبوم های بعد از انقلاب بودو پیرامون خود را از غم، و نه نفرت میآغشت.
من که با تو زن شدم ای زن
صدایم را به تاریخ قرض خواهم داد
و فریاد تورازن خوان ومن
ای سرزمین داده
پسر داده
که نخلت را نه خرماست وپرنده
به من رخصت بده ای حبس گریه
گریه ات را من بخوانم

پس از «زرتشت به فاصله ای نه طولانی آلبوم تکی -Singel- با عنوان «کیو کیو بنگ بنگ» بیرون آمد که شباهت ظاهری آن با ترانه «بنگ بنگ»-Nancy Sinatra- نانسی سیناترا عده ای را به گله و شکایت برداشت. «کیو کیو بنگ بنگ» یک روایت بود. - مانند بسیاری دیگر از کارهای گوگوش- اوسرنوشت نسل خودش را در چهار تصویر ویک دایره مکرر در این کار بیان کرده. کاری بسیار دوست داشتنی که در مضمون وحتی در موسیقی هیچ شباهتی به کار سیناترا ندارد و بیش از هر چیز اسم ترانه است که بسیاری را به داوری غلط در اینباره کشانده.چهار بزنگاه در سرنوشت یک نسل و چرخشی دایره وار از آغاز به پایان واز پایان به آغاز. «کیو کیو بنگ بنگ» داستان نسل ما بود. و بجا نشت.
دیگه یادی ندارم از اون جیک جیک مستون
بهار رفت زمین رفت به رویت زمستون
شکست کشتی مهتاب تو گل موج هیولا
ستاره بود که میرفت به قعر شب دریا
...
تفنگ های حقیقی برادرهای دلتنگ
ببین گردش چرخ و بازم کیو کیو بنگ بنگ
شبی صد دفعه مردیم تو اون کوچه دلتنگ
برادر خاطرت هست؟
...
گذشت اون فصل و ما هم گذشتیم از با دل سرد
مث غبار اندوه سوار باد ولگرد
از این گودال به اون گود از این چاله به اون چاه سفر کردیم رسیدیم به آخرین گذرگاه
...

رو خاک سست غربت نشستیم تلخ و سنگین
یکی افتاده از دل یکی افتاده از دین
تو این غربت بیمار تو این بیراه تار
نه یک راه بلدی بود نه یک قافله سالار
گم گور رفته از دست
تو این بهشت سرمست
چه دوزخی کشیدم
برادر خاطرت هست

آخرین آلبوم گوگوش نام «تهمت» را یدک میکشد و نوعی سنگ گشادن از گذشته هاست. نوعی تعریف این که گوگوش کیست ، چراست در چه حالی است. ترانه های این آلبوم داری کیفیت های متفاوت هستند و نزدیکی گوگوش با قنبری کاملا قابل دریافت است. در این میان ترانه «اتاق من» برداشتی تازه است از کار قدیمی قنبری با نام «سفرنامه». نزدیکی متن کار با ترانه قنبری زیاد است و این خوشایند نیست مزید بر اینکه تلقی رمانتیک و شاعرانه وکمی ساختگی از سفر، توریست های امریکایی در ونیز را بیاد آدم میآورد. آینهم نکته مثبتی نیست. علی رغم اجرای خوب و موسیقی مناسب ترانه «اتاق من» ترانه تکراری و کمی ساده لوحان دیدن خود و شنوندگان را اصل میگذارد. در عین حال جرقه هایی از نبوغ را بعضاً میتوان در متن مشاهده کرد. به این تکه که وصف امریکاست توجه کنید:
پیش رو بانوی مشعل دار بود
...
شهر خالی از فرشته سرد بود
بر سر سرخ و سیاه آوار بود

وگاها متن باسمه ای و زورکی بنظر میرسد. اینجا برای نمونه قافیه بر شاعر محترم تنگ آمده:
صبح شانز لیزه مهتابی بود
قصر ورسای آبی آبی بود
مث خواب سالوادر دالی بود
شهر پاریس، شهر بیخوابی بود

«چله نشین» بافت ساده ایدارد و به دل نمی چسبد. «آخرین خبر» مخاطبش گنگ است اما ریتم شنیدنی دارد و اولین کار دو صدایی گوگوش در خارج است. با «آهوی عشق» گوگوش دوباره به رنگهای افغانی بر میگرد و همین کار را جالب میکند. «عید عاشق» حرف از امیدمیزند و با ترکیبی نو و متفاوت از سنت و پاپ اما با استیل همیشگی و جادویی گوگوش. «پیر مشرق» باز هم از وطن وایران میگوید با متنی کودکانه و نوستالزی خنده آور. طی این ساله همه خوانندگان در تبعید عشق خود به ایران را با نسخه های مختلف به خورد غربت زدگان فرنگ نشین برای مداوای دلتنگی خوراندند. این هم یکی از آنهاست. «با هم» ترانه سیاسی رمانتیک این آلبوم است که بخشا از سعر حمید مصدق الهام گرفته. «دل کوک» گوگوش قدیمی را به یاد میآورد با صدای نرم و روایتی. ترانه ای که شاید بتوان بهترین کار این آلبوم خواند از زاویه ای وشاید بنوعی بازگشت گوگوش باشد به سبکی که سالهاست در آن نخوانده.

چه بخواهیم وچه نخواهیم گوگوش دیگر مقیم آمریکاست. طبعات این اقامت نقش، شخصیت و موسیقی گوگوش را متاثر خواهد کرد. با این وجود سه آلبوم او در خارج از ایران هنوز از بهترین های موسیقی ایرانی در فرنگ است. تلاش گوگوش برای خواندن و تکرار دهه طلایی ۵۰ عملا ناکام خواهد ماند. او شاید خود این را دریافته زیرا حتی در تار نمای رسمی خود زبان را انگلیسی گزیده و مخاطبانش را نیز بر این حسب. اما نقش او بر موسیقی پاپ ایرانی بی تردید در طول سه دهه گذشته و وشاید چند دهه آینده تاثیر گذار بوده وهست. دلیل این امر باز هم شاید بیش از هر چیز در تجربه زندگیش و دید او به مخاطبانش میباشد. در جایی در پاسخ خبر نگار بزرگترین روزنامه عصر سوید - Aftonbladet- گفت:
« هوادار فراوان داشتن مث پینگ پونگ بازی کردن است. باید بتوان توپ را درست تحویل گرفت و مناسب پس داد. من عشقی را که شنوندگانم نثار میکنند در صحنه به ایشان باز میگردانم.»

Tuesday, June 01, 2004

تندیس ابوالهول

بیست روز پیش بود که قبض یه نامه سفارشی برام رسید. پیش خودم باز گفتم که ایندفعه باز چه خبر شده! نامه های سفارشی تو اینجا بی دلیل نمیآد. اگر که نامه سفارشی برات بیآد معمولا انتظارش رو میکشی. حالا یا منتظری که یه اداره ای تصمیمش رو درباره ات گرفته باشه ومیخواد که مطمئن بشه که ناهه شون بدستت رسیده یا نظایر این. من منتظر هیچ نامه اداری نبودم. یه کم ترس برم داشت و گفتم باز برا ما کی چه خوابی دیده. چون پشتم قرس بود رفتن به پست و گرفتن نامه رو انداختم به تاخیر. علتی نداشت. بالاخره بعد از سه هفته ای دلم و زدم به دریا و رفتم پست. صندوقدار یه نیگاهی بهم کرد ویه نیگاه به قبض بعد خیلی خوشبرخورد ازم کارت شناسایی خواست. کارت و دادم. به کارش وارد نبود. تو جعبه های مختلف دنبال نامه سفارشی من میگشت. من هم پشت پیشخون هی پا بپا میشدم و مونده بودم که کی برای من نامه سفارشی فرستاده.
بعد یه پنج دقیقه ای گفت: آها. دل من هم ریخت. وقتی که آروم نامه رو از جعبع آبیی که پر از نامه های سفارشی بود میکشید بیرون من خیره شده بودم به مسیر دستاش تا از طاهر ناهه بفهمم که از کجا اومده. نامه رو که از جعبه بیرون کشد رنگ نخودیش آرومم کرد، وقتی که دستش رو داز کرد که نامه رو به من بده. من اثر شیش تا مهر رو دیدم و فهمیدم که تنها کشوری که رو نامه هاش بجای یه مهر شیش تا مهره، میهن آزادگان و بورکراتها، ایران اسلامی عزیز است. آروم شدم، اما بشدت کنجکاو.
تو ایران نامه سفارشی فرستادن بیشتر عادته تا نیاز بعلاوه چند قطره عدم اطمینان به اداره پست ایران. چون تو اگه یه رسید داشته باشی، زبونت درازه. اما موضوع این بود که آخرین نامه ای که برای من از ایران اومده بود ده سال پیش بود. اونهم البته سفارشی، که توش همه از عدم وجود ملال گفته بودند و میخواستند از بی ملالی من مخبر بشن. اما این سالهای دیگه تلفن جانشین ملال پرسی مکاتبه ای شده. به این که فکر کردم باز نگرانی اومد سراغم. ناهم رو گرفتم از دست صندوقدار و یه نگاه بد هم به خانم چاقی که پشت سرم تو صف از انتظار خسته شده بود و شروع به غر زدن کرده بود، کردم. رفتم پای میز بلندی که تو نزدیکی بود و با احتیاط نامه رو برانداز کردم. نامه سنکینی بود. از ظاهرش پیدا بود که محتویاتش فقط ملال پرسی نیست. به دقت و با سلیقه چسب خورده بود. و دوچفته قفل شده بود. آدرس من به کژ و معوج لاتین روش بود و در جایی که آدرس ایران نوشته شده بود خواندم: ایران-شیراز.
من هیچکس رو تو شیراز نمیشناسم. معما همینطور پیچیده تر میشد. ومن هر لحظه نگران تر، کنجکاوتر. سه تا چسب رو پاکت رو آرووم با احتیاط باز کردم. مبادا که به محتویاتش آسیبی برسه. نگاهی به تمبرهای روی پاکت که محل گشابش پاکت نامه رو مسدود کرده بود، کردم. تصویر دو قمری ویک پراونه رو تمبر ها بود. آخرین نامه ده سال پیش مزین به تصویر آقایان ریش و عمامه دار بود. یک گام به پیش، به خودم گفتنم. آروم سر قمری ها رو بردیم و با صرافت تمام پاکت نامه رو باز کردم.نگاهم مات موند. تصویر ابوالهول سپید بر زمینه سیاه کاغذ به من خیره شده بود.
کار کار« سمان» بود. و من یادم اومد که یادم رفته چقد دوستش دارم.

Monday, May 31, 2004

رتبه هوش محمد رضا شجریان !

حضرت عالیجناب محمد رضا شجریان نهایتا جماعت مردم کم فهم ایران را مورد لطف قرار داره و گفتگویی با بی بی سی فرمودند. به این جملات دقت کنید تا درجه IQ عالی جناب را دریابید.
پرسش:
آيا شما به موسيقی پاپ علاقه منديد؟ آيا حاضريد هنر خود را به اين قالب موسيقی نزديک کنيد؟
پاسخ:
من به اين نوع موسيقی، که هيچ ماهيت ايرانی ندارد، علاقه ای ندارم. نوع موسيقی پاپ يا موسيقی مردم پسندی که اينجا رواج پيدا کرده، ماهيت مردمی ندارد و همان موسيقی غربی است که توسط خوانندگان خارج از کشور اجرا می شود و صدا و سيما هم به نام موسيقی پاپ ايرانی آن را پخش می کند. تلاش ما اين بوده که در بستر موسيقی اصيل ايرانی حرکت کنيم و از اين اصالت ها در موسيقی دفاع کنيم.

Tuesday, May 25, 2004

جایزه پُلارامسال به بی بی کینگ و ژرژی لیگتی رسید.

بین ایرانیان جایزه نوبل شناخته شده و ستایش انگیز است. بویژه جایزه ادبی نوبل در این بین جایگاه ویژه ای را داراست. جایزه پُلار- Polar Music Prize اما ناشناخته و بیگانه در بین ماست. دلیل شاید این است که نوبل به ادبیات میپردازد و پُلار به موسیقی.
جایزه پُلار در سال ۱۹۸۹ با پول استیگ اندرشون - Stig Andersson وتلاش "آکادمی پادشاهی موسیقی سوید" تاسسیس شد. اوکه یکی از موسیقیدان سرشناس سویدی و یکی از چهار عضو گروه مشهور آبا بود با پرداخت مبلغ قابل توجهی به "آکادمی پادشاهی موسیقی سوید" قدم اول را در پایه گذاری جایزه موسیقی پُلار برداشت.نام پُلار از اسم شرکت ضبط و پخش موزیک اریکسون، پلار رکورد - Polar Record - گرفته شده است.
جایزه پُلار یک جایزه بین المللی است که با هدف اشاعه موسیقی به اشخاص، موسسات و یا گروه هایی اهدا میشود که به باروری و نو آوری موسیقی یاری میرسانند.
جایزه پُلار سالانه توسط پادشاه سوید در استکهلم به برندگان که از سوی کمیته پُلار انتخاب میشوند اهدا میشود. مبلغ این جایزه یک میلیون کرون سوید است که تقریباً برابر با یکصد و پنجاه هزار دلار امریکاست. برندگان معمولا از دو شاخه مختلف موسیقی، کلاسیک و موسیقی مردمی (پاپ، راک، بلوز و...)هستند. امسال این جایزه به یکی از خدایان بلوز و از موسیقیدانان محبوب من بی بی کینگ - B.B. King تعلق گرفت. نفر دوم ژرژی لیگیتی - György Ligeti بیش از هر چیز بواسطه موسیقی فیلم مشهور کوبریک " اودیسه ۲۰۰۲ " شناخته شده است.

Thursday, May 20, 2004

موضوع شكنجه در ایران

عباس احمدى براى بررسى موضوع شكنجه در ايران نقاشيهاى قهوه خانه اى را مطالعه مى كند كه به گفته وى به بهترين صورت فرهنگ توده هاى مردم را بازتاب مى دهند. در بسيارى از اين نقاشيها صحنه هاى شكنجه ترسيم شده است. آقاى احمدى در مصاحبه اى با صداى آلمان به توصيف يكى از اين تابلوها و شباهت صحنه هاى آن به رفتار با دگرانديشان و منتقدان به دولت مى پردازد:

“اگر شما به نقاشيهاى مكتب قهوه خانه نگاه كنيد، كه دريچه اى است به سوى اين فرهنگ مذهبى عوام، متوجه مى شويد كه چقدر خشونت و شكنجه و قتل و زجر و آزار به صورت مذهبى توجيه شده است. مثلا يكى از اين تابلوها تابلوى دارالانتقام مختار است كه توسط آقاى محمد مدبر، يكى از پيشكسوتان مكتب نقاشى قهوه خانه كشيده شده است. در يك گوشه آن مثلا شمر را مى بينيد كه با ميخ طويله به داربست كوبيده اندش و شمع آجين اش كرده اند و مشغول سوزاندن بدن وى هستند. همين كار را در زندان اوين كرده اند، با آتش سيگار بدن زندانيها را مى سوزانند. يا مثلا خولى را در آب جوش انداخته اند. ابن قيس را دارند با اره دو قسمت مى كنند. سر ابن زياد را دارند با كمال خونسردى گوش تا گوش مى برند، همان كارى كه ممكن است با فريدون فرخزاد در آلمان و با شاپور بختيار در فرانسه كرده باشند. و همين سربازان مختار، كه به صورت سربازان امام زمان از اين تابلو بيرون مى آيند، مى توانند در عالم واقعيت حرمله را با ساطور از وسط دو شقه كنند. همان طور كه در اين تابلو بجدل را، كه يكى از اشقياست، طناب مى اندازند، مختارى و پوينده را نيز به همين شيوه مى توانند خفه كنند. در همين تابلو مثلا جاسوسى را مى بينيم كه با خنجر سر مى برند. همين بلا را سر خانم زيبا كاظمى درآوردند و بسيارى از اين نمونه ها را مى بينيم.”

تمامی مقاله را در صدای آلمان بخوانید.

Tuesday, May 18, 2004

گردن زدن « نیک برگ»

هم الان فیلم گردن زدن « نیک برگ» رو دیدم. احساسی از نفرت و غم سراسر وجودم رو گرفت. کسانی که خود را منادی آزادی ملت اسلام میخوانند با فریاد الله اکبر سر انسانی دیگر رو بریده و روی سینه اش میگذارند. اسلامی که تلاش های آزادیخواهانش با سر بری دیگران هویت پیدا میکنه. اسلامی که در آن خنجر وخون یگانه پاسخ به دگرگونی هاست. اسلامی که به اسم آبروی مسلمین قول کفن و تابوت به جها نیان میدهد.اسلامی که جنایت و حیوانیت رو با پرچم انتقام بالا میکشه. اسلامی که که ذره ای به لطافت نماز غروب مادرم نیست. من به این اسلام کافرم.

Thursday, May 13, 2004

هر دم از این باغ بری میرسد

زندگی انگار هیچوقت نمی خواد که با ساز ما رقصی بکنه. بگویه رشتی ها هی فیگیره، هی ولآ کن. بر تازه این باغ نوگامی سپاه پاسداران در تغیر سیستم سیاسی است که در تاریخ معاصر ما بی سابقه بوده. گامی که بیشتر آدم رو یاد امریکای لاتین یا همسایه های محترم خودمون نظیر پاکستان و ترکیه می ندازه. حرکت سپاه دربستن قرودگاه آیت الله خمینی گذشته از تازگیش میتونه سر نوشت ایران رو تغیر اساسی بده. بنای مداخله تیروی اجرایی در تصمیمات سیاسی نیروی مقننه گذشته از مغایرت با قانون اساسی میتواند پروسه قانونمندی و مردم سالاری را در ایران دهه های متوالی به تاخیر بیاندازد و سنت نظامی گری را پایه گذاری کند.
تنها میتوان امید وار بود که باده تاخورده تاک ریاست جمهوری الکل چوب نباشد که خوردن آن ملتی را کور میکند.

Tuesday, May 04, 2004

گمان مبر كه به آخر رسيد كار مغان- هزار باده‌ ناخورده در رگ تاك است

سید محمد خاتمي، ارديبهشت ۱۳۸۲ ،نامه‌ای برای فردا

«كوير، در نگاه اول، تجلی خشونت، خشكی، بي‌آبی و پژمردگی است. پهنه‌ گسترده‌ای كه ريگزارهای بي‌حد و مرز آن، زندگی را در كام خود فرو مي‌برد. از آسمان كوير،‌ باران آفتاب مي‌بارد و از متن آن طوفان‌های سهمگين شن برمي‌خيزد. اما كوير را من مظهر زندگی، تلاش، صبوری و سازندگی مي‌دانم؛ كه نوميدی در دل دريايی مردان و زنانش غرق و هضم مي‌شود و از ناممكن‌ها امكان شگفت‌انگيز زندگی پويا برمي‌خيزد. مبارزه‌ آرام با طبيعيت سخت و خشن و ناآرام، مردان و زنان كويری را چنان پرورده است كه لحظه‌ای از زندگي‌شان تهی از آفرينندگی و اميدآفرينی نيست.

روز كوير سوزان است؛ از آتش آفتاب در تابستان و سرمای استخوان‌سوز در زمستان. روز بي‌سايه و آتش‌زای كوير اما، شبی را در پی دارد كه همه‌ لطافت‌ها و زيبايي‌ها را در خود جای داده است. وقتی شب، حجاب خورشيد از چهره برمي‌دارد، آسمان را در همسايگی خود مي‌بيني! چه مي‌گويم؟ در شب كوير، زمين و آسمان يكی مي‌شوند. آسمان به زلالی و شفافی دريای آب شيرين است كه فقط در وهم تو وجود دارد و ستارگان به تو نزديك‌اند، آن قدر كه با دستانت مي‌توانی آنها را صيد كنی. شب كوير با زبان ستاره با تو شاعرانه‌ترين گفت‌وگوها را دارد و چنان جانت را از اميد و زيبايی پر مي‌كند كه سختی و سوز روز كوير نيز راحت و دلپذير مي‌شود. مي‌جنبی، مي‌كاوی و از ژرفای ده‌ها و صدها متر زمين، آب زندگی را برمي‌آوری و در رشته‌ای به درازای ده‌ها كيلومتر در زير زمين آن را جاری مي‌سازی و به لب تشنه‌ی كوير مي‌رسانی. به همين دليل است كه نام كاريز و قنات در گوش جان تو آهنگ زندگی و شعر دارد. مرد و زن كوير، هنگامی كه گونه‌ی آفتاب سوخته‌ی خود را در معرض نوازش خنكای نسيم شامگاهی قرار مي‌دهند، به آسمان مي‌نگرند، ستاره مي‌چينند و شعر مي‌سرايند؛ زندگی را با همه‌ی جلال و جمال خود تكرار مي‌كنند.

دل انسان كويری آسمانی است و به همين جهت به خدا نزديك‌تر است. ايمان ناب را نه عبوس و ظاهربين، كه ژرف و عرفانی، در متن جان خود جا داده است.
كوير صبور است و بي‌ادعا، اميدوار و پرتلاش؛ همه‌ شب‌هايش شب قدر است و همه‌ی روزهايش سرشار از تلاش و ناآرامی در جست‌وجوی آرامش پايدار.
من هم از كوير آمده‌ام؛ با همان اميد و شكيبايی و ايمان.
اما خود را چون بيد مجنونی كه تنها در گستره‌ كوير ايستاده است، لرزان مي‌بينم، بر سر ايمان خود، و نگران كه مبادا ناتوان از عمل به عهدی باشم كه با خدای خود و با زنان و مردان بزرگوار اين مرز و بوم بسته‌ام، ولی اميدوارم، به آينده‌ای اميد بسته‌ام كه دل و دماغ و بازو و همت فرزندان اين كشور در كار ساختن آن است.

فرزندان امروز ايران، ميراث‌داران زنان و مردان مومن و با فرهنگ و فداكاری هستند كه ديروز، سرود پيروزی مردمي‌ترين انقلاب ايمانی و آزادي‌خواهی و سربلندی را نواختند و مبادا كه توطئه‌ها و ترفندها و كژتابي‌ها و كج‌انديشي‌ها آنان را مايوس كند. من كه درس اميد را از مدرسه‌ كوير آموخته‌ام، سخت اميدوارم كه شور و شعور و توان تشخيص والای اين نسل، او را مشتاق به پيمودن راه دشوار، ولی مطمئنی خواهد كرد كه آغاز كرده است.
فضيلت تمدن‌سازی در عهد قديم و پيشتازی اين قوم در تاسيس جامعه‌ مدنی سازگار با دين و فرهنگ خود در عرصه‌ جديد تاريخ اين مرز و بوم، و برپايی مردمي‌ترين انقلاب قرن حاضر، هيچ‌گاه در دست نسل امروز تباه نخواهد شد، بلكه او را قادر خواهد كرد كه الگويی نو از زندگی ارائه دهد، برای انسانی كه از بي‌ايمانی، دنيابينی، بي‌عدالتی، استبداد و استعمار به تنگ آمده است.
اين نامه‌ای است از انسانی كه اگر فاقد هر فضيلتی باشد، فضيلت دوستداری عدالت و ايمان و آزادی را دارد؛ نامه‌ای به نسلی كه بايد بار سنگين ميراث همه‌ فداكاري‌ها، آفرينندگي‌ها و آزادگي‌ها را بر دوش بكشد.
هيچ قومی نمي‌تواند فارغ از آنچه بر او گذشته است، آينده‌ خود را برگزيند و آينده‌ هر قومی نيز در گرو آگاهی، اختيار، انتخاب و اعمال اراده‌ اوست. گذشته‌ ما گذشته‌ای استبدادزده است و استبدادزدگی درد مزمن و مشترك جامعه ما است. عدم تامل در اين درد بزرگ تاريخی همه‌ ما را به بي‌راهه خواهد برد.
استبداد، خودانديشی و خودباوری را از مردم مي‌گيرد و جان و جهان آنان را پر از ترس مي‌كند. در فضای استبداد، هركس در پی بيرون كشيدن گليم خود از آب است. دروغ، نفاق و ريا در جامعه رواج مي‌يابد. آنچه بر جان و جهان انسان استبدادزده غلبه مي‌كند، غفلت از حق خود و احساس تكليف در برابر آن است كه قدرت دارد. حتی خدا در چهره‌ جبار خود تجلی مي‌يابد كه فقط بايد از او ترسيد و اسم جلال حضرت حق، اسم جمال او را تحت‌الشعاع قرار مي‌دهد. در باور فرد نمي‌گنجد كه «جمع» يك واقعيت است و اگر افراد در كنار همديگر قرار گيرند، عقل جمعی و اراده‌ جمعی بوجود مي‌آيد كه مي‌تواند سرنوشت را عوض كند.
فشار نظام استبدادی، انسانها را كلافه مي‌كند و اجازه نمي‌دهد كه نيروی معجزه‌گر درونی افراد را كه در جمع تجلی مي‌يابد، بشناسد. آنان گرچه وضع موجود را برنمي‌تابند و همواره خواستار تغييرند، ولی منتظر نيرويی خارج از اراده‌ خويشند كه بيايد و ديو استبداد را از پی درآورد؛ در عين‌حال سراسر وجودشان دلهره است كه نيروی بعدی با مردم چه خواهد كرد. به همين دليل با همه‌ ستمی كه نظام حاكم دارد، اغلب وجود آن را از ترس ناامنی بيش‌تر و آشفتگی افزون‌تر تحمل مي‌كنند. مگر تاريخ سياسی ما، تاريخ ترجيح امنيت استبداد بنياد بر آشتفگی آزادي‌مدار نيست؟
در مقابل استبداد نفس‌گير گرچه حركت‌ها و نهضت‌های بزرگی نيز ديده‌ايم، اما طبع جامعه‌ استبدادزده، حتی مبارزان را نيز به اين پندار مي‌رساند كه زور را جز با زور نبايد يا نمي‌توان پاسخ داد. روی آوردن به تشكل‌های پنهانی و زيرزمينی و اقدام به ترور در برابر سركوب، و آشوب در برابر اختناق باز هم بخشی از سرگذشت تلخ تاريخ ما است.
به هر حال زندگی در جوامع استبدادزده با ناامنی، خودناباوری، دلهره و بي‌اعتمادی به ديگران توأم است. آنچه در اين ميان بيش و پيش از همه‌چيز آسيب مي‌بيند، تامل و انديشه در سرنوشت تلخ جامعه است و آنچه غلبه مي‌يابد، نه فكر، كه احساس نفرت و آرزو است.
ما قرن‌ها محكوم خودكامگی بوده‌ايم، كه حتی گاه با دين و فلسفه نيز توجيه شده است. فره ايزدی - كه در ريشه‌ خود نشانه‌ هوشمندی و حكمت والای ايرانی است و معتقد است كه حكومت از آن خرد و عدالت يا فضيلت است و آن كه برخوردار از فره ايزدی است، شايسته‌ حكمرانی - در فضای استبدادزده، دچار تحريف بزرگ شده و به اين صورت درآمده است كه هركس و ناكس كه با زور و شمشير و سركوب بر جامعه مسلط شد، هم او صاحب فره ايزدی است؛ همين تحريف در فرهنگ اسلامی نيز بروز كرد، آنجا كه سلطان را سايه‌ خدا مي‌دانست و جامعه را خدايی مي‌خواست. در نتيجه، چنان شد كه هر جبار خونخواری «ظل‌الله» نام گرفت و به نام خدا، بندگان خدا را به بردگی كشاند.
جامعه‌ ما طی قرن‌ها و ساليان بسيار در چنبره‌ استبداد گرفتار بوده است، استبدادی كه در دو سده‌ اخير به جای اتكا به عصبيت قبيله‌ای و سلحشوری عشيره‌ای، بر قدرت چپاولگر بيگانه متكی بوده است. ما از متن چنين نظامی، با فرهنگ و اقتصاد و آداب ويژه خود، با غرب تماس گرفته‌ايم؛ غربی كه كوشيده بود از جباريت كليسا در عرصه‌ جان و فئوداليسم در عرصه‌ جهان با شعار آزادی، برادری و برابری رهايی يابد و نظام يا نظام‌های مدرن را بوجود آورد و روز به روز شگفتی بيافرينند.
ما در متن نظام‌های استبدادی كه حاصل آن عقب‌ماندگی، فلاكت و تحقير بوده است، با دو احساس با غرب روبه‌رو شده‌ايم؛ احساس حقارت و احساس ترس. حقارت و ترس، شيدايی و نفرت مي‌آفرينند و هرجا اين دو بيايند، جا را بر انديشه و اراده‌ مستقل و پويا تنگ مي‌كنند.
سنت‌پرستان استبدادزده‌ جامعه‌ ما تحول جوامع را نمي‌ديدند و به آنچه طی قرن‌ها عادت كرده بودند،‌ دل‌خوش مي‌داشتند و حتی به آن رنگ تقدس مي‌دادند و غربی را برهم‌زننده‌ آن سامان فكری و ايمانی و عاطفی مي‌ديدند. عشق كور به عادت‌های فسيل‌شده كه رنگ دين و فرهنگ گرفته بود و ترس از نابودی سنت، سبب نفرت نسبت به غربی مي‌شد كه آمده بود تا آن را به هم بزند، به خصوص كه وجهه‌ استعماری، خشن و غيرانسانی غرب واقعيت مدنی آن را مي‌پوشاند.
در مقابل، كسانی كه عقب‌ماندگی مزمن خود را در برابر پيشرفت‌های غرب مي‌ديدند، در خود احساس حقارت مي‌كردند و هرچه را كه خودی بود، حقير مي‌ديدند و در نتيجه به جای شناخت درست غرب، شيدا و شيفته مي‌شدند. چون آشنايی آنان با غرب سطحی بود و شيفتگی به غرب هم از سطح ظواهر و مظاهر زندگی فراتر نمي‌رفت، مي‌پنداشتند كه اگر اين ظواهر را بپذيرند، غربی و در نتيجه پيشرفته خواهند شد. در واقع نه به سير تطور فرهنگ غرب و تاريخ آن آشنا بودند، نه تاريخ خود را مي‌شناختند، و نه متذكر اين نكته‌ ظريف بودند كه وضع و حال مدنی و اجتماعی هر قوم باسابقه تاريخی و سير تطور آن مناسبت دارد. آنان شيدا بودند و در سايه‌ اين شيدايی، راه برون‌رفت از بحران جهل و عقب‌ماندگی و ادبار تاريخی را ترك سنت و بيرون آوردن جامه‌ آن از اندام جان و از مغز سر تا ناخن پا ‌«فرنگی شدن» مي‌پنداشتند.
نفرت و شيدايی درد بزرگ دوره‌ اخير تاريخ ما است و چالش نافرجام سنت و تجدد كه سرنوشت يكصد و پنجاه ساله‌ی ما را تحت تاثير قرار داده است، بيش‌تر ناشی از اين دو احساس و كم‌تر متاثر از انديشه است. البته همواره در اين ميان اصلاح‌طلبانی بوده‌اند كه بر هويت دينی و ملی و بازگشت به خويشتن به عنوان پايه‌ تحول و پيشرفت تاكيد مي‌كرده‌اند و خواستار نوسازی و نوآوری هم در فرهنگ، هم در سياست و هم در اقتصاد بوده‌اند و با سازمان و سامان خودكامه‌ وابسته مخالفت مي‌ورزيده‌اند. از عقب‌ماندگی علمی، اقتصادی و سياسی كشور رنج مي‌برده‌اند و جامعه‌ای مي‌خواسته‌اند آزاد، برخوردار از حقوق اساسی و توليدكننده و مستقل. اما آنان نيز همواره گرفتار دو مشكل بوده‌اند: يكی اين كه كم‌تر تعريف روشن و راهبردی از آزادی و حقوق اساسی جامعه و پيشرفت و استقلال داشته‌اند، لذا عمدتا مقهور مشهورات زمانه بوده‌اند. ديگر اين كه در هياهوی جنگ سنت و تجدد، بيشترين فشار را تحمل مي‌كرده‌اند، كلام مرحوم دكتر شريعتی در اين باب گويا است:
«در ميان دينداران متهم به بي‌دينی و در ميان بي‌دينان متهم به دينداری و در ورای اين دو، خارجی مذهبی كه سر از اطاعت اميرالمؤمنين برتافته است»
اين است وصف‌الحال روشنفكران اصلاح‌طلبی كه هم به دين و فرهنگ ملی وفادار بوده‌اند، هم خواستار تحول و پيشرفت.
در ورای اين همه، مردمی بوده‌اند و هستند كه همواره به نام آنان سخن گفته شده است و برجستگان همه‌ جريانهای فكری و سياسی خود را مدافع و نماينده‌ ايمان و مطالبات و سخنگوی آنان دانسته‌اند. ولی خود مردم از يك سو دچار خودكامگی و از سوی ديگر در بند وابستگی حكومت‌ها و در نتيجه، گرفتار فقر و جهل و ستم طبقانی بوده‌اند. در عين حال اين مردم هميشه فطرتی شفاف داشته‌اند كه در عمق جان، غالبا ديندار و خواستار عزت و زندگی آبرومندانه بوده و هستند.
پيش‌ترها گفته‌ام و باز تكرار مي‌كنم خواست تاريخی ملت ما، كه دست كم طی حدود دو قرن گذشته، كه بارها در صورت حركت‌ها و جريان‌ها و نهضت‌های دينی و اجتماعی و سياسی تجلی يافته در اين سه شعار متجلی است: «آزادی، استقلال و پيشرفت»
در چنين فضای ذهنی، تاريخی و اجتماعی و با چنين پيشينه‌ا‌ی است كه انقلاب اسلامی رخ مي‌نمايد و آرزوهای فروخفته و حركتهای بارها به شكست انجاميده را جهت مي‌دهد. انقلاب اسلامی بر بستر دين حركت كرد و به همين دليل اين چنين عمق اجتماعی يافت و از آنجا كه بر خواست‌ها و مطالبات تاريخی ملت، يعنی آزادی، استقلال و پيشرفت و در حقيقت بر عدالت - كه جمع متعادل همه اين‌هاست - تكيه داشت، توانست هم تودهای مردم و هم نخبگان را جلب كند.
چون پايگاه انقلاب اسلامی دين بود، بنابراين با هويت تاريخی جامعه سازگار شد و چون همگان را به آزادی و استقلال و پيشرفت فراخواند، در نتيجه با خواست تاريخی مردم همسو بود.
وقتی هويت تاريخی با مطالبات تاريخی در يك جهت قرار گيرد، واقعه‌ای پديد مي‌آيد كه در جهت سلبی مي‌تواند زنجير سنگين و قطور استبداد وابسته به بيگانه را پاره كند و در وجه ايجابی، اين استعداد را دارد كه منشأ و مبدأ تاريخ نوينی شود كه در آن، برای اولين بار، ملت طعم آزادی، حاكميت بر سرنوشت خود و به كارگيری امكاناتش را در جهت پيشرفت بچشد.
بعد از نهضت مشروطيت - كه گام بلند ملت ما در جهت مهار استبداد و رهايی از وابستگی و استقرار جامعه‌ مدنی و با تأسف فراوان دولت مستعجل بود - در سايه‌ انقلاب اسلامی در سطحی بسيار گسترده‌تر و عميق‌تر ميزان «رأی ملت» شد؛ نه تنها در شعار، كه در متن قانونی كه تصويب آن نيز به رأی مردم واگذار گرديد. آزادي‌های اساسی به رسميت شناخته شد و همتای امنيت كه مهمترين پايه‌ جامعه‌ پويا و باثبات است، قرار گرفت و اعلام شد كه نه به بهانه‌ امنيت مي‌توان آزادي‌ها را محدود كرد، نه به نام آزادی مي‌توان امنيت را از ميان برداشت. همه‌ افراد در برابر قانون مساوی به حساب آمدند، مجلس در رأس امور قرار گرفت، نقد قدرت نه تنها حق مسلم، كه وظيفه‌ همه شهروندان قلمداد شد و در كنار اين تحولات راه برای رفع تنگناهای ناشی از بينش‌های تنگ سنتی در برابر دين و جامعه، به خصوص با برخوردهای خردمندانه و شجاعانه امام خمينی (قده) گشوده شد.
جامعه اميد و حيات تازه‌ای پيدا كرد؛ اراده‌ استوار مردان و زنان و به ويژه جوانان معجزه‌گر اين مرز و بوم، در همه‌ عرصه‌های آفرينندگی، سازندگی و پايداری تجلی يافت. اما باز بايد در همان درد و دغدغه پيشين تأمل كنيم. عدم توجه به زمينه‌های بيماريهای تاريخی، ما را از تشخيص راه مستقيم دور مي‌كند. تذكر به وضع و حال فرهنگی و اجتماعی جامعه، شرط توفيق در حركت اجتماعی ملت ايران است. در تاريخ معاصر ما، دو جريان سنت‌پرست و غرب‌پرست، حتی آنجا كه هم كه فرصتی فراهم آمده است، نه تنها عرصه را بر ملت تنگ كرده‌اند، كه مانع رشد طبيعی و تكامل درست جريان اصلاحی نيز شده‌اند. بعد از مشروطيت و نزاع سنت و تجدد و آشفتگی فكری و اجتماعی و دخالت پيدا و ناپيدای بيگانه، زمينه برای روی كار آمدن پهلوی به عنوان نجات‌دهنده‌ ايران از آشفتگی با رويكرد دين‌ستيزی و غرب‌زدگی به لحاظ زندگی اجتماعی - و استبداد - به لحاظ سياسی فراهم شد، و فرياد بزرگانی چون مدرس اصلاح‌طلب به خاموشی گراييد.
پس از شهريور ۲۰، به ويژه در آغاز دهه‌ی ۳۰ با پيدايش وضعيت جديدی كه نهايتا منجر به نهضت ملی شدن نفت و حضور هم‌آغوش دين و آزادی شد، اميدهای تازه‌ای در كشور بوجود آمد. متأسفانه در اين نهضت همكاری كاشانی و مصدق ديری نپاييد؛ عده‌ای غرب‌زده تحت نام مصدق و عده‌ای فرصت‌طلب و آزادي‌ستيز زير نام كاشانی حركت اصيل مردم را دزديدند و رهبران را نيز از صحنه خارج كردند. مصدق متهم به تسليم و كرنش در برابر دربار و وابستگی به آمريكا و خودكامگی شد و كاشانی متهم به آزادي‌ستيزی و ضديت با پيشرفت و وابستگی به بيگانه؛ و منافع ملی نهايتا فدای زمان‌ناشناسي‌ها و بلندپروازي‌ها، توهم‌ها و لفاظي‌ها منعفت‌طلبي‌ها و تنگ‌نظري‌ها و درگير‌ي‌های بدفرجام و فراهم كردن زمينه‌ای شد كه در آن انگليس و آمريكا حتی به سادگی موفق به انجام كودتای ننگين ۲۸ مرداد ۳۲ شدند.
انديشه‌ ماركسيستی در قالب حزب توده، با رواج دادن رفتارهای تخريبی و ادبيات تند و ناسازگار با منافع ملی، انديشه‌های غرب‌گرا و غيردينی با اصرار بر جنبه‌های اختلاف‌انگيز و بالاخره طيف خطرناكی به بهانه‌ مخالفت با هر دو، فضای اجتماعی را آشفته و مردم را دلسرد و مأيوس كردند و جريان نهضت ملی را به شكست كشانيدند. جالب توجه اين كه هر سه طيف نقطه‌ فشار خود را مصدق قرار دادند كه ترديدی در آزادي‌خواهی و انديشه‌ورزی و تلاشش در مسير منافع ملی نيست، ولو اين كه مثل هر انسان ديگر دچار اشتباهاتی شده باشد.
انقلاب اسلامی هم علاوه بر توطئه‌ها و فشارهای خارجی با چنين وضعی در داخل مواجه شد.از يكسو برخی جرم انقلاب و رهبری آن را طرفداری از اسلام دانستند و از سوی ديگر بعضی انقلاب را ويرانگر بنياد دين سنت زده ديدند و در سنگر ارتجاع خود با آن به مقابله برخاستند، بازماندگان جريان دهه‌ 30 نيز بيكار ننشستند و ميراث‌خواران همان جريان خطرناك، اين بار نه در پوشش دفاع از كاشانی، كه با عنوان دروغين دفاع از ولايت فقيه دعواهای كهنه‌ سياسی خود را زنده كردند. بالاخره رواج امواج سهمگين تروريسم هم بر اين موانع افزود و در برابر پايدار شدن فرآيند درست مردمسالاری ايستاد. فرايندی كه از مهمترين اهداف و دستاوردهای انقلاب اسلامی بود. جنگ و ترور به طور جبری حكومت را به سخت‌گيری بيش‌تر وادار كرد و شگفت‌انگيز اين كه برای عده‌ای، اين وضعيت - كه ناشی از ضرورت‌های تحميل شده بود - يك قاعده به حساب آمد؛ تو گويی انقلاب برای مهار كردن آزادی و حاكميت مردم بر سرنوشت و در جهت زنده كردن عادت‌های ذهنی و كژتابي‌های تاريخی رخ داده است.
بگذاريد اندكی از مظلوم بزرگ تاريخ انقلاب يعنی امام خمينی (قده) سخن بگويم. خمينی مظهر عزت‌خواهی ملت و زنده‌كننده‌ حس اعتماد به نفس و خودباوری در مردمی بود كه مشتاق آزادی و رهايی بودند. ولی سلطه‌ی استعمار و ويرانگری استبداد و بي‌اعتمادی به جريان‌های سياسی آنان را در آستانه‌ی يأس تاريخی قرار داده بود. رنگ معنوی و صبغه‌ دينی انقلاب اسلامی به رهبری امام در كام مردمی كه در عين آزادي‌خواهی به هويت مستقل دينی و سياسی خود نيز دلبسته بودند، شيرين افتاد و نهضت را با نشاط‌تر و پوياتر كرد و مردمي‌ترين انقلاب قرن بيستم را بوجود آورد و برای اولين بار كلام بر سلاح و لبخند بر خشم و گل بر خشونت پيروز شد.
اينك صاحب هر نظر و عقيده‌ای كه باشيم، اگر انصاف را رعايت كنيم، امام را شخصيتی ممتاز و بزرگ خواهيم ديد. شخصيت امام خمينی (ره) همچون همه رهبران فرهمند تاريخی، با موجی از ستايش‌های شورانگيز و ناسزاگويي‌های هذيان گونه رو‌به‌رو بوده است. مطمئنا در ميان ستايشگران امام، انسان‌های صادق و پاك‌باخته‌ فراوان‌اند؛ از جنس و سنخ همان جوانان فداكاری كه ايران عزيز و انقلاب را از گزند مهاجمان كين‌توز و بي‌آزرم مصون نگاه داشتند. نبايد انكار هم كرد كه امام منتقدان صادقی داشته و دارد كه نظر يا روش او را نمي‌پسنديده‌اند. در عين حال بايد در بسياری از حملات تند عليه امام، يا ستايش‌های غلوآميز درباره‌ اين بزرگوار تأمل كرد.
فرزندان دردمند و آگاه اين كشور خود به خوبی واقف‌اند كه بسياری از ناسزاگويي‌ها، يا از جانب كسانی كه در اثر انقلاب مناصب و امتيازات غيرمشروع خود را از دست داده‌اند يا كسانی كه با انديشه‌های دور از حقيقت دين و واقعيت جامعه مي‌خواسته و مي‌خواهند حركت آزادي‌بخش دين‌مدار امام را تخطئه كنند. طبيعی است كه با وجود كينه‌ كور و خودمداری نمي‌توان از صاحب آن انتظار انصاف و منطق داشت.
در عين‌حال بايد بدانيم كه بسياری از ستايش‌ها نيز نه از سر صدق، كه وسيله‌ای برای رسيدن به اهدافی است كه هرگز امام آنها را نپذيرفت. بسياری از ستايشگران، امام را مطلق مي‌كنند، نه برای عظمت شخصيت او - كه به هر حال يك شخصيت انسانی است - بلكه تا در غياب او اشتباهات يا موضع‌گيري‌های ناگزير و خلاف قاعده‌ای را كه به حكم ضرورت پيش آمده است، به صورت قاعده‌ای غيرقابل تغيير درآورند. اين در حالی است كه به شهادت رخدادهای انكارناپذير، امام خود شهامت و ظرفيت نقد و اصلاح كار خويش را بيش از همه داشت. گروهی در پناه شخصيت او مي‌كوشند تا تمام معارف دينی را در وجه فقهی، آن هم از نوع عوام‌زده و سنتی آن كه عرصه را بر انديشه و عمل ديگران مي‌بندد خلاصه كنند. در حالي‌كه روشن‌بينی و شخصيت عرفانی، فلسفی، اجتماعی و سياسی امام مورد غفلت يا تغافل قرار مي‌گيرد. در اين رويكرد تاكيد مي‌شود كه امام مدافع فقه، آن هم از نوع سنتی آن بود. اين مطلبی درست است، اما تاكيد شجاعانه امام بر لزوم تحول در فقه و نقش زمان و مكان در اجتهاد پويای شيعی را ناديده مي‌گيرند.
اگرچه در اين نگاه امام ستايش مي‌شود، اما گويا به ياد نمي‌آورند كه در مجلس دوم، وقتی پيشنهاد عدم حضور زنان در مجلس مطرح شد، با چه عكس‌العمل تندی از سوی امام روبه‌رو شدند، يا وقتی پيشنهاد تقليد همه‌ی بخشهای جامعه - از جمله دانشجويان - را از روحانيت در تصميم‌گيري‌های سياسی دادند، امام چگونه فرياد زد كه اين نظر از نظريه‌ لزوم عدم دخالت روحانيون در سياست خطرناك‌تر است. چرا كه در مورد اخير فقط بخشی از جامعه از تصميم‌گيری در سرنوشت خود منع مي‌شد، ولی اينان مي‌خواهند به نام اسلام همه‌ مردم را از تفكر آزاد و انتخاب بر اساس تشخيص خود محروم كنند. كسانی حمايت به حق امام را از نهاد شورای نگهبان مطلق مي‌كنند، ولی خطاب‌های عتاب‌آلود و صريح آن بزرگ را به شورای نگهبان مخفی نگه مي‌دارند تا نقش نظارتی منطقی را به قيموميت بر مردم رشيد و آگاه تبديل كنند.
بايد تأمل كرد و واقعيت‌ها را با تحليل درست دريافت و راه را به سوی آينده‌ای اميدبخش گشود. چشم‌ها را نمي‌توان بر تحولات بست و پديده‌های نو را در قالب‌های ذهنی استبدادزده و خودمدار كه با نوعی سرسختی و انعطاف‌ناپذيری همراه است، ريخت.
انديشه‌ای كه در جريان انتخابات رياست جمهوری 76 مطرح شد و مورد اقبال بي‌نظير و غيرمنتظره مردم و به خصوص نسل جوان و فرهيختگان جامعه قرار گرفت بازتابی از يك ظرفيت جديد در جهت اين بازانديشی بود.
دوم خرداد از دل انقلاب اسلامی و باوفاداری به آرمان‌های اصيل آن و به ويژه بر جنبه‌ی مردمسالارانه نظام و تاكيد بر تن دادن به لوازم آن و نگاهداشت حق و حرمت مردم و راهگشا به سوی آزادي‌های اساسی و اصلاحات در همه عرصه‌ها و ساختارهای اقتصادی،‌ علمی، اجتماعی و روابط خارجی، برآمد.
دوم خرداد عليرغم جفاهايی كه به آن شد و سوء استفاده‌هايی كه از هر طرف از آن به عمل آمد و فشارهای آشكار و پنهانی كه برای مأيوس كردن مردم از راهی كه برگزيده بودند اعمال گرديد، چيزی نبود جز «حديث» يا «گفتمان» بيداری و دينداری و آزاديخواهی و استقلال‌طلبی و پيشرفت‌جويی ملت، آنچه بيش از يك قرن از سوی مردم ابراز شده بود و آنچه از جمله در انقلاب شكوهمند پيروز در بهمن ۵۷ تجلی شگفت‌انگيز داشت.
اين حديث كه در عمق وجدان بيدار ملت ما وجود داشت، باز در كام جان مردم، شيرين افتاد و صميمانه آن را پذيرفتند.
طبعا اين رويداد و رويكرد تازه، توقعاتی را ايجاد كرد، اما موانع ذهنی و عينی نيز در راه برآوردن آنها فراوان بود.
آن چه روی داد، از يكسو دامن زدن بي‌حساب يا ايستادگی سرسختانه در برابر آنها بود و از سوی ديگر اشتياق و احساس فراوان نسبت به آزادی و آبادی و انتظار برآورده شدن سريع‌تر آن مطالبات، بي‌آن‌كه چندان به تنگناها توجه شود.
شتاب‌زدگی در استفاده يا سوء استفاده از اين حديث كه به قصد رفع سريع و ناگهانی همه‌ موانع صورت گرفت، نتيجه‌ای جز صعب و سخت‌تر شدن موانع نداشت. طرفه اين كه برخی از كسانی كه خود باعث تشديد موانع شده بودند، طلبكارانه از اصلاحات مي‌خواستند كه به هيات معارض (اپوزيسيون) ولی در دل دولت عمل كند كه چنين امری نه تنها به مصلحت نبود، بلكه مي‌توانست يكی از طنزهای بزرگ همه‌ دوران‌های تاريخ باشد. البته بسياری از اين شتاب‌زدگي‌ها و شالوده‌شكني‌ها، خود محصول و معلول سرسختي‌ها و تنگ‌نظري‌هايی بود كه متاسفانه در راه پيشبرد مردمسالاری در كشور ظاهر شده بود. فرجام اين رويداد، برآورده نشدن بخش‌هايی از مطالبات به حق جامعه، به خصوص نسل جوان و تحصيل‌كرده و بدتر از آن، ايجاد و تقويت پندار عدم موفقيت و برآورده نشدن خواسته‌های عمومی بود. انگاره‌سازي‌ها و آشفتگي‌ها تا به آن جا رسيد كه تصوير ذهنی جامعه به مراتب تيره‌تر از حتی كاستي‌های عينی شد و بسياری از دستاوردهای عميق بزرگ اين دوران ناديده گرفته شد. در اين مسير عوامل مختلف در درون و بيرون، از جمله با عمليات روانی و حساب‌شده، كوشيدند و مي‌كوشند كه بخش‌های مهمی از جامعه را به زدگی از سياست و سياستمداران و بالاتر از آن به نوعی ديگر از يأس ويرانگر تاريخی مبتلا كنند.
جبهه‌گيری جريان ارتجاع سطحي‌نگر، با تكيه بر ظواهر و شعارهای دينی و انقلابی و ارزشی و نيز جهت‌گيری جريان اصطلاحات روشنفكری بي‌حوصله‌ ناآشنا به بنياد دينی و سير تاريخی جامعه‌ ما، با ارائه‌ تصويری مخدوش از شعار آزادی و حركت به سوی سكولار كردن حكومت و جامعه، از ويژگي‌های مورد انتظار اين دوران بود كه با خواست تاريخی و رأی مردم بزرگوار ما در دوم خرداد تفاوت‌های اساسی داشت، در واقع اين رخدادها نوعی آشفتگی فكری و عاطفی را در جامعه بوجود آورد و برخی از آنها بهانه‌ سركوب حركت آزاديخواهانه‌ وفادار به آرمانهای انقلاب را با ادعای حفظ انقلاب و استقلال كشور، به جبهه‌ سطحي‌نگر واپسگرا داد. طبيعی است در اين ميان، بزرگترين حملات متوجه انديشه‌ای شد كه مي‌خواست درك از دين را با درد زمانه همراه كند و تجربه‌های ديرين و پرهزينه‌ اين ملت را دوباره نيازمايد. به رغم همه دشواري‌ها بايد برای اين كه كم‌تر اشتباه كنيم، ديده‌ها را تيزتر و سينه‌ها را فراخ‌تر از گذشته كنيم. امروز بيش از هميشه نياز به حافظه و پيوستگی تاريخی داريم، پس بي‌آنكه عنان پايداری از كف دهيم يا در گذشته بمانيم، بايد موقعيت‌های گذشته را بازشناسيم و وضع حال و آينده را از آن ميان استخراج كنيم.

گروهی كه خود موجبات نارضايتی جامعه و به حاشيه راندن بسياری از روشنفكران و متخصصان و جوانان از عرصه انقلاب شده بودند، از آغاز حضور، خاتمی را منشأ از ميان رفتن انقلاب، لطمه ديدن امنيت كشور و استيلای فرهنگ غربی بر كشور دانستند و بر طبل انكار كوبيدند و هرچه توانستند، كردند. به خصوص با كشف و حذف غده‌ سرطانی جاخوش كرده در نهادهای امنيتی - كه قتل‌های زنجيره‌ای نمونه‌ای مهلك از آن بود - از متن دستگاه رسمی اطلاعات و امنيت كشور و تبديل آن دستگاه به نهادی بيدار و هوشيار و مدافع امنيت پايدار و نقطه‌ اطمينان ملت و خنثي‌كننده‌ توطئه‌های دشمنان ايران و معارضان تروريست و كينه‌توز انقلاب و جامعه، آن فعاليت به صورتی ديگر و ريشه‌اي‌تر ادامه داشته و دارد. چراكه حذف غده‌ سرطانی به معنی نابودی بينشی كه به اين جريان خطرناك منجر مي‌شود، نبود. اصرار بر روش‌های تنگ‌نظرانه و سازمان‌يافته برای تخريب ذهن جامعه به‌خصوص دينداران نسبت به دوم خرداد از يك سو و رفتارهای بعضا نادرست و شتابزده‌ای كه به نام اصلاحات صورت گرفت، از سوی ديگر، به عنوان دو پديده‌ تلخ تاريخی در اين دوران باز بروز كرد و اين بار نيز اين دو عامل دست به دست هم دادند تا زمينه‌ عدم توفيق حركت شكوهمند ملت را فراهم آورند.
در دورانی كه رشد «روند توقعات فزاينده» مشخصه‌ بارز آن و«سرسختي» در مسير برآوردن بسياری از خواسته‌های به‌حق و قانونی مردم و نخبگان ـ آن هم به هر بها و بهانه‌ای ـ مشخصه مشهود ديگر آن است، درك درست اين رويدادها و داوری واقع‌بينانه نسبت به آنها دشوار مي‌شود؛ چنان‌كه شد. بعضا گفته شد: خاتمی سازشكار و تسليم در برابر اقتدارگرايان است. خاتمی سوزاننده‌ همه‌ فرصت‌هايی معرفی شد كه تاريخ و ملت در پيش روی او نهاده بود و خاتمی عامل اصلی عدم تحقق همه‌ وعده‌ها شناخته شد.
سخن بر سر درست انگاشتن و مطلق كردن فهم و كاركرد خود و قادر دانستن خويش به برآوردن همه‌ خواسته‌ها و تحقق برنامه‌ها نيست. سخن بر سر درستی رويكردهای سياسی و اجتماعی و شناخت منابع و موانع مردم‌سالاری به طور واقعی است. برای اين منظور بايد به راستی بر ضرورت «فهم» مسايل برای «نقد» آنها تاكيد كرد وگرنه روشن است وقتی سياستمدار آگاه و دلسوزی چون دكتر مصدق اشتباه مي‌كند، هنگامی كه عارف و فقيه و رهبری آگاه و شجاع چون امام خمينی (قده) بارها به صراحت از اشتباهات خود سخن مي‌گويد، اين بنده‌ خدا بسيار كوچك‌تر از آن است كه ادعا كند كه خطا و كوتاهی نداشته است. اما آيا همه‌ وعده‌هايی كه گفته مي‌شود خاتمی داده بود، واقعا من وعده داده بودم يا مي‌توانستم وعده بدهم؟
هريك از ما ايرانيان، از تنگناهايی كه با آنها مواجه بوده‌ايم، به فراخور حد و حال خويش تاثير پذيرفته‌ايم؛ پس همه بايد در اين باب تامل كنيم و بكوشيم در عمل برای رهايی بينش و منش خود از چنبره‌ استبدادزدگی تاريخی راهی بيابيم. همه‌ ما متاسفانه از اين بيماری جانكاه آسيب ديده‌ايم. پس نبايد خود را از آن مصون بدانيم. در فضای استبدادزده ذهن‌ها آشفته مي‌شود و صداهای واقعی به خوبی به گوش نمي‌رسد. اين بيماری عام و خطربار است و برای درمان واقعی آن بايد آزادی و مردم‌سالاری را به جد پاس داشت و هزينه‌ تحقق آنها را پرداخت. آن‌گاه كه بپذيريم با همديگر بهتر مي‌فهميم و كمتر اشتباه مي‌كنيم، به راهبرد و رويكرد درست دست يافته‌ايم.
با اين نگاه است كه مي‌توان حتما پيروز شد، نه بر مخالف، كه با مخالف و نه در عرصه‌ سياست كه در همه‌ عرصه‌های جامعه. اين جوهر حركت و حديثی است كه از دوم خرداد برآمد و در متن جامعه جريان يافت. نقطه‌ اميد من در اين راه پايداری، آگاهی و تداوم حضور جوانان و آحاد شهروندان كشور در قالب نهادها و تشكل‌های مدنی در عرصه‌ تعيين سرنوشت است. اين‌گونه مشاركت است كه مي‌تواند خطاها و كمبودهای سياستمداران و دولتمردان را جبران كند.
گفتمان اصلاحات توانست با طرح شعار استقرار جامعه‌ مدنی، تكيه بر رای مردم و انتخابات آزاد، توام بودن اسلاميت و جمهوريت در نظام سياسی و ملازم بودن حق و تكليف شهروندان و حكومت، پيشاهنگ تحول در منطقه باشد و باز نام ايران را در اين دوران بلندآوازه كند. آن‌چه بعدها نام اصلاحات بر خود گرفت، فرصت ملی و سرمايه‌ جديد اجتماعی برای كشور بود.
در حقانيت و اصالت اصلاحات و گفتمان آن همين بس كه امروز نه تنها جريان‌های سنتی جامعه و اكثر قريب به اتفاق نيروهای سياسی در داخل و خارج از كشور، بلكه حتی مخالفان فكری و سياسی اين نظام هم از ضرورت استقرار دموكراسی سخن مي‌گويند. در منطقه نيز سخن اول انجام اصلاحات است و حتی اعمال فشار خارجی برای اجرای صورتی خاص از آن وجود دارد اما به‌رغم آن ملت ما مفتخر است كه خود آغازگر اصلاحاتی برآمده از هويت و خواست تاريخی خويش بوده و سه سال پيش از وقوع جنايت ۱۱سپتامبر (۲۰ شهريور ۱۳۸۰) و قطب‌بندي‌ها و آرايش‌های جديد بين‌المللی، تحولی بزرگ را در كشور سامان داده است.
در عين حال از ياد نبريم كه ميان آن اميد و آغاز، با آن‌چه در فضای سياسی كشور رخ داده، فاصله‌ها افتاد، برخی سرخوردگي‌ها در روند پيشبرد اصلاحات رخ داد و برخی واقعيت‌ها، باز در دايره‌ ابهام‌آميز انگاره‌های تيره محبوس و مغشوش ماند.
در فضای پيش آمده، بخش‌های مهمی از جامعه بعد از ۷ سال تلاش دولت برآمده از حماسه‌ دوم خرداد، در ذهن خود چنين ديدند كه گويا جمهوری اسلامی بر سر دوراهی بازگشت به سوی اقتدارگرايی و ناديده انگاشتن همه‌ دستاوردهای مردم‌سالارانه‌ انقلاب و يا گذر به سوی لائيسيته و جمهوری سكولار قرار دارد.
بديهی است كه از اين آشفتگی ذهنی و روانی، دشمنان آزادی و مرد‌سالاری نيز غافل نشوند و با پشتوانه‌ حمايت از سوی منابع و مراكز قدرت و اقتصاد و تبليغات جهانی، صدای جمع‌های محدود و مطرود خود را به عنوان صدای ملت در جهان تبليغ كنند. اما جريان اصيل دوم خرداد با توجه به ضعف‌ها و ناكامي‌های گذشته، هم‌چنان بر شعارهای اصلی خود پا فشرده و مي‌فشارد و مردم را به پيمودن اين راه به عنوان تنها راهی كه به سرمنزل امن و مطمئن منتهی خواهد شد فرامي‌خواند.
تصور اين‌كه با حذف جمهوری اسلامی، يك جمهوری مردمی غيروابسته پديد خواهد آمد، تصوری باطل است كه شواهد تاريخی، سياسی و اجتماعی بطلان آن فراوان است.
تصور اعمال حاكميت دين از راه اجبار واستبداد و ناديدن خواست و رای مردم نيز، نادرست و ناميسر است. بنياد و پشتوانه‌ هر نظامی مردمند و مردم ما خواستار جمهوری بيگانه با دين و لائيك نبوده و نيستند. متاسفانه حتی مفاهيم غربی هم، وقتی به يك فضای استبدادزده پا مي‌نهند، تحريف هم مي‌شوند و اين‌كه در اين مسير سكولاريسم نيز مبدل به دين‌ستيزی مي‌شود، از اين قاعده بركنار نيست.
برای بهروزی ملت ما تنها يك راه وجود دارد: استوار كردن مردم‌سالاری بر پايه‌ اعتقاد و فرهنگ مردم، و نوسازی فرهنگ دينی و اجتماع در جهت سازگاری با مرد‌م‌سالاری و تقويت بنيادهای مردم‌سالارانه كه در انقلاب اسلامی بوده و در قانون اساسی نيز منعكس شده است. بر اين اساس همه‌ قدرت‌ها مستقيم و غيرمستقيم برآمده از مردمند و هيچ قدرت غيرمسوولی، مورد پذيرش و مشروع نيست و ساز و كارهای تامين و اعمال اين مسووليت نيز در قانون مشخص است.
آن‌جا كه اشكالی هست، بيشتر در تفسير و برداشت از قانون و نحوه‌ اعمال درست اين ساز و كارها است. پس اشكال در وهله‌ نخست ناشی از انحراف از روح قانون اساسی است، هرچند كه هيچ قانون بشری مصون از اشتباه يا عقب افتادن از زمانه نيست.
هنوز بر اين اعتقادم كه اصلاح‌طلبی به منزله‌ی حديث دل ملت ايران هم‌چنان پابرجا است. اما اين نگرانی هست كه كج‌انديشي‌ها و نابردباري‌ها و كم‌حوصلگي‌ها اين گفتمان را به بيرون نظام جهت بدهد؛ تا كنون تمام تلاش اين بوده و هست كه چنين نشود.
دوم خرداد بروز مقبوليت حديث سازگاری «دينداری و آزادي» و «اسلام و مردم‌سالاري» بود و معتقدان به اين سازگاری از دو سو مورد تهاجم قرار گرفتند: يكی آن‌كه مي‌گفت برای اين‌كه ديندار بمانيم، آزادی را رها كنيم و متاسفانه بسياری از نهادهايی را كه مي‌بايد در فراز و ورای همه‌ جبهه‌بندي‌ها بمانند، به استخدام خود درآورد، بي‌آن‌كه تكليف مسووليت آنها معلوم باشد. ديگری آن‌كه خواستار قربانی كردن دين در پای آزادی بود و ابزار جنگ روانی را نيز در اختيار داشت و مي‌كوشيد از ميان جوانان و تحصيل‌كردگان سربازگيری كند. در واقع اين هر دو برخلاف جهت آب شنا كرده‌اند و مي‌كنند. بيش از يكصد سال است كه اين ملت خواستار آزادی و استقلال و پيشرفت است و اين همه را سازگار با هويت دينی و ملی خود مي‌خواهد و با اين‌كه بارها در معركه شكست خورده، از مطالبه‌ اساسی خود دست برنداشته است. انقلاب اسلامی هم از آن جهت شگفتي‌ساز است كه حديث دل مردم و مطالبات مردم‌سالارنه‌ آنان را با دين و هويت تاريخی اين قوم سازگار دانسته است.
در همان مسير است كه ما از آزادی دفاع كرده و مي‌كنيم و دين را نيز با آزادی سازگار مي‌دانيم و بي‌استقلال، آزادی را نيز سرابی بيش نمي‌دانيم و گل پيشرفت را در بوستان آزادی و استقلال شكوفا مي‌بينيم. ما تقابل ميان انسان و خدا را باور نداريم و خدايی را مي‌پرستيم كه انسان را آزاد آفريده و او را بر سرنوشت خود حاكم گردانيده است.
دوم خرداد چيزی نبود جز تشخيص گفتمان و حديث فكری و عاطفی جامعه‌ای كه به صورت فزاينده‌ای جوان‌تر، باسوادتر، مشاركت‌جوتر و متوقع‌تر مي‌شود. بر اين اساس من انديشه و راهی را موفق مي‌دانم كه واقعيت اين تحول را درك كند، خود را با آن هماهنگ نمايد و از عهده‌ عمل به تعهدات خويش برآيد. گفتمان مرد‌م‌سالاری، آزادی و تعامل با جهان ـ نه تقابل با آن ـ كه گفتمان غالب روزگار ما است، بازتاب اين دگرگونی و خواست بوده و هست.
شاهد اين مدعا رويكردهای اساسی و فراگير به اين گفتمان در داخل و خارج كشور است. اين‌كه ايده‌ گفت و گوی تمدن‌ها علي‌رغم ميل خشونت‌آفرينان و جنگ‌طلبان و تروريست‌ها، مقبوليت عام جهانی يافته است. هرچند در ايران در سطح رسمی چندان مورد اقبال قرار نگرفت و جز اين هم انتظاری نبود ـ آيا توجه به حقوق اساسی و نهادهای مدنی امروز سطوح زيرين جامعه را در بر گرفته است ـ معانی ويژه‌ای دارند.
به‌رغم آن‌كه امروز هفت سال از واقعه‌ دوم خرداد گذشته، روشن است كه ملت ما خواست خود را در جامعه پايدار كرده است. از شعار ذوب در ولايت كه شعار محوری رقبای دوم خرداد در درون حكومت بود تا شعار ايران آزاد، آباد و شاد و تاكيد بر دموكراسی، آزادی و حقوق بشر راه درازی طی شده است. اين معجزه‌ روح اصلاح‌طلب ملت ما است كه بايد بازشناخته شود. در واقع خواست مردم تغيير نكرده، بلكه بيشتر تجلی يافته است. صدای مردم را تا حدودزيادی مي‌توان شنيد و آنان كه به هر حال با افكار عمومی سر و كار دارند آگاهانه يا ناآگاهانه به راهی گام مي‌نهند كه مي‌پندارند مقبول مردم است.
عزيزی كه ديروز به جبهه‌ها مي‌رفت و عشق به امام را پشتوانه‌ حركت خود داشت، پدر و مادری كه بدن قطعه قطعه شده‌ فرزندش او را از پای درنمي‌آورد، همسری كه در غيبت شوهر شهيدش سرود بيداری و دليری را در گوش فرزند خود مي‌خواند، شهروندان شهری و روستايی، متفكران دانشگاهی و حوزوی زنان و مردان، صاحبان صنعت و سرمايه، كارگران و كشاورزان، فرهنگيان و همه‌ آحاد و بخش‌های جامعه‌ ما، مگر خواستی جز دستيابی به ايرانی آزاد و آباد و شاد داشته و دارند؟ اگر اهل ولايت هم بودند، ولايت را پشتوانه‌ حركت برای رسيدن به سربلندی، آزادی، آبادانی و پيشرفت مي‌دانستند. امروز در چشم‌انداز اصلاحات و پذيرش موازنه و ضرورت‌های آن، كسانی بايد پاسخگو باشند كه ولايت را در برابر آزادی، و ارزش‌ها را در برابر پيشرفت، و خشونت را در برابر منطق قرار دادند. به هر حال طرح و پذيرش شعارهای اصلاحات را از هر سو بايد به فال نيك گرفت ولی بايد به جد از طرح‌كنندگان آن خواست كه به درستی منظور خود را از اين مفاهيم بيان كنند تا جامعه دچار سوءتفاهم نشود.
مگر گروهی همواره در برابر دعوت مردم به آزادی فرياد برنمي‌آورند كه دعوت‌كنندگان به آزادی يا «نفاق جديد» خواستار بی بند و باری، ولنگاری، غرب‌زدگی و بر هم خوردن هنجارهای دينی و اخلاقی جامعه‌اند؟ در حالی كه وقتی ما شعار آزادی را مي‌داديم ـ و مي‌دهيم ـ مرادمان آزادي‌های سياسی، آزادي‌های مشروع و مدنی و آزادي‌های فكری است و در همان حال از انضباط اخلاقی و حفظ هنجارهايی كه با هويت دينی و فرهنگی جامعه‌ ما سازگار است دفاع كرده و مي‌كنيم. ما دين خدا را شريعت سمحه و سهله و دين رواداری و گذشت مي‌شناسيم و فكر نمي‌كنيم وقتی نوجوان و جوان عزتمند ايرانی آزادی را مطالبه مي‌كند، مرادش ولنگاري‌های اخلاقی است.
در نظام‌های خودكامه برای سركوب انديشه و آزادی سياسی و اراده، به بی بندوباري‌های اخلاقی و بي‌قيدي‌های اجتماعی دامن زده مي‌شود. نتيجه‌ طبيعی چنين نظام‌هايی سقوط اخلاق است. خوب است نگاهی شود به كشورهايی كه ديروز در بلوك شرق قرار داشتند يا امروز راه و رسم تمركزگرايی و تماميت‌طلبی را طی مي‌كنند تا معلوم شود كه برای سركوب آزادي‌های سياسی و فكری، جامعه را دچار چه انحطاط اخلاقی و معنوی و ناهنجاری در روابط فردی و اجتماعی كرده‌اند.
بنابراين آن‌كه شعار آزادی مي‌دهد تا نظر آزادي‌خواهان را كه اكثريت قاطع ملتند به خود جلب كند، نبايد از ياد ببرد كه درد جانكاه ملت ما خودكامگی و استبداد بوده است؛ ولی به هر حال توجه به ايران آزاد، گامی به جلو و شاهدی بر پيروزی انديشه اصلاحات در ايران است.
اما آبادی نيز در سايه‌ علم و تحقيق و به‌كارگيری مديريت درست و جلب مشاركت نخبگان جامعه به دست مي‌آيد و كشور آباد نخواهد شد، مگر آن‌كه وهم‌انگاری را رها كنيم و به خردورزی بپردازيم و اهل علم و انديشه در عمل حرمت ببينند نمي‌شود بيش از نود درصد دانشگاهيان را به انحراف دينی و فكری متهم كرد و هرگونه ستمی را بر اهل دانش و انديشه روا دانست و انديشه‌ورزی و نقد قدرت را جرم به حساب آورد و باز هم انتظار ايران آباد داشت.
نمي‌توان از آبادی و توسعه سخن گفت، اما از دموكراسی و حقوق بشر غافل بود. توسعه‌ مطلوب و ممكن، توسعه‌ «حقوق‌مدار» و «مشاركت‌جو» است. شرط اول برای رسيدن به ايران آباد اين است كه اين حقوق و ضرورت‌ها عملا به رسميت شناخته شود و در همه‌ مراحل و مراجع تصميم‌گيری و اجرا، در مجلس و دولت، در مجمع تشخيص مصلحت و در جمع خبرگان شاهد حضور انسان‌های عالم، كارشناس، شجاع و وظيفه‌شناس باشيم.
ايران آباد و آزاد مطمئنا ايران شاد هم خواهد بود، يعنی رضايت شهروندان عاقل، باسواد، برخوردار، آزاد و صاحب حق و حرمت، در ايران آباد و آزاد تامين مي‌شود.
يقينا مشكلات، نارسايي‌ها، تنگ‌نظري‌ها و موانع در جهت تحقق خواست ملت و رسيدن به آرمان‌های انقلاب كم نيست، ولی برای رسيدن از وضع موجود به وضع مطلوب چاره‌ای جز تداوم راه اصلاحات، با اعتدال و انعطاف و خردورزی و شكيبايی نيست. به‌خصوص نسل جوان و شايسته‌ ما بايد هوشيار باشد كه شعار اصلاحات را راهزنان در هر جامعه و زير هر نقابی كه باشند، نربايند.
اكنون اگر حقيقت‌جويان از سر انصاف و واقع‌بينی به امور بنگرند، به‌رغم بسياری كاستي‌ها خواهند ديد كه دستاوردهای اصلاحات برای كشور كم نبوده است. شايد در جهانی كه تا ديروز جهان سوم ناميده مي‌شد، غالبا دولت‌ها بريده از مردم و دشمن آزادی و حقوق اساسی مردم بوده و هستند. در اين حال اين دولت اگر نگويم تنها دولت، اما مي‌توانم بگويم از معدود دولت‌هايی بوده كه با همه‌ وجود مدافع آزادی انديشه و حقوق اجتماعی و سياسی مردم بوده و به خاطر آن هزينه‌های سنگينی هم داده است.
هنوز تا رسيدن به مرحله‌ای كه رفتارهای همه‌ی بخش‌های حكومت قانونی و سازگار با معيارهای عدالت و مردم‌سالاری باشد و هيچ مركز و دستگاهی نتواند فارغ از مسووليت قانونی و با مصونيت‌های نابه‌جا منافع ملت و كشور را ناديده بگيرد، راه درازی پيش رو داريم؛ اما امروز نهانخانه‌ها و پستوهايی كه دور از هر چشم ناظری، خود را مجاز به انجام همه گونه اقدامات خلاف قانون و مغاير شرع مي‌دانستند و در محكمه‌ای كه داور و بازجو و مدعی و مجری يكی بود، به تشخيص مي‌نشستند، در بخش مهمی از دستگاه امنيتی كشور برچيده شده است. به هر حال اكنون اين مفروض است كه هرگونه برخوردی بايد وجهه‌ قانونی به خود بگيرد و برخوردكننده خود را موظف بداند كه به درستی در برابر افكار عمومی توجيه قانونی از كار خود ارايه كند، در همين حال هم، اولين معترض رفتارهای غيرقانونی يا ناسازگار با روح قانون و انصاف، دولت بوده و هست. اين در وضعی است كه نهاد سنتی دولت در كشورهايی نظير ما همواره با آزادی و آزادي‌خواهی رويارويی ستيزآميز داشته است.
اين دولت مفتخر است كه منادی آن بود كه قداست منصب به اباحه‌ نقد و انتقاد از قدرت كه امانتی از مردم در دست برگزيدگان مردم است مبدل شود؛ و قدرت و منصب را به عنوان امری زمينی در معرض نقد و نظر قرار داد. هرچند به علت سابقه‌ استبدادزده، حتی در بسياری از موارد در مقام نقد نيز منصف نبوده‌ايم، اما جامعه به‌خصوص نخبگان و فرهيختگان نبايد در بامداد استقرار مردم‌سالاری، وقتی آزادی به سرقت مي‌رود بي‌تفاوت بنشينند.
غصب عناوينی كه در مالكيت معنوی جريانی است كه ويژگي‌های روشن خود را دارد، يك عمل ضدآزادی است. من زمانی در پاسخ گروهی كه از من انتقاد تند كرده بودند كه مشكل خاتمی اين است كه هنوز به كارآيی دين باور دارد، در حالی كه راه نجات ملت رها كردن آزادی و مردم‌سالاری از قيد دين است نوشتم:

«از نقد و نظر، از سوی هركس و با هر محتوا استقبال مي‌كنم و خوشوقتم كه با زبان تند از رييس‌جمهوری كه مظهر اراده‌ ملی است انتقاد مي‌شود، بي‌آن‌كه انتقاد و اعتراض‌كننده كوچك‌ترين دغدغه‌ای از برخورد حكومت با خود به خاطر اين اعتراض داشته باشد، اما ايراد من به شما نه به خاطر اعتراضتان به رييس‌جمهور، بلكه در اعتراض به شما است كه چرا تحت عنوان و اسمی كه در مالكيت معنوی مومنان و معتقدان به اسلام است چنين ادعاهايی مي‌كنيد.»
اما اين نكته را نيز يادآوری مي‌كنم كه بايد امكان آن را فراهم كنيم و اجازه دهيم كه هركس با صراحت و بی نقاب حرف خود را بگويد، نه سخن ديگری را به نفع خود مصادره كند و نه قصد خود را در لفاف مواضع ديگری بپيچد. در اين راه هم حكومت بايد راه را بر انجام فعاليت‌های قانونی برای گرايش‌های متفاوت و گوناگون بگشايد و هم كوشندگان عرصه‌ سياست و انديشه بنای كار خويش را بر صداقت و صراحت نهند.
اگر ما نظر امام را در آستانه‌ی پيروزی انقلاب مي‌پذيرفتيم كه اعلام كردند حتی احزاب و گروههای غيراسلامی تا وقتی به توطئه و اقدام عملی براندازانه عليه نظام دست نزده‌اند در فعاليت و بيان نظر خود آزادند، به جايی نمي‌رسيديم كه حتی مومنان به اسلام و راه امام، فقط به جرم اين‌كه روش و سليقه‌ی گروهی را نمي‌پسندند، ولو حاضر به عمل در چارچوب قانون اساسی باشند نيز حذف و دفع شوند؛ اگر هر مخالفی را معارض و هر معارضی را برانداز به حساب نمي‌آورديم و اگر در برخورد با متهمان امنيتی و قضايی ابتدايي‌ترين موازين قانونی، مبنی بر رعايت حقوق شهروندان از جمله متهمان را رعايت مي‌كرديم، ديگر زمينه‌ای برای ربودن عناوين مجاز و انجام فعاليت‌های غيرمجاز تحت نام عناوين مجاز فراهم نمي‌آمد. ولی به هر حال، اشكال در كار بخش‌هايی از حكومت يا گروههای فشار دارای مصونيت، توجيه‌گر رفتار خلاف مدعيان آزادی و زير پا نهادن اخلاق انسانی و موازين مردم‌سالاری نيز نمي‌شود.
اينك به شما عزيزان مخاطب نامه خود مي‌گويم: تامل كنيد كه اگر رفتار حكومت در بسياری از موارد متاثر از تاريخ استبدادزده‌ ما است، همين حكم در مورد منتقد و روشنفكر و اپوزيسيون ما هم صادق است، هرچند سهم و دايره‌ اثرشان يكسان نبوده و نخواهد بود. سير به سوی نظام مردم‌سالار، نيازمند پا گرفتن فرهنگ مردم‌سالاری است. در كشور ما،‌ اين فرهنگ مي‌تواند با تكيه بر اخلاق، انصاف و ادب اسلامی كه رواداری را برای بشريت به ارمغان آورد و با ايجاد و تقويت مناسبات اجتماعی دموكراتيك و فرآيندهای سياسی مردم‌سالار پا بگيرد و پيش برود.
اين بر عهده‌ نسل جوان ما است كه با تأمل و تذكر نسبت به وضعيت تاريخی موجود، خواست شجاعانه‌ خود را در جهت استقرار مردم‌سالاری سازگار و با دين و فرهنگ خود با تدبير و تحمل پي‌گيری كند؛ همه‌ منابع و موانع آن را بشناسد و با آنها مدبرانه رو به رو شود. مردم‌سالاری هم يك انديشه، هم يك راه، و هم يك روش است. همه‌ اينها را بايد بياموزيم و بياموزانيم و با هم به كار گيريم. امروز حتی آنان كه به قانونی نيز اعتقادی ندارند، در فضای آفريده شده‌ كنونی ناچارند دم از قانون بزنند و كار خود را توجيه قانونی كنند، پس در پی كارآيی و كارآمدی «قانون» در همه‌ سطوح باشيم.
امروز گرچه هنوز نقد و نظر هزينه‌های سنگينی دارد، ولی ديگر منتقد، دشمن پيغمبر قلمداد نمي‌شود. امروز گرچه هنوز اين درد و مصيبت را داريم كه انسانی دانشمند كه شايد سابقه‌ حضورش در انقلاب و جبهه، بيش از سابقه‌ی تصدی فلان قاضی بي‌تجربه‌ای باشد كه گشاد دستانه حكم ارتداد صادر مي‌كند و مبارزی كه پا و سلامت خود را برای انقلاب داده و همواره از موضع دين خواستار اعتلای آزادی بوده است ـ ولو در برداشت و نظر خود دچار خطا شده باشد ـ به ناحق به ارتداد متهم و بر اساس آن محكوم مي‌شود، ولی اين نيز دستاورد كمی بر جامعه‌ ما نيست كه جز معدودی افراد، هيچ‌كس از حوزه‌های علميه گرفته تا دانشگاهها و تا سطح مسوولان، اين برخورد و حكم را پذيرا نمي‌شوند.
امروز دخالت در امور و احوال شخصی افراد به مراتب كمتر از گذشته شده است. گرچه حتی يك مورد آن نيز ناحق و نابه‌جاست. امروز گرچه در برابر قانونی كردن حدود و ثغور جرم سياسی در عمل به نص قانون اساسی مقاومت مي‌شود، ولی مقاومت‌كنندگان در اقليت شكننده‌ای قرار گرفته‌اند؛ همان‌گونه كه هم‌پيمانان ديروز آنها نيز ناچارند با شعار اصلاحات در صحنه حضور يابند و از انتساب بي‌پرده به گرايش‌های تنگ‌نظرانه پرهيز كنند.
امروز در ورای تغييرات بنيادينی كه در مناسبات اجتماعی، فرهنگی و سياسی رخ داده و بازگشت به دوران پيش از اصلاحات را ناممكن كرده است، مي‌توان از روندها و چشم‌اندازهای روشنی در عرصه اقتصاد كشور نيز سخن گفت. هرچند ثمرات كار اصلاحات در قلمرو اقتصاد نيز از همان داوري‌های ناصواب در امان نمانده است و چنان وانمود شد كه چون صبغه‌ دفاع از آزادي‌ها و حقوق مردم در اين چند سال پررنگ‌تر بوده، پس توجه به مسايل اقتصادی جامعه و سازندگی كشور در اولويت نبوده است. اين‌كه كشور در اين دوران توانست از يك ثبات نسبی و شكوفايی اقتصادی برخوردار شود، به يقين متاثر از همان روند اصلاحی است كه همه‌ عرصه‌های جامعه را در بر گرفته بود. كاستن از شكاف‌های تاريخی ميان جامعه و حكومت، حمايت از تاسيس و تقويت نهادهای مدنی، دفاع از حقوق ملت و جلب مشاركت مردم، بيش و پيش از هر چيز نتايج اقتصادی دارد. آثار عميق اين حركت را نمي‌توان به سادگی از صحنه‌ جامعه زدود. حتی نتايج بسياری از اصلاحات بنيادين اقتصادی را بايد در سال‌های آينده ديد. دولت توانست متوسط رشد توليد ناخالص داخلی در سال را از ‌٨/٣ درصد در برنامه‌ دوم توسعه به ‌٢/٥ درصد در برنامه‌ی سوم برساند. به طوری كه اكنون اقتصاد ايران رشد ‌٤/٧ درصد را از سال‌های ‌١٣٨١ به بعد تجربه مي‌كند. متوسط نرخ تورم از ‌١/٢٥ درصد در برنامه‌ی دوم به ‌٢/١٣ درصد در برنامه‌ی سوم كاهش يافته است. متوسط رشد سرمايه‌گذاری از ‌٩/٧ درصد در برنامه‌ی دوم به ‌٧/١٠ درصد در برنامه‌ی سوم رسيده است. ايجاد سالانه حدود ‌٧٠٠ هزار فرصت شغلی موجب شده است كه به‌رغم افزايش روزافزون سطح تقاضای اجتماع برای كار، روند ايجاد اشتغال آهنگ مثبتی بيابد.
دولت تا كنون با بردباری و خويشتن‌داری، حركت‌های سازنده‌ای را در جهت انجام اصلاحات گسترده اداری و ساختاری، حفظ قدرت خريد حقوق‌بگيران، تداوم سياست‌های تمركززدايی، اتخاذ سياست‌های ويژه برای تامين منابع مالی برای طرح‌های اشتغال‌زا، جلب مشاركت بخش خصوصی، فراهم آوردن زمينه‌های توسعه سرمايه‌گذاری داخلی و خارجی، افزايش رفاه اجتماعی و توزيع درآمد، سياست تثبيت اقتصادی و شفاف‌سازی بودجه، يكسان‌سازی نرخ ارز و كاهش تصدي‌گری به انجام رسانده است و خود نيز همواره منتقد كاستي‌های خود بوده است.
دستاوردهايی همچون تدوين و اجرای لايحه برنامه‌ سوم توسعه، شكل‌دهی حساب ذخيره ارزی و انباشت ميلياردها دلار در طی ‌٤ سال در آن و برداشت‌های قانونی از آن توانسته است آثار ملموسی در اقتصاد كشور به جا گذارد. حدود يك سوم از اين حساب به لحاظ اتخاذ راهبرد مهم و تعيين‌كننده‌ يكسان‌سازی نرخ ارز برداشت و به سپرده‌های بانك مركزی اضافه شد كه نتيجه‌ آن كاهش نرخ ريسك و افزايش اعتبار اقتصادی كشور در نزد موسسات مالی و پولی دنيا بوده است. حدود يك سوم از اين ميزان ذخيره‌ی ارزی نيز برای جهش در طرح‌های عمرانی كشور، به‌ويژه بخش آب، شبكه‌های آبرسانی، راه و حمل و نقل، كشاورزی و معادن اختصاص يافت كه ثمره‌ی آن تسريع در اتمام طرح‌های عمرانی و ايجاد رشد و اشتغال بيشتر بوده است. بيش از يك سوم از اين مبلغ يعنی ‌٦/٨ ميليارد دلار هم برای شكوفايی توليد، فناوری كارآفرينی در اختيار بخش خصوصی قرار گرفته است.

علاوه بر اين زيرساخت‌های اقتصادی، امروز كشور ما برخوردار از ظرفيت‌های علمی جديد، نيروی انسانی تحصيل‌كرده و ماهر و كارآمد شده است. ظرف ‌٧ سال گذشته(‌١٣٨٣-۱۳۷۶ ) بر اساس شاخصه‌های معتبر بين‌المللی ايران توانسته است از رشد توليد علمی ‌٤٠٠ درصدی برخوردار باشد. پيشرفت‌های عظيم در عرصه‌ی اكتشاف، استخراج و بهره‌برداري‌های بهتر از نفت و گاز، تحرك همه‌جانبه در گسترش فناوري‌های ارتباطات و اطلاعات، به خوبی در سطح كشور قابل مشاهده است.
امروز حركت سدسازی، توليد برق و انرژی، رشد كشاورزی و صنعت و ... همگی با شتاب و گستردگی بيشتری از گذشته در جريان است. بر اين اساس به روشنی مي‌توان ديد كه پشتوانه‌ی اقتصاد كشور قوي‌تر از هر زمان ديگر است و محوريت علم و فناوری نيز
شاكله‌ی برنامه‌های توسعه‌ همه‌جانبه‌ كشور شده است.
امروز تنش‌زدايی و رابطه‌ی منطقی با جهان، نه يك انحراف، از اصول كه يك سياست اصلی و مقبول است. هرچند در عمل بهتر و مناسب‌تر مي‌توان رفتار كرد. تعامل با جهان ديگر نه سازش و كاری ضدارزش، كه عين حكمت و تدبير به حساب مي‌آيد و در جهان به هم پيوسته‌ی امروز، راه اصلی تداوم انقلاب اسلامی و دستيابی به پيشرفت و استقلال محسوب مي‌شود.
در هر حال من هم‌چنان بر سه اصل آزادی در انديشه، منطق درگفتار و قانون در عمل تاكيد مي‌كنم و آن را راه حقيقی اسلام و راه امام و مورد قبول وجدان عميق اكثريت قاطع مردم و به‌خصوص نخبگان منصف مي‌دانم.
ممكن است ما در نمايندگی از ملت، در عمل به اين سه اصل در بسياری از موارد ناموفق بوده باشيم؛ مدعی نيستم كه حاصل تلاش‌های ما در دفاع از حقوق ملت در همه‌ زمينه‌ها به فرجام رسيده و در نتيجه ملت به همه‌ی آرمان‌های خود دست يافته است، مدعی آنم كه اما راه اصيل مردم‌سالاری و تحقق آرمان‌های تاريخی ملت توقف نخواهد داشت و مردم ما راه اصلاحات را ادامه خواهند داد بي‌آن‌كه از دين جدا شوند. ملت ما آزادی و استقلال و پيشرفت را نه در خروج از جمهوری اسلامی كه به قيمت گرانی به دست آورده است، و نه در بازگشت به خودكامگی به هر نام، بلكه در سازگار كردن هرچه بيشتر اين جمهوری با خواست‌های تاريخی خود و استقرار همه‌جانبه‌ی مردم‌سالاری دينی مي‌جويد. آن‌كس در صحنه خواهد ماند كه با مطالبات واقعی مردم همگام شود؛ و واقعيت زمانه بسياری را همگام خواهد كرد.
امروز ملت ايران در عرصه‌ جهان، با سابقه‌ درخشان مدنی و فرهنگی خود، به عنوان ملتی نام‌آور شده است كه بر پايه‌ دين اسلام، خواستار استقرار نوعی از مردم‌سالاری است كه در آن معنويت با آزادی و پيشرفت با اخلاق همراه باشد. اين دستاورد مي‌تواند در صورت انقلاب و جمهوری اسلامی ـ آن‌گونه كه مردم مي‌خواستند و مي‌خواهند ـ برای همه‌ جهان اسلام و به‌خصوص نسل جوان و فرهيخته‌ اين جهان الگوآفرين باشد. نسلی كه از وابستگی به بيگانه آزرده است و خود را مستحق آزادی و حاكميت بر سرنوشت خود، بدون بريدن از فرهنگ ملی و دينی خويش مي‌داند و از حركت‌های افراطی و تنگ‌نظر كه مي‌كوشند خشونت و قيموميت متعصبان را بر جوامع تحميل كنند، سخت نگران و بيزار است. مبادا كج‌انديشي‌ها، تنگ‌نظري‌ها و توهم‌گرايي‌ها، اين فرصت مغتنم را از ما و انقلاب و ملت بزرگ ما بگيرد.
در پايان باز بر اين نكته تاكيد مي‌كنم كه همه‌ ما و شما جوانان عزيز بايد اين پندار غلط را كه حاصل يك بيماری تاريخی است از ذهن خود بزدايم كه: برای رهايی بايد منتظر قهرمان بود. "قهرمان شماييد و مسوولانی شايسته‌ شمايند كه خواست شما را درك و در جهت آن حركت كنند"
كلام بلند خداوند جل و علی را از ياد نبريم كه: خداوند سرنوشت هيچ قومی را دگرگون نخواهد كرد مگر كه آن قوم، جان خود را دگرگون كند»
صحنه‌ شگفت‌انگيزی را كه انديشه و دست هنرمند آلمانی، «برشت» آفريده است همواره در نظر داشته باشيد كه: چون گاليله در برابر كليسای متعصب و سخت‌گير مجبور شد از نظريه‌ علمی خود توبه كند، پاره‌ای از شاگردان پرحرارت او پرخاشگرانه بر استاد نكته گرفتند كه: «وای بر قومی كه قهرمان آن تو باشي» و گاليله با كمال خونسردی پاسخ داد كه:
«وای به قومی كه نياز به قهرمان داشته باشد»
نياز جدی امروز ما، تأمل و بازانديشی همگانی در احوال خويش برای عبور از كليشه‌ها و قالب‌های استبدادزده‌ ناكارآمد و گشودن راه گفت و گوی همدلانه‌ انتقادی در همه‌ سطوح و لايه‌های اجتماعی است. ايمان به خداوند، اميد به آينده و اعتماد به خويش هم مبنا و هم حاصل اين كار است. به ياری خدا در اين راه باز هم با شما سخن خواهم گفت و هم‌چنان نيازمند نظرهای شما خواهم بود. ما در آغاز راه نو اصلاح‌گری و نه در پايان آن هستيم. تداوم آن با شما و آينده‌ روشن آن از آن شما است، شما سازندگان اصلی فردای روشن ايرانيد، پس:
گمان مبر كه به آخر رسيد كار مغان- هزار باده‌ ناخورده در رگ تاك است

والسلام

Tuesday, April 27, 2004

Monday, April 12, 2004

وسوسه یک کاغذ سپید

سالها پیش بود که متنی رو خوندم با عنوان: «وسوسه یک کاغذ سپید.»
راستش اونروزآ ندونستم که حرف نویسنده چی بود. اما بگونه ای گنگ حرفهای نویسنده تو خاطرم حک شد. اینروزهاست که وسوسه یک کاغذ سپید رو حس میکنم از سویی. از سویی دیگر اما همه این تلاش ها گونه ای بیمار و سرگردان برایم دارد. اینهمه برای چه مینویسند و خام خیالی من را دیگران چه سود؟ مگر نه اینکه همه حرفهای یکدیگر را تکرار میکنند و نو حرفی در دنیای اثیری متاعی است اگر نایاب نه، کمیاب و مگر نه اینکه همه در جستجوی مخاطب اند بی حرفی برای گفتن وآمار بازدید کنندگان تنها محک ارزش گذاری در محاسبات مجازی است. ساعتی برگهای کاغذی کتابی را پیش از خسبیدن همه سپرد فراموشی دادند و اظطراب نوشتن هر روزه رس گفتنی ها را کشیده است.
ماندم که پس من چرا این سطور را مینویسم و چرا وسوسه را به کاغذ نمسپرم تنها و گزینه چای وسیگار و آفتاب را جانشین تخته کلید نمیکنم. آیا گزینه مدرنیته را بر - به فرنگی - اومانیسم برتری است یا اینکه ترس از قافله ماندن و کمتر دیده وشنیده شدن است که با ضرب آهنگ تخته کلید میآمیزد. دیگر اینکه این بنای کاغذی را همه دیدن توانند و همه چیز را برهمگان نتوان نهان کرد و این هم سدی برای شکستن. چه داستان زندگی ما در خانه های شیشه ای همیشه نگنجد که گاها پرده های پولادین نیز از برای پوشاندش بس نیست.
در دازای این دوسال چهره این اوراق مجازی دستخوش چندین باز سازی و دگرگونی شد. هنوز اما به شکل غایی خود نرسیده و من همچنان سرگردان این که میرزا چیست و چراست. پرسش هنوز پاسخی نیافته. جسارت من اما بیش از پیش است این خود موهبتی است. شاید پاسخ این پرسش دلتنگی است و شاید به گویه عین القضات:
«... نبینی که دست را و قلم را تهمت کاتبی هست، واز مقصود خبر نه. وکاغذ را تهمت مکتوب فیهی و علیهی، نصیب باشد، ولیکن هیهات! هیهات! هر کاتب که نه دل بود، بی خبر است وهر مکتوب الیه که نه دل است، همچنین!»
هر چه است وسوسه کاغذ سپید همچنان گیرا و دل افزا. صدایش بیشتر به خراش قلم بر کاغذ است و گاها تلنگری بر تخته کلید. میرزا میماند تا گاها از دل بگوید و عموما - چون دیگر حضرات - در پس پرده سیاست و ادب و دیگر پردگان خویش نهان دارد.
یا حق

Sunday, April 04, 2004

بی بی سی آتش بیار کیست؟
بدون تردید مستند ترین و جدی ترین تارنمای ایرانی بروی شبکه اینترنت بی بی سی است. و بدون تردید نیز بی بی سی پابلیک سرویس- Public Service - انگلیسی است که با حمایت قانونی وبودجه دولت انگلیس اداره میشود. در بخش فرهنگ و هنر اینبارآقای بابک نورانی به بررسی فیلم رنجهای مسیح پرداخته است و چون دیگر رسانه های غربی بن فیلم را از ریشه بریده.
فیلم را من هم الان دیدم. فیلمی کاملا مذهبی با اشارات و گویه کاملا انجیلی است. فیلمبرداری تحسین برانگیزدارد وبازیگرانی خوب و کاردان. داستان از مقطع دستگیری مسیح آغاز و با به چلیپا کشیدنش پایان میگیرد. مفاهیم نمادین مسیحی را در سرتاسر فیلم میتوان یافت و یی گرفت. گویی اما لابی جهود انگلیسی و امریکایی از نقش خود در تاریخ (راست یا دروغین) مسیحیت ناخشنودند وبیان آنرا بگونه ای چنین آشکار نمی پسندند. از اینجاست که زیر پرسش بردن بارهنری و مذهبی فیلم با کوشش سخت این لابی آغاز شده. پرسش بی بی سی هم که آیا فیام مذهبی است یا نه، در سایه این دیدگاه بیش از هرچیز خنده آور باید تلقی شود تا جدی!

Wednesday, March 31, 2004

بهار آروم به خارای شمال لیس میکشه. پالتو و شال وکلاه رو یواش یواش میشه که بی عذاب وجدان و سرمای سحر تو خونه جا گذشت. نور تیز بهار چشمها رو تنگ میکنه ودلها رو شاد. وآدم ترانه های غم انگیز رو با شادی زمزمه میکنه.
فاتح شدم.

اینهم از دوستی که دیگر جز یادی نیست:

شب شاید بدنبال تاریکی بود
تاریکی بدنبال شب
درابتدای خلقت تو بودی
و ماه مهتابش را در تو میجست
وروز آفتابش را از ترس خرامت
از ابتدای خلقت
مرگ چشم انتظارت بود و
من...

Tuesday, March 30, 2004

ونیز، زمستان ۲۰۰۴
روز ششم
ساعث ۹ از خواب پاشدم. بچه ها همراه مادرشون میخواستن برن بیرون یه قدمی بزنن. گفتم که کمی دیرتر بهشون ملحق میشم. نشستم تو آشپزخونه سیگاری کشیدم. من تو همه سفرها سیگار میکشم.
هوا همچنان سرده. برای اولین بار تو دهه اخیر تو ونیز برف اومده! اونم از شانس ما. سرو صدای کارنوال کمی خواببیده. ایتالیایی ها هیچکدومشون معنای خونه گرم رو نمیدونن. آپارتمان تازه ای رو هم که مااجاره کردیم علی رغم راحتیش، سرده. انرژی هم اینجا گرونه.
بیرون بعد از برف دیروز هنوز بارون میباره. هوا ابری و سرده. من تو آشپزخونه نشستم و قابلمه بزرگی رو با آب میجوشونم که آشپزخونه رو گرم کنم. زنگ در رو زدن. بگمانم بچه ها اومدن.
ونیزی ها بی شباهت به ما نیستند، خونگرم، خوشبرخورد، موسیاه و کمی پدرسوخته.
همه چیز بگونه ای سرسام آور تو ایتالیا گرون شده. پیشتر (۱۹۸۵) میشد با حوالی پنج دلار یه پیتزای خوب و یه لیوان شراب خورد. همون پیتزا الان ۱۲ دلاره و شرلب رو باید دیگه حداقل نیم بطر خرید که اونم بین ۱۰ تا ۱۵ دلاره. حدوداً ۱۰ تا ۱۳ یورو. دلیل اصلی این گرونی تغیر واحد پول از لیره به یور است. همه ایتالیلیی ها هم از این گرونی شاکیند. از سوی دیگه درآمدشون هم افزایش پیدا کرده.

رای ۱ و ۲و۳. آموزشی، خبر، کوفت، زهر مار... اینجا نزدیک به ۵۰ تا کانال زمین پخش تلویزیونی است و حوالی ۴۰۰ تا ۵۰۰ تا کانال ماهواره ای. تقریباً مجری همه برنامه ها زنهای سکسی بلوند هستند و مردای سیاه مو. زنها با میل دگمه جلوی سینه رو باز گذاشتن تا بیننده ها کمی محظوظ بشن. غریبه در کشوری که بزرگترین حزب چپ دنیا رو داره فمنیسم اینقدر عقب مونده. جالب اینجاست که جام جم ایران (هم یک وهم دو) وسه تا دیگه کانال آشغالی که از ایران پخش میشه هم میشه اینجا دید. من شب ها تو رمانیک ترین شهر دنیا میشینم و برنامه های جمهوری اسلامی رو تماشا میکنم. وقتی میرزا سفر بره سفرش هم مانند خودش غریب میشه.