Tuesday, October 19, 2004

ایران، انرژی هسته ای، آری یا نه

میانبری برای دمکراسی نیست. دمکراسی راهی طولانی است که گذر زمان را میطلبد و خاکی برای برگردان و ترجمان مفاهیم به زبان سنتی مردم. یافتن دمکراسی تنها با آزمایش آن امکان پذیر است. آزمایشی که در بوته هر مردم به معنای پذیرفته شدن و دیگرشدن یا به تعریفی دیگر خانگی شدن دمکراسی است. demo به یونانی مهنای دیگری جز مردم ندارد. وطبعا برداشت خانگی ایرانیان از دمکراسی جز مردم سالاری نیست. مردم سالاری اما در کشوری با ۲۵۰۰ سال تاریخ شاهنشاهی بیش از هر چیز به زمانی برای بالیدن نیاز دارد تا تواند ریشه ای بدواند. مردم سالاری آرامش و ثبات را نیازمند است تا نهاد های مردم سالار شکل گیرند تا ابزاز ستم تسیل رود تا رای مردم برای مردم معنا یابد.
جمهوری اسلامی اولین تجربه جموری ایران است. جمهور عربی است و معنای عموم میدهد.گمانا برگردان آن به فارسی مردم است. مردم اما ابزار بسیاری از بازیهای سیاسی سده گذشته ایران بوده است. و هنوز نیز هست. گذشته از چنین بازیهایی، در تاریخ معاصر ایران برای نخستین بار مردم در خرداد ۱۳۷۶ توانستند که رای خود را به کرسی نشانند. این پدیده هرگز عملی نبود اگر که مردم معنای انتخابات را در طی دو دهه پیش از آن نیآموخته بودند. این اما گذشته از کیفیت انتخابات آن دو دهه به اولین تجربه های مردم سالاری مردم ایران بدل شد.
ادامه را فردا مینویسم که دیگر خستگی هوش را ربوده است.

فرق ایرانی ها و فرنگی ها ۱

تو فرنگ خلق الله از صبح تا شب میدوون و آخرشم از اینکه به همه کارها نرسیدند شاکی ونگران میرن تو تخت. تو مملکت گل وبلبل چهل پنجاه درصد بیکارن و و باقی هم که کار میکنن چل پنجاه درصد وقت کارشون رو چایی میخورن و بیست سی درصدش رو سیگار میکشن و از درد بواسیر و سوهاضمه مینالن. آخرشم که قربونش برم مرگ بر استعمار که از قدیم گفتند که ایرانی جماعت معصوم و بی خطا زاده میشه و بی خطا و دانش هم میمیره.
مرگ بر همه چی زنده باد حماقت

Tuesday, October 05, 2004

چهار مضراب

صدای زنگدار سنتور است و خستگی باشوری که از چهار مضراب میتراود. دوستان بهانه اند و زندگی غباری رو نشین بر سطح ماهوتی میز. چهار مضراب میتراود تا شاید در غوغای دروغ سازها ورگها خونی بدمد.

Monday, October 04, 2004

پاییز شمال سرد است و غمگین

پاییز آمد. همراه آن سرما و تاریکی و همراهش کار فراوان و خستگی ممتد. و همراه آن غم مرگ دوستداران و همراه آن بیماری سرما و یاس فلسفی. پاییزی که جایی برای لانه کبوتر در لابلای درختان نمی گذارد. تیز وگزنده. آفتابش سردوبادش موذی. پاییزی که نه پادشاه فصول است و نه طرواتی از باران دارد. پاییزی آمد تا دیگر بار بیگانگی را یادت آرد و خنده سپید و یخین زمستان را نه بشارت که با پوزخندی هشدار دهد و یادمانت کند. پاییز تیره و سرد و خیس و نفرت بار شمال اورپا رسید. تا برای شما که در دیگر جای این گرد نیلوفری نشتید عشق و ارغوان ورنگ و طراوت بپراکند و ما را تنها نه غمی شیرین که غمی تیره وسیاه افزاید.
اگر نمینویسم در اوراق برای تلخ ننوشتن در منظر عموم است و نه چیز دیگر که پاییز ما بد آمد. پاییزتان مبارک!