Thursday, December 29, 2005

برا ای آفتاب ای توشه امید

يه حساب دودوتاچهارتا گوشی زو داد دستم. نیمی از زندگی من تو فرنگ بسر شده. بقول بابای خدابیامرزم وقتی که داستانهای شگفت زندگیش رو برام تعریف میکرد: « انگار دیروز بود.» سبز و جوان و دلگیر از بیداد زمان با سیصد دلار امریکایی خاک ولایت را به ناچاری سوار بر ارابه ایران پیما ترک کردم. همراهان من گرچه همه سیز و جوان نه، دلگیر اما بودند و میدانستند که دلتنگ خواهند شد. من نه می‌خواستم ونه می‌توانستم دریابم که دلتنگ خواهم شد. اما شدم. و با آن دلمردگی زمستان‌های سرد شمال آمد که مثل درد کلیه پدر مزمن شد و هر زمستان آمد. درمیانه این دلمردگیم چون زمستان است و آسمان پیدا نیست و روز مجالی بیشتر از چند ساعت ندارد و آفتاب پنهان.
و دعاهای من که هر روز تکرارشان میکنم - برآ ای آفتاب ای خوشه خورشید، برآ ای آفتاب ای توشه امید - بی‌اثر و پروردگار دیر مدتی است که از این جغرافیا رفته است و گاها در میانه تابستان و برای خالی نبودن عریضه سرکی به آن میکشد.
دلمرده‌ام و خورشید بامن نیز مرده. بیچاره نیما. یکسره روی زمین ابری است.

Friday, December 23, 2005

دمکراسی، غیرت و خودفروشی دختران ایرانی

خود سانسوری هم غریب پدیده‌ای است. هم الان یک پاراگراف رو که نوشته بودم پاک کردم تا برام مایه دردسر نشه. حالا گیج موندم که از کجا شروع کنم. اینهم از مزایای جهان‌سومی بودنه. بگذریم.





در چند ماه اخیر با مستند ناهید پرشون و پیش از اون کار آقای ده‌نمکی مسیله خودفروشی یا بعبارت مذهبیش فحشا در بین بلاگر‌های ایرانی گرم شده است. همه به پدیده خودفروشی یا با عینک ملیت و عجم و عرب تگاه میکنند و یا لنز سبز غیرت را بر چشم میزنند. فارغ از اینکه خودفروشی گذشته از لقبش، -کهنه‌ترین شغل روی زمین- بخش جدایی ناپذیری از دمکراسی غربی است. زمینه رشدش سرمایه‌داری است و در بسیاری از دمکراسی‌های غربی به عنوان شغل قانونی پذیرفته شده است. نمی‌خواهم به زمینه‌ها و پیشینه و یا دلایل خودفروشی بپردازم که مورد این نوشته نیست. پرسش اما اینست که چگونه حضرات دمکراسی غربی را گرامی دارند اما با پیامدهایش با رگ گردن برخورد میکنند؟
بسیاری از ایرانیان مستند ناهید پرشون را نوعی پرخاش شخصی ایشان به خود تلقی کردند. میپرسم شما اگر زندگی دو زن معتاد روسپی را در نیس، لندن، آندلس یا نیو‌اورلین به تصویر یکشید آیا تصویری بهتر یا زیباتر از دختران شیرازی مستند ناهید پرشون ارایه خواهید داد؟ پاسخ این پرسش با شما، واقعیت ایران اما این است که با سرانه ۲۵ ساله جمعیت ایران و رشد کمی آن در بیست سال اخیر، عدم امکان ازدواج و درآمد سرانه ۷۰۰۰ دلاری در سال که نابرابر تقسیم میشود، باید به انتظار افزایش و گسترش خودفروشی در ایران بود. تن نیز مانند دیگر کالا‌ها بر اساس قواننین بازار ارایه میشود. عرضه و تقاضا. برای افزایش سرمایه صادرات یکی از گزینه‌هاست. چون پسته میتوان خودفروشی را هم صادر کرد. نشانه آن همه کشورهای سابق اورپای شرقی است.
جان‌کلام اینکه خود فروشی را در ایران رو به توسعه تنها با توسعه و تقسیم عادلانه سرمایه میتوان درمان کرد. تمامی آن هم قابل درمان نیست چه نیاز بیمار گروهی در جامعه عرضه خودفروشی را عملی میسازد. برای اثبات این نظر نیاز به دلایل فراوان نیست همین بس که در ایران علیرغم مجازات سنگین برای خرید و فروش سکس، بازار خودفروشان داخلی گرم است و فیلمهای سکسی ایرانی دست بدست میگردد. این نیاز تنها به موقعیت اقتصادی افراد در جامعه هم مربوط نیست. چنانچه در کشورهای مرفه شمال اورپا نیز این درد را چاره نیست.
آقایان دمکراسی غربی بدون بازار خودفروشی ممکن نیست. پس تصمیم خود را بگیرید.

Tuesday, December 20, 2005

مردی از اعماق

در واقع نه اصلاح‌طلبان تماما آزادمنش بودند و نه محافظه‌كاران تمامت‌خواه. در همه‌ى اين دوران‌ها قالى ايرانى رنگ، بافت و گرهى پيچيده‌تر از آن داشته كه غرب تصورش را مى‌كرده است. بنابراين احمدى‌نژاد را نمى‌توان در هيچيك از اين دو مقوله گنجاند. او بطور حتم يك محافظه‌كار نيست، بلكه به طبقه‌اى جديد تعلق دارد كه نمايندگان سياسى‌اش خود را «آبادگران ايران اسلامى‌» مى‌نامند. اينان از زمره‌ى رانت‌خواران و آقازادگان و قشر نوكيسگان نيستند. اينان آندسته از افراطيون و راديكال‌هايى هستند كه از اعماق تنگدست جامعه‌ى خرده‌بورژوازى روستايى و پرولترهاى شهرى به فراز برخاسته‌اند. مقاله‌اى از روزنامه‌ى «زوددويچه تسايتونگ» به‌قلم رودولف كيملّى.

"اغلب زائران روز چهارشنبه به زيارت جمكران مى‌روند. اين هزاران زائر در مسجد كوچكى در نزديكى شهر قم بدنبال چاهى هستند كه بر پايه‌ى باورهاى مذهبى عوام رابطه‌اى با امام دوازدهم شيعيان دارد. ايشان درخواست‌ها و آرزوهاى خود را بر روى كاغذى نوشته بداخل چاه مى‌اندازند. و مى‌گويند كه جريان زيرزمينى آب اين درخواست‌ها را بدست امام غائب مى‌رساند: افسانه‌اى كه مشابه آن را در بسيارى مناطق جهان اسلام و يا نزد ديگر اديان مى‌توان شنيد.
به باور شيعيان «امام غائب» كه در سال ۹۴۱ ميلادى بعنوان جانشين بحق پيامبر اسلام در غارى در نزديكى سامره (در سرزمين امروز عراق) گريخته بود، در روز موعود بعنوان «مهدى» ظهور خواهد كرد و در روى زمين حكومت عدل را برقرار خواهد ساخت. و تا زمان ظهور وى طبق قانون اساسى جمهورى اسلامى ايران فقيه عادل و عالِم، كه امروز رهبر روحانى آيت‌الله على خامنه‌اى است، به نيابت از سوى او حكومت خواهد كرد.
حال در زمان رياست جمهورى احمدى‌نژاد اين افسانه ابعاد گسترده‌‌ترى به خود گرفته است. كابينه‌ى وى مبلغى بالغ بر ۱۵ ميليون يورو را به بازسازى و گسترش جمكران اختصاص داد. اين شايعه هم كه هيأت دولت احمدى‌نژاد با "امام غائب" عهدى بسته و كاغذ عهدنامه را وزير ارشاد به چاه انداخته، آنقدر باورمند بود كه دولت مجبور شود اين عمل را بطور رسمى تكذيب كند. احمدى‌نژاد در برابر امامان جمعه‌ى سراسر كشور هدف اصلى انقلاب را زمينه‌سازى براى بازگشت امام دوازدهم اعلام داشت. رئيس دولت همچنين از شخص خودش گفت، كه او نيز جزو كسانى است كه در انتظار ظهور امام بسر مى‌برد و با افتخار خود را اصول‌گرا ناميد.
براى نخبگان تاكنونى، مردان اصلاح‌طلبى همچون محمد خاتمى‌‌، مرد ذی‌نفوذ ديگرى كه هاشمى رفسنجانى است و رهبر روحانى على خامنه‌اى، چهره‌ى ناجى امام دوازدهم با وظايف روزانه‌ى امور مملكتى كمتر رابطه داشته، و اى بسا اين چهره به هيچ وجه جزو نيازهاى مبرم ايرانى‌ها نبوده است. برخلاف بقيه، احمدى‌نژاد مى‌خواهد تير امام زمان را در كمان سياست روز بگذارد، يا دستكم چنان حرف مى‌زند كه گويى دارد چنين مى‌كند. وى حتا در اجلاس عمومى سازمان ملل نيمى از نطق ۲۸ دقيقه‌اى خود را به امام زمان اختصاص داد. البته قابل درك بود كه او با اين كارش حضار را به خميازه اندازد. ولى رئيس جمهور در خانه‌اش گزارش داد كه نمايندگان حاضر در تالار عظيم سازمان ملل بشدت مبهوت او بودند، زيرا كه در مدت سخنرانى هاله‌اى از نور بر فراز سر او تابان بود. وى به يكى از فقهاى زعيم كه شگفت‌زده گوش به او سپرده بود، مى‌گفت: ”اغراق نمى‌كنم. آنها حتا مژه نمى‌زدند” و منظورش حاضران در جلسه‌ى سازمان ملل بود. از اين گزارشدهى شرمگينانه در مورد هاله‌ى نور نوار ويدئويى موجود است كه براى رئيس جمهور دردسرساز شده است. در اين فاصله متألهين و كلام‌شناسان بزرگ يك به يك از او فاصله مى‌گيرند و به گفته‌ى اكبر اعلمى، نماينده‌ى مجلس شوراى اسلامى "حتا چهره‌هاى مقدس اسلامى نيز چنين ادعاهايى نداشته‌اند".
بايد پرسيد، احمدى‌نژاد با اين ژست‌هايش مى‌خواهد به چه چيزى برسد؟ در وهله‌ى نخست او مى‌خواهد در ميان تنگدستان، يعنى آن بخشى از مردم كه به معجزات باور دارد و در عين حال قربانى بيعدالتى، لجام‌گسيختگى، ارتشاء و بيكارى است، بعنوان نماد اميد و رحمت نمايان شود. حتا پيش از برگزارى انتخابات رياست جمهورى آيت‌الله محمد تقى مصباح يزدى، اين روحانىِ به‌غايت محافظه‌كار احمدى‌نژاد را "برگزيده‌ى امام مهدى‌" نام نهاده بود، و خواسته بود كه مؤمنان به او رأى دهند. و امروز مصباح يزدى تنها روحانى الاهيدانى است كه رئيس جمهور از وى حرف‌شنوى دارد.
احمدى‌نژاد با گسترش يك كيش "مهدى" قدرتى را در خانه‌ى خود بهم زده، بطوريكه خود را از هرم قدرت در جمهورى اسلامى رهانيده است. در مجلس اين كشور اعلام كرده كه ”توهين به رئيس جمهور جرم دارد” و در اطراف وى عمامه‌بسران چندانى نمى‌توان يافت. افراد جديدى كه وى‌ معرفى كرده، چهره‌هايى هستند بى‌تجربه، جوان، با آرمانى‌ انقلابى‌، درسخوانده‌ى دانشگاه‌ كه با پول و امتيازات و منافع شخصى هنوز به فساد كشيده نشده‌اند، با ذهنى باز براى جذب تكنيك‌هاى مدرن و همزمان صدها سال نورى دور از شيوه‌ى زندگى قشرى كه ۲۵ سال تمام پيش از انقلاب بر ايران حكم راند. در صورتى كه اين نسل جديد خود را تثبيت كند، ديگر نمى‌توان از "رژيم ملايان" سخن راند. اگر احمدى‌نژاد بتواند به تعهدات خود نسبت به امام زمان جامه‌ى عمل بپوشاند و در اين راه موفقيت‌هايى كسب كند، بزودى ديگر به يك معمم روحانى بعنوان نائب امام زمان نياز نخواهد داشت. حتا نيازمند يك حكمران و امير نيز نخواهد بود.
احمدى‌نژاد به هنگام انتخابش بعنوان رئيس جمهور در يك خانه‌ى محقر سه اتاقه در شرق تهران مى‌زيست و با يك اتومبيل پژوى سى‌ساله رانندگى مى‌كرد. در اين فاصله به شمال شهر نقل مكان كرده، آنجا كه همه در آسايش و رفاهند و از هواى سالم‌ترى ننفس مى‌كنند. رئيس جمهور "بدلايل عملى‌تر" در نزديكى يكى از قصرهاى رضاشاه اقامت دارد. دور تا دور حياط اندرونى را گذرگاه‌هايى زير تاقگان‌ها تشكيل داده‌اند كه سقف آنها تا پنج متر مى‌رسد. با اين حال رئيس جمهور چايش را روى قاليچه‌ى كاشان بر روى زمين مى‌خورد. وى جمعه‌ها با يك اتومبيل نيسان پاترول به مسجد مى‌رود، جايى كه در كنار پيشنماز به سجده مى‌رود. و جمعيت به فرياد درود مى‌فرستد: ”احمدى‌نژاد ـ حزب‌الله!"

پرسش‌هاى ناگوار
احمدى‌نژاد سال آينده پنجاه ساله مى‌شود. همسرش كه در دانشگاه با او آشنا شده، همانند خودش داراى مهندسى مكانيك است. او علوم تربيتى نيز خوانده و به تدريس مشغول است. فرزند ارشد كه دختر است، امسال ازدواج كرده و در انتظار پايان دوره‌ى مهندسى‌اش در رشته‌ى برق است. فرزند بزرگ پسر هم سال آخر رشته‌ى مهندسى ساختمان را مى‌گذراند و جوان‌ترين فرزند نيز اخيراً ديپلم خود را گرفته است. از علاقمندى و تمايل به شعر، ادبيات و علوم انسانى در خانه‌ى رئيس جمهورى كه بعنوان پسر يك آهنگر به تهران آمد خبرى نيست. كت كرم‌رنگ رئيس دولت اسلامى ايران در اين ميان به "كاپشن احمدى" معروف شده است.
احمدى‌نژاد علاقه‌اى به زندگى مجلل ندارد. از هواپيماى دولتى كه از سلطان برونئى خريدارى شده و در تولوز به آخرين تجهزات آراسته گشته، استفاده نمى‌كند. وزيرانش را ممنوع كرده اتومبيل‌هاى ضدگلوله از خارج كشور خريدارى كنند كه ارزش هريك سر به ۲۵۰ هزار تا ۴۵۰ هزار يورو مى‌زند. قالى‌هاى نفيس را از دفتر كارش جمع‌‌آورى كرده و كاخ سعدآباد را كه اقامتگاه ميهمانان بود، به اداره‌ى گردشگرى سپرده است. احمدى‌نژاد مى‌گويد: "در دولت من جايى براى اشراف نيست." و در جاى ديگر مى‌افزايد: "من درك مى‌كنم چرا برخى كه ۱۵ تا شغل و مقام داشتند و ماهى ۳۰ هزار يورو درآمدشان بوده، من را مورد انتقاد قرار مى‌دهند." احمدى‌نژاد دشمنان زيادى براى خود تراشيد، هنگامى كه با آغاز كارش گزارش مالى دقيقى از درآمد و هزينه‌هاى دولت خواست.
از ۶۰۰ ميليارد دلار درآمد نفتى از زمان انقلاب در سال ۱۹۷۹ بدين سو، براى ۱۲۰ ميليارد دلار آن سند هزينه‌اى‌ وجود ندارد. حتا نام دو تن از مردان قدرتمند رژيم، آيت‌اله مشكينى، رئيس مجلس خبرگانِ رهبرى و آيت‌اله شاهرودى، رئيس قوه‌ى قضاييه جزو كسانى است كه رئيس جمهور از آنان بازخواست مالى كرده است.
او هرگز از عنوان رسمى «جمهورى اسلامى ايران» سخن نمى‌گويد، زيرا كه واژه‌ى "جمهورى" عنصرى از حاكميت مردم دارد كه احمدى‌نژاد آن را رد مى‌كند. "ما انقلاب نكرديم كه به يك دمكراسى برسيم"، اين جمله‌اى است درج شده در يكى از برنامه‌هايش. در تاريخ از ستايشگران جمال عبدالناصر، از پدران جنبش جهان سوم و نيز حسن البنّا، بنيانگذار اخوان‌المسلمين است، سازمانى كه عبدالناصر رهبرانش را به دار آويخت. اين رئيس جديد دولت ايران اسلام را بديلى براى نظام حاكم بر جهانى مى‌داند كه ايران نبايد درهايش را به روى آن بگشايد. احمدى‌نژاد براى اين هدف به يك خصم نياز دارد: اسرائيل، كه از آن بشدت بيزار است و به يك مناقشه محتاج و آن گسترش توان هسته‌اى ايران است. پيشنهاد قابل قبول براى طرفين كه غنى‌سازى اورانيوم در روسيه صورت گيرد را اصلا نمى‌خواهد حتا بشنود و مى‌پرسد: "چه تضمينى براى ما هست كه در آينده مواد سوختى را به ما برسانند؟" و مى‌افزايد: "شايد فردا كه به آنها وابسته شديم، بيايند و مواد سوختى را به‌موقع به ما نرسانند و يا بخواهند با قيمت بالا بدهند."

در ميان برادران ديروز
پيشنماز مسجدى كه احمدى‌نژاد به آن‌جا مى‌رود در كنارش يك قبضه كالاشنيكوف روى فرش گذارده است. رئيس جمهور خود از رزمندگان و جانبازان دوران جنگ عليه عراق است. وى برادران سابق سپاه پاسداران را براى مقامات مهم دولتى ترجيح مى‌دهد. از خبرنگاران خوشش نمى‌آيد، بويژه از آنانكه پرتجربه‌تر و مسن‌تر هستند و پشتشان به حمايت‌هاى داخل و خارج كشور گرم است. او جوان‌ترها را ترجيح مى‌دهد، زيرا كه راحت‌تر مى‌توان آنها را مرعوب كرد. سايت اينترنتى ارتش اواخر ماه اكتبر فهرستى از نام ۲۱۰ خبرنگار را انتشار داد كه از نظر رئيس جمهور بيشتر سزاوار اعدام هستند. تصويرى كه غربى‌ها از صحنه‌ى سياسى ايران داشتند، تصويرى ساده و در عين حال غلط بود: در يك سو اصلاح‌طلبان بودند كه مى‌خواستند همه چيز را بهتر كنند و در طرف ديگر محافظه‌كاران كه در راهشان خرابكارى مى‌كردند.
در واقع نه اصلاح‌طلبان تماما آزادمنش بودند و نه محافظه‌كاران تمامت‌خواه. در همه‌ى اين دوران‌ها قالى ايرانى رنگ، بافت و گرهى پيچيده‌تر از آن داشته كه غرب تصورش را مى‌كرده است. بنابراين احمدى‌نژاد را نمى‌توان در هيچيك از اين دو مقوله گنجاند. او بطور حتم يك محافظه‌كار نيست، بلكه به طبقه‌اى جديد تعلق دارد كه نمايندگان سياسى‌اش خود را «آبادگران ايران اسلامى‌» مى‌نامند. اينان از زمره‌ى رانت‌خواران و آقازادگان و قشر نوكيسگان نيستند. اينان آندسته از افراطيون و راديكال‌هايى هستند كه از اعماق تنگدست جامعه‌ى خرده‌بورژوازى روستايى و پرولترهاى شهرى به فراز برخاسته‌اند.
بهرحال معضلات جامعه‌ى ايران در كنار رئيس جمهورش احمدى‌نژاد چندبرابر فربه‌تر شده‌اند. همين چندى پيش در كلانشهر ۱۲ ميليونى تهران مدارس چند روزى بسته ماندند، بدليل شدت آلودگى هوا و خطرات ناشى از آن. كارشناسان محيط زيست مى‌گويند تمامى پرندگان تهران را ترك كرده‌اند، نه گنجشكى بر شاخكى، نه عقابى بر فراز ذروه‌ى البرز. كلاغ‌ها نيز ترك اين ديار گفته‌اند."

برگردان: داود خدابخش
برگرفته از صدای آلمان

Sunday, December 11, 2005

اسراییل در پی حمله به ایران است

به گزارش ساندی‌تایمز، اسراییل برنامه‌ای برای حمله به تاسیسات هسته‌ای ایران در ماه فرودین سال آینده دارد. بنا بر این گزارش آریل شارون دستوری برای آماده‌باش ارتش اسراییل برای حمله احتمالی صادر کرده است. گزارش ادامه میدهد که جاسوسان اسراییلی در ایران محل‌های غنی سازی اورانیم را شناسایی کرده‌اند. به روایت منابع ارتشی اسراییل به ساندی تایمز، ایران این مراکز را از دید بازرسان آژانس بین اللمللی هسته‌ای پنهان نگاه داشته است. این منابع نظامی ادعا میکنند که ایران تا مارچ ۲۰۰۶ به اندازه کافی اورانیم غنی شده دارد که بتواند سلاح هسته‌ای بسازد.

اشاره میرزا: پس چرا شارون و همکاران تروریستش آدرس این مکان‌ها را به آژانس بین‌اللملی هسته‌ای نمی‌سپارند تا آژانس به سراغ ایران رود. آیا این ترفند هم مانند مجهز بودن عراق به سلاح‌های کشتار جمعی پیشدرآمدی برای جو‌سازی علیه ایران و مقدمات برخورد نظامی را فراهم کردن نیست؟

Thursday, December 08, 2005

مهرآباد را ببندید

۱۲۰ کشته حاصل سقوط هواپینای هرکولس آمریکایی در متعلق به نیروی نظامی ایران بود. تلاش و دلیری خلبان برای جلوگیری از برخورد به ساختمان قابل تقدیر است. این اما در صورت مسیله تغیری نمی‌دهد. کابوس اینگونه حوادث مدت‌هاست که ذهن من و بساری دیگر را اشغال کرده. دیروز این دیگر تنها یک کابوس نبود. واقعیت تاخی بود که بر کابل تمامی خبرگذاری‌های دنیا چرخ میزد. فرودگاه مهر‌اباد آمریکایی نیست. درگیر تحریم هم نیست. فرودگاه مهرآباد سالهاست که دیگر نه ظرفیت و نه امکانات یک فرودگاه بین‌المللی را دارد. فرسودگی‌اش، زشتی‌اش، تنگ بودنش برای این تعداد پرواز روزانه به تهران و مهم‌تر از همه در میان شهر بودنش، هر کدام به نوبه خود دلیل محکمی است برای جانشین کردن فرودگاه آیت‌الله خمینی بجای مهر‌اباد.




آقایان سپاهی از بروکراسی و پرستیژ بکاهید و فرودگاه امام را به دست کارکنان سازمان هواپیمایی کشور بسپرید تا دیگر سقوط یک هواپیما کودکان غرق خواب بعد از ناهار را در خانه خود به اتش نکشد. درب فرودگاه مهر آباد را هم ببنندید ویا موزه‌اش کنید. چه اگر یک بوینگ در اکباتان سقوط کند دیگر داس مرگ تنها ۱۲۸ نفر را درو نخواهد کرد. آنگاه هزاران نفر قربانی سهل‌انگاری شما خواهند شد. فرودگاه مهرآباد را تعطیل کنید برای خدا، برای مردم، برای خودتان.

Wednesday, December 07, 2005

ایران دو، آمریکا صفر

همسایه شمالی نهایتا به روایت مثل قدیمی «عدو شود سبب خیر» بالاخره در همسایگی بودنش خیری به ما رساند و فروش موشک‌های ضدهوایی ام-یک گل دومی را وارد دروازه امریکا کرد. ماتحت اسراییل هم فروان سوخت و قصد سفرهای ۲۰۰۰ کیلومتری کردند. برنامه هسته‌ای ایران بر خلاف بسیاری از برنامه‌های دولت درست محاسبه شده و بر روال پیشبینی شده پیش میرود.
اکنون هیچ کشوری و حتی شخصیت سیاسی - گذشته از نظامیان و آدمخواران راست اسراییلی و وطن‌فروشان رجوی- از حمله نظامی به ایران حرفی نمی‌زند. این نیز گواه دیگری بر درستی سیاست عمومی ایران در جنجال هسته‌ایست. اگر در فردایی گزینه حمله نطامی دیگر بار بر زبان‌ها افتاد طبعا باید سیاست ایران بر آن حسب گردش کند. اما تا راه باز است باید دوید.

Monday, December 05, 2005

اجوبة الستفارات

س ۱۳۶۸: آيا پوشيدن چيزى كه مخصوص زنان است توسط مردان و برعكس، در خانه بدون قصد تشبّه به جنس مخالف، جايز است؟
ج: تا زمانى كه آن را به عنوان لباس براى خود انتخاب نكرده باشند، اشكال ندارد.
----
س ۱۳۶۴: پناهندگى سياسى به كشورهاى خارجى چه حكمى دارد؟ آيا جعل داستان غيرواقعى براى دستيابى به پناهندگى سياسى، جايز است؟
ج: پناهندگى سياسى به دولت غير مسلمان تا زمانى كه مفسده‏اى بر آن مترتّب نشود، فى‏نفسه اشكال ندارد. ولى براى دستيابى به آن ، توسل به دروغ و جعل چيزى كه واقعيت ندارد، جايز نيست.
----
س ۱۰۹۵: آيا فروش خون به كسى كه از آن استفاده مى‏كند، جايز است؟
ج: فروش خون اگر به قصد عقلائى مشروع باشد، اشكال ندارد.
----
س ۱۰۵۲: اگر فرض كنيم كه حفظ اسلام ناب محمدى «صلى الله عليه و آله» متوقف بر ريختن خون نفس محترمى باشد، آيا اين كار جايز است؟
ج: ريختن به ناحقِ خونِ نفسِ محترمه شرعا حرام است و با احكام اسلام ناب محمدى «صلى الله عليه و آله» تعارض دارد. بنابراين سخن مزبور كه حفظ اسلام ناب محمدى متوقف بر ريختن خون انسان بيگناهى باشد، بى معنى است، ولى اگر منظور از آن اقدام مكلّف به جهاد فى سبيل الله عزّت آلاؤه و دفاع از اسلام ناب محمدى در مواردى كه احتمال كشته شدن او وجود دارد، باشد، اين فرض موارد مختلفى دارد، اگر مكلف طبق تشخيص خود احساس كند كه كيان اسلام در خطر است، بايد براى دفاع از اسلام قيام كند، حتى اگر در معرض كشته شدن باشد.
----
س ۱۱۳۸: مقصود از موسيقى و غنا چيست؟
ج: غنا يعنى ترجيع صدا به نحوى كه مناسب با مجالس لهو باشد كه از گناهان بوده و بر خواننده و شنونده حرام است. ولى موسيقى، نواختن آلات آن است كه اگر به نحو معمول در مجالس لهو و گناه باشد، هم بر نوازنده و هم بر شنونده حرام است. و اگر به آن نحو نباشد، فى نفسه جائز است و اشكال ندارد.
----
س ۱۲۱۳: آيا خريد و نگهدارى و استفاده از دستگاه گيرنده برنامه‏هاى تلويزيونى از ماهواره جايز است؟ و اگر دستگاه گيرنده مجانى به دست انسان برسد چه حكمى دارد؟
ج: دستگاه آنتن ماهواره‏اى از اين جهت كه صرفا وسيله‏اى براى دريافت برنامه‏هاى تلويزيونى است كه هم برنامه‏هاى حلال دارد و هم برنامه‏هاى حرام، حكم آلات مشترك را دارد. لذا خريد و فروش و نگهدارى آن براى استفاده در امور حرام، حرام است و براى استفاده‏هاى حلال جايز است. ولى چون اين وسيله براى كسى كه آن را در اختيار دارد زمينه دريافت برنامه‏هاى حرام را كاملا فراهم مى‏كند و گاهى نگهدارى آن مفاسد ديگرى را نيز در بر دارد، خريد و نگهدارى آن جايز نيست مگر براى كسى كه به خودش مطمئن است كه استفاده حرام از آن نمى‏كند و بر تهيه و نگهدارى آن در خانه‏اش مفسده‏اى هم مترتّب نمى‏شود. لكن اگر قانونى در اين مورد وجود داشته باشد بايد مراعات گردد.
----
س ۱۳۷۹: پوشيدن كروات چه حكمى دارد؟
ج: به طور كلى پوشيدن كروات و ديگر لباسهايى كه پوشش و لباس غير مسلمانان محسوب مى‏شوند بطوريكه پوشيدن آنها منجر به ترويج فرهنگ منحطّ غربى شود جايز نيست.
----
س ۱۴۱۴: آيا تراشيدن ريش فسق محسوب مى‏شود؟
ج: تراشيدن ريش بنابر احتياط حرام است و احوط اين است كه احكام و آثار فسق بر آن مترتّب مى‏شود.
برگرفته از : سایت رهبری

Friday, December 02, 2005

پيشينه پرچم ایران

نخستين اشاره در تاريخ اساطير ايران به وجود پرچم به قيام کاوه آهنگر و پيش بند چرمی او بر سر چوبی بر عليه ضحاک بر ميگردد.
پس از شکست ضحاک فريدون بر تخت شاهی نشست و او فرمان داد تا پرچم کاوه را با ديباهای زرد و سرخ و بنفش و گوهر زینت دهند و بدين سان "درفش کاويان" پديد آمد. درفش کاويان صرفاً افسانه نبوده و به استناد تاريخ تا پيش از حمله اعراب به ايران پرچم ملی و نظامی ايران را درفش کاويان می گفتند.
به روايت نوشتار تاريخی، درفش کاويان زمان ساسانيان از پوست شير يا پلنگ ساخته شده بود، بدون آنکه نقشی بر روی آن باشد. هر پادشاهی که به قدرت می رسيد تعدادی جواهر بر آن می افزود. به هنگام حمله اعراب به ايران، در جنگی در اطراف نهاوند درفش کاويان به دست آنان افتاد که آن را نزد عمر بردند و به نوشته فضل الله حسينی قزوينی در کتاب المعجم "امير المومنين سپس بفرمود تا آن گوهرها را برداشتند و آن پوست را سوزانيدند". با فتح ايران به دست اعراب از آنجائی که علمای اسلام تصوير پردازی و نگارگری را حرام ميدانستند ايرانيان تا دويست سال هيچ پرچمی نداشتند.

نخستين تصوير بر روی پرچم ايران
در سال ۳۵۵ خورشيدی (۹۷۶ ميلادی) سلطان محمود غزنوی برای نخستين بار دستور داد نقش يک ماه را بر روی پرچم خود که رنگ زمينه آن يکسره سياه بود زردوزی کنند. سپس در سال ۴۱۰ خورشيدي (۱۰۳۱ ميلادی) سلطان مسعود غزنوی به انگيزه دلبستگی به شکار شير دستور داد نقش و نگار يک شير جايگزين ماه شود.
در زمان خوارزمشاهيان يا سلجوقيان سکه هایی زده شد که بر روی آن نقش خورشيد بر پشت آمده بود، رسمی که در مورد پرچمها نيز رعايت گرديد. در مورد علت استفاده از خورشيد دو ديدگاه وجود دارد، يکی اينکه چون شير گذشته از نماد دلاوری و قدرت نشانه ماه مرداد (اسد) هم بوده و خورشيد در ماه مرداد در اوج بلندی و گرمای خود است، به اين ترتيب همبستگی ميان خانه شير (برج اسد) با ميانه تابستان نشان داده می شود. نظريه ديگر بر تاثير آئين مهرپرستي و ميترائيسم در ايران دلالت دارد و حکايت از آن دارد که به دليل تقدس خورشيد در میان ايرانيان کهن خورشيد بر روی سکه ها و پرچم بر پشت شير قرار گرفت.

پرچم در دوران صفويان
در ميان شاهان سلسله صفويان تنها شاه اسماعيل اول و شاه طهماسب اول بر پرچم خود نقش شير و خورشيد نداشتند.
پرچم شاه اسماعيل يکسره سبز رنگ بود و بر بالای آن تصوير ماه قرار داشت. شاه طهماسب نيز چون خود زاده ماه فروردين (برج حمل) بود دستور داد به جای شير و خورشيد تصوير گوسفند (نماد برج حمل) را بر روی پرچمها و سکه ها ترسيم کنند. پرچم ايران در بقيه دوران صفويان سبز رنگ بود و شير و خورشيد را بر روی آن زردوزی می کردند.
موقعيت و طرز قرارگرفتن شير در همه پرچمها يکسان نبوده، گاهی شير نشسته، گاهی نيمرخ و گاه رو به سوی بيننده بوده. در بعضی موارد هم خورشيد از شير جدا بوده و گاه چسبيده به آن. به استناد سياحت نامه ژان شاردن جهانگرد فرانسوی استفاده از بيرق های نوک تيز و باريک که بر روی آن آيه ای از قرآن و تصوير شمشير دوسر علی يا شير خورشيد بوده در دوران صفويان رسم بوده است. به نظر می آيد که پرچم ايران تا زمان قاجارها مانند پرچم اعراب سه گوشه بوده.

پرچم در عهد نادرشاه افشار
درفش شاهی يا بيرق سلطنتی در دوران نادرشاه از ابريشم سرخ و زرد ساخته می شد و بر روی آن تصوير شير وخورشيد هم وجود داشت اما درفش ملی ايرانيان در اين زمان سه رنگ سبز و سفيد و سرخ با شيری در حالت نيمرخ و در حال راه رفتن داشته که خورشيدی نيمه بر آمده بر پشت آن بود و در درون دايره خورشيد "المک الله" نوشته شده بود.
سپاهيان نادر در تصويری که از جنگ وی با محمد گورکانی، پادشاه هند کشيده شده، بيرقي سه گوش با رنگ سفيد در دست دارند که در گوشه بالای آن نواری سبز رنگ و در قسمت پائین آن نوار سرخی دوخته شده است و شيری با دم برافراشته به صورت نيمرخ در حال راه رفتن و درون دايره خورشيد آن بازهم "المک الله" آمده است. بر اين اساس ميتوان گفت پرچم سه رنگ عهد نادر مادر پرچم سه رنگ کنونی ايران است هر چند در آن زمان پرچمها هنوز سه گوشه بودند.

قاجارها و پرچم چهار گوشه
در دوران آغامحمدخان قاجار چند تغيير در شکل و رنگ پرچم داده شد، يکی اينکه شکل آن برای نخستين بار از سه گوشه به چهارگوشه تغيير يافت و دوم اينکه پرچم سه رنگ را به یک پرچم سرخ با دايره سفيد رنگ بزرگی در ميانش که در آن تصوير شير و خورشيد به رسم معمول وجود داشت تغییر یافت با اين تفاوت که برای نخستين بار شمشيری در دست شير قرار داشت.
در عهد فتحعلی شاه قاجار، ايران دارای پرچمی دوگانه شد. يکي پرچم زمان صلح که يکسره سرخ با شيری نشسته و خورشيد بر پشت که پرتوهای آن سراسر آن را پوشانده بود. نکته شگفتی آور اين که شير پرچم زمان صلح شمشير بدست داشت در حالی که در پرچم عهد جنگ چنين نبود. در زمان فتحعلی شاه استفاده از پرچم سفيد رنگ برای مقاصد ديپلماتيک و سياسی مرسوم شد. در تصويری که يک نقاش روس از ورود سفير ايران "ابوالحسن خان شيرازی" به دربار تزار روس کشيده پرچمی سفيد رنگ منقوش به شير و خورشيد و شمشير پيشاپيش سفير در حرکت است.
برای نخستين بار در زمان محمدشاه قاجار (جانشين فتحعلی شاه) تاجی بر بالای خورشيد قرار داده شد. در اين دوره هم دو پرچم به کار برده میشد که بر روی يکی شمشير دو سر حضرت علی و بر ديگری شير و خورشيد قرار داشت که پرچم اول درفش شاهی و دومی درفش ملی و نظامی بود.

اميرکبير و پرچم ايران
اميرکبير به دلیل دلبستگی ويژه ای که به نادرشاه داشت رنگ های پرچم او را اما به شکل پرچم مستطيل به کار برد که سراسر زمينه پرچم سفيد بود با نوار سبز نازکی در گوشه بالائی و نواری سرخ رنگ به همان اندازه در قسمت پائين و نشان شير و خورشيد و شمشير در ميانه پرچم قرار گرفت، بدون آنکه تاجی بر بالای خورشيد گذاشته شود.

انقلاب مشروطيت و پرچم ايران
با پيروزی جنبش مشروطه خواهی در ايران و تشکيل مجلس، نمايندگان مردم در مجلس های اول و دوم به کار تدوين قانون اساسی و متمم آن پرداختند. در اصل پنجم متمم قانون اساسس آمده بود: "الوان رسمی بيرق ايران، سبز و سفيد و سرخ و علامت شير و خورشيد است"، کاملا مشخص است که نمايندگان در تصويب اين اصل شتابزده بوده اند زيرا اشاره ای به ترتيب قرار گرفتن رنگها، افقی يا عمودی بودن آنها، و اين که شير و خورشيد بر کدام يک از رنگها قرار گيرد به ميان نيامده بود. همچنين درباره وجود يا عدم وجود شمشير يا جهت روی شير سخنی گفته نشده بود.
به نظر می رسد بخشی از عجله نمايندگان به دليل وجود شماری روحانی در مجلس بوده که استفاده از تصوير را حرام می دانستند زیرا که نمايندگان در توجيه رنگهای به کار رفته در پرچم به استدلالات دينی متوسل شدند، بدين ترتيب که گفتند رنگ سبز، رنگ دلخواه پيامبر اسلام و رنگ اين دين است، بنابراين رنگ سبز در بالای پرچم ملی ايران قرار گرفت. در مورد رنگ سفيد نيز به اين استناد شد که رنگ پاکی، صلح، آشتی و مورد علاقه زرتشتيان است و آن در زير رنگ سبز قرار گرفت. در مورد رنگ سرخ نيز با اشاره به ارزش خون شهيد در اسلام، بويژه امام حسين و جان باختگان انقلاب مشروطيت به ضرورت پاسداشت خون آنان رنگ سرخ را نیز افزودند.
اين استدلالات زمينه را در مجلس برای گفتگوی نشان شير و خورشید مساعد نمود و اين موضوع اين گونه توجيه شد که انقلاب مشروطيت در مرداد (سال ۱۲۸۵ هجري شمسي ۱۹۰۶ ميلادی) به پيروزی رسيد يعنی در برج اسد (شير). از سوي ديگر چون اکثر ايرانيان مسلمان شيعه و پيرو علی هستند و اسدالله از القاب حضرت علی است، بنابراين شير هم نشانه مرداد است و هم نشانه امام اول شيعيان در مورد خورشيد نيز چون انقلاب مشروطه در ميانه ماه مرداد به پيروزی رسيد و خورشيد در اين ايام در اوج نيرومندی و گرمای خود است خورشيد را نيز بر پشت شير سوار کردند که اين شير و خورشيد هم نشانه علي باشد هم نشانه ماه مرداد و هم نشانه چهاردهم مرداد يعني روز پيروزی مشروطه خواهان و البته شمشير ذوالفقار علی نيز بدست شیر اضافه شد.
بدين ترتيب برای اولين بار پرچم ملي ايران به طور رسمی در قانون اساسی به عنوان نماد استقلال و حاکميت ملی مطرح شد. در سال ۱۳۳۶ منوچهر اقبال، نخست وزير وقت به پيشنهاد هياتی از نمايندگان وزارت خانه های خارجه، آموزش و پرورش و جنگ طی بخش نامه ای ابعاد و جزئيات ديگر پرچم را مشخص کرد. بخش نامه ديگری در سال ۱۳۳۷ در مورد تناسب طول و عرض پرچم صادر شد و طی آن مقرر گرديد طول پرچم اندکی بيش از يک برابر و نيم عرض آن باشد.

پرچم بعد از انقلاب
در اصل هجدهم قانون اساسی جمهوری اسلامی ايران مصوب سال ۱۳۶۸ (۱۹۷۹ ميلادی) در مورد پرچم گفته شده است که پرچم جمهوری اسلامی از سه رنگ سبز، سفيد و سرخ تشکيل می شود و نشانه جمهوری اسلامی (تشکيل شده با حروف الله که شباهت زيادی به علامت پرچم سيک ها، فرقه ای در هندوستان دارد) در وسط آن قرار دارد.

برگرفته(با کمی تغیر) از روزنامه اعتماد پنجشنبه ۲۱ اسفند ۱۳۸۲
بخوانید: شیر و خورشید در پرچم ایران از جمال‌زاده

Sunday, November 06, 2005

جل الخالق

شيخ حسن بن مثله جمكرانى میگويد: من شب سه شنبه،۱۷ ماه مبارك رمضان سال ۳۷۳ هجرى قمرى در خانه خود خوابيده بودم كه ناگاه جماعتى از مردم به در خانه من آمدند و مرا از خواب بيدار كردند و گفتند:
برخيز و مولاى خود حضرت مهدى عليه السلام را اجابت كن كه تو را طلب نموده است·
آنها مرا به محلى كه اكنون مسجد جمكران است آوردند، چون نيك نگاه كردم، تختى ديدم كه فرشى نيكو بر آن تخت گسترده شده و جوانى سى ساله بر آن تخت، تكيه بر بالش كرده و پيرمردى هم نزد او نشسته است، آن پير، حضرت خضر عليه السلام بود كه مرا امر به نشستن نمود، حضرت مهدى عليه السلام مرا به نام خودم خواند و فرمود:
برو به حسن مسلم (كه در اين زمين كشاورزى میكند) بگو: اين زمين شريفى است و حق تعالى آن را از زمين هاى ديگر برگزيده است، و ديگر نبايد در آن كشاورزى كند·




عرض كردم: يا سيدى و مولاى! لازم است كه من دليل و نشانه اى داشته باشم و گرنه مردم حرف مرا قبول نمیكنند، آقا فرمود:
تو برو و آن رسالت را انجام بده، ما نشانه هايى براى آن قرار مىدهيم، و همچنين نزد سيد ابوالحسن (يكى از علماى قم ) برو و به او بگو: حسن مسلم را احضار كند و سود چند ساله را كه از زمين به دست آورده است، وصول كند و با آن پول در اين زمين مسجدى بنا نمايد·

به مردم بگو: به اين مكان رغبت كنند و آنرا عزيز دارند و چهار ركعت نماز در آن گذارند·
دو ركعت اول:
به نيت نماز تحت مسجد است، در هر ركعت آن يك حمد و هفت بار (قل هوالله احد) خوانده مىشود و در حالت ركوع و سجود هم هفت مرتبه ذكر را تكرار كنند·
دو ركعت دوم:
به نيت نماز امام زمان عليه السلام خوانده مىشود، بد ين صورت كه سوره حمد را شروع كرده و آيه (اياك نعبد و اياك نستعين) صد مرتبه تكرار میشود و بعد از آن، بقيه سوره حمد خوانده میشود، و سپس سوره (قل هو الله احد) را فقط يك بار خوانده و به ركوع رفته و ذكر (سبحان ربى العظيم و بحمده) هفت مرتبه، پشت سر هم تكرار مىشود·
و سپس به سجود رفته و ذكر (سبحان ربى الاعلى و بحمده) نيز هفت مرتبه، پشت سر هم تكرار مىشود·
ركعت دوم را نيز به همين ترتيب خوانده، چون نماز به پايان برسد و سلام داده شود، يك بار گفته مىشود (لا اله الا الله) و به دنبال آن تسبيحات حضرت زهرا عليها السلام خوانده شود وبعد از آن به سجده رفته و صد بار بگويند: (اللهم صل على محمد و آل محمد)·
آنگاه امام عليه السلام فرمودند: هر كه اين دو ركعت نماز را در اين مكان (مسجد مقدس جمكران) بخواند مانند آن است كه دو ركعت نماز در كعبه خوانده باشد·
چون به راه افتاد م، چند قدمى هنوز نرفته بودم كه دوباره مرا باز خواندند و فرمودند:
بزى در گله جعفر كاشانى است، آنرا خريدارى كن و بدين مكان آور و آنرا بكش و بين بيماران انقاق كن، هر بيمار و مريضى كه از گوشت آن بخورد، حق تعالى او را شفا دهد·
حسن بن مثله جمكرانى مىگويد: من به خانه بازگشتم و تمام شب را در اند يشه بودم، تا اينكه نماز صبح را خوانده و به سراغ على المنذ ر رفتم و ماجراى شب گذشته را براى او نقل كردم و با او به همان مكان شب گذشته رفتيم، و در آنجا زنجيرهايى را ديديم كه طبق فرموده امام عليه السلام حدود بناى مسجد را نشان مىداد·
سپس به قم نزد سيد ابوالحسن رضا رفتيم و چون به در خانه او رسيد يم، خادم او گفت: آيا تو از جمكران هستى؟ به او گفتم: بلى! خادم گفت: سيد از سحر در انتظار تو است· آنگاه به درون خانه رفتيم و سيد مرا گرامى داشت و گفت: اى حسن بن مثله من در خواب بودم كه شخصى به من گفت:
حسن به مثله، از جمكران نزد تو مىآيد، هر چه او گويد، تصديق كن و به قول او اعتماد نما، كه سخن او سخن ماست و قول او را رد نكن·
از هنگام بيدار شدن تا اين ساعت منتظر تو بودم، آنگاه من ماجراى شب گذشته را براى وى تعريف كردم، سيد بلافاصله فرمود تا اسب ها را زين نهادند و بيرون آوردند و سوار شديم، چون به نزديك روستاى جمكران رسيد يم، گله جعفر كاشاني را ديد يم، آن بز از پس همه گوسفندان مىآمد، چون به ميان گله رفتم، همينكه بز مرا ديد به طرف من دويد، جعفر سوگند ياد كرد كه اين بز در گله من نبوده و تاكنون آنرا نديده بودم، به هر حال آن بز را به محل مسجد آورده و آن را ذبح كرده و هر بيمارى كه گوشت آن تناول كرد، با عنايت خداوند تبارك و تعالى و حضرت بقيه الله ارواحنا فداه شفا يافت·
ابو الحسن رضا، حسن مسلم را احضار كرده و منافع زمين را از او گرفت و مسجد جمكران را ينا كرد و آن را با چوب پوشانيد·
سپس زنجيرها و ميخ ها را با خود به قم برد و در خانه خود گذاشت، هر بيمار و دردمندى كه خود را به آن زنجيرها مىماليد، خداى تعالى او را شفاى عاجل مىفرمود، پس از فوت سيد ابوالحسن، آن زنجيرها ناپديد شد و ديگر كسى آنها را نديد·
(تلخيص از كتاب نجم الثاقب، ص ۳۸۳ تا ۳۸۸)

Saturday, November 05, 2005

حرفی برای بعضی شب‌ها

فردا روز دیگه‌ای است. نه تکرار امروز. یا تکرار امروز. اگر این نه نخست نبود انتظار فردا هم نبود و سینه جای غمگین آه بود. زندگی هر چه به پایان نزدیکتر میشه غمش سنگین‌تر میشه و شادیش هم ژرفتر. وقتی ایندو هرو با هم آیند اونوقت جای گریه و خنده با‌هم است و من نمید نم که با کدوم شروع کنم.
فردا روز دیگریست تکرار امروز نه. تکرار امروز آری.
از حرف سیاسی و اینکه زندگی جهان‌سومی ما همیشه دستخوش حرفهای احمقانه یا شاعرانه یا فقیه‌انه مشتی دیگر است پاک دلم گرفته‌و از بی‌عشقی و پنهانکاری هم. انسانم آرزوست. تلخی این سالها تو جلدم رفته. جان را تلخ کرده. آواره‌گی کوه و بیابانم آرزوست. برای آشناهایی که از کم‌نویسی میرزا گلایه دارند بگم که فرواوون مینویسم اما جرات ندارم به انظار عموم بگذارم همه چیز را. اگر شاعرانه بخوام از زیرش در رم میشه: گوش نامحرم نباشد جای پیغام سروش.
محرمی یا نامحرمیتان را نمیدانم که هردو تشخیصش با من است در فضایی نه مجازی و شما مجازی هستید و کاها چون کابوسی و گاها رویایی.
فردا راهی ولایتم با برره و بی برره. با سیاست و بی سیاست. با ترانه و بی‌ترانه. با عم و شادی. با تلخی و ویرانی و شیدایی و شادی. فردا باز هم راهی ممالک محروسه تا بر تاخی روزگار خویشمان با تعدادی نان خامه‌ای گریه کنم.
از نوشتن هم شهرت نمی‌خواهم. تعریف و تحریف هم نه. خسته‌ام فقط و اینجا گاها باغی است که ندارم تا در زیر درختی که نیست اندکی آرامش که یافت مینشود نوش جان کنم با پره‌ای پیاز بی نگرانی از بوی بدش در حضور فرنگیان کار.
شب قبل از پرواز است و پگاهی که تو را تا ۱۲۰۰ فوت بالا میبردت و ناگهان در جهنمی دیگر که آشناتر است پرتاب میکند تا حافظ و تخت جمشید را تواما ببلعس و از درد دل و بیماری رودل به دامان روپوش سفید و خونی نیمه پزشکان پناه ببری.
تنها مجال یاد شیدایی جوانی است و آه حسزت خوشکامی که احمقانه از نای برميآید و امانی میدهدت.
آمان هی...
حرف حرف حرف و نگاه غمگین مادران که دیگر هوا در آغوششان ب بوی شیر نيمآمیزد و کامی که تلخ است و خسته و همچنان به انتظار.
خاک ما را غریبانه کشت و تلاش قهرمانیمان مانند آگهی مرگ جوانان بر حجره‌های پر چراغ ناکام ماند.

Wednesday, October 12, 2005

چند اشاره برای نق‌نقو و دیگر آشنایان

چنانکه پیش از این هم اشاره کردم من با ملیت گرایی و نسیه به شکوه دیروز ایران نان خوردن اعتقادی ندارم. با جنگ و آدمخواری هم میانه ندارم که هیچ از آن بیزارم. چاره راه سیاست را نیز گفتگو میپسندم تا چاقوکشی. با واقع بینی هم پس از بیست و خرده‌ای زندگی در اورپای شمالی پراگماتیسم بیگانه نیستم. حال پرسش این است که چرا من به دفاع از سیاست هسته‌ای ایران میپردازم که بگفته تق‌نقو میتواند ایران را در ورطه تحریم و جنگ بیآندازد؟
دلیل اصلی من باورم به این مطلب است که ایران در دوره‌ای است که میتواند استقلال کامل خود را یکبار و برای همیشه با داشتن تکنولوژی هسته‌ای - و نه بمب هسته‌ای - تضمین بکند. مزید بر اینکه گرچه : «مرغ زیرک چون به دام افتد تحمل بایدش» من اما با شباهت ایران و سیاستش با مرغ زیرک موافقم اما با بخش دوم مخالف. هنوز نه تنها ایران در دامی نیفتاده که شاید در فکر دام انداختن باشد. ریشه‌های این تلقی به دلایل فراوان است و من در زیر به چندی از آنها اشاره میکنم:
۱. جامعه بین‌المللی با یک درگیری و جنگ دیگر در خاورمیانه مخالف است. درست است که جامعه جهانی با جنگ عراق هم مخالفت کرد بدون موفقیتی، اما شرایط کنونی آمریکا با هنگام جنگ عراق متفاوت است. یازده سپتامبر و طالبان جنگی بزرک با ایران را نمی ‌تواند در محضر جامعه جهانی و حتی مردم آمریکا یا انگلیس توجیه کند.
۲. هم بلیر و هم بوش هر دو درگیر بحران‌های داخلی هستند. موقیت این دو به قدرتمندی سالهای قبل نیست. پیشنهاد جنگ به سقوط آنها میانجامد و هم برای حزب کار و هم برای جمهوری‌خواهان امریکایی داشتن قدرت در داخل مهمتر است تا آزادسازی - بخوانید اشغال - کشورهای خاورمیانه.
۳. .افزایش بهای نفت میتواند امریکا و اورپا را روانه یکدوره نو از رکود اقتصادی کنداورپا که تازه کمرش را بعد از رکود میانه دهه ۸۰ که تا ابتدای ۲۰۰۰ ادامه داشت راست کرده است تاب یک رکود دیگر را ندارد. حمله به ایران و جنگ در خاورمیانه میتواند بهای نفت را دوبرابر قیمت فعلی و شاید بیشتر افزایش دهد. امریکا نیز وسع خرید نفت بشکه‌ای ۱۶۰ دلاری را نخواهد داشت.
۴. روسیه شریک استراتژیک ایران است. این شراکت تنها بر محور همکاری هسته‌ای سوار نیست. چشم امید روسیه به ایجاد راهی برای حمل طلای سیاه از طریق روسیه به اورپا است که هم نیاز روسیه به سوخت فسیلی را گارانتی میکند و هم درآمد خوبی به روسیه برای دلالی نفت میدهد. ایران تاکنون سبیل روسیه را خوب چرب کرده و به این کار ادامه میدهد. روسیه شاید با تحریم مخالفت نکند اما قطعا مایل نیست منبع درآمد کلان خود را در یک جنگ دو دستی به بانکی‌ها بسپارد.
۵. جغرافیا و تاریخ ایران با عراق و افغانستان متفاوت است. علی‌رغم این تفاوت امریکا و انگلیس هنوز بعد از جهارسال اشغال افغانستان و سه سال اشغال عراق نتوانستند امنیت را به این دو همسایه ایران برگردانند. با ورود ایران به این جرگه کنترل این سه کشور اگر نگوییم غیر ممکن است، حداقل تلفات سنگینی بر نیروهای اشغالگر خواهد آورد. نه امریکا و نه انگلیس تاب تلفات سنگین انسانی را ندارند. چون در اینصورت نیروهای اپوزیسون داخل هر کشور بر علیه جنگ افزایش پیدا میکنند.
۵. توان نظامی ایران بمراتب بیشتر از افغانستان و عراق بعد از جنگ کویت است. حمله به ایران با توجه به عامل جغرافیا و توانایی انسانی و تسلیحاتی ایران به سادگی حمله به عراق نخواهد بود. هزینه تسلیحاتی و انسانی اشغالگران نیز بمراتب سنگین‌تر از جنگ عراق خواهد بود. بر همه اینها بیآفزایید توانایی موشکی ایران را و تنگی هرمز را. مزید کنید پدیده ایمان را هم - گذشته از راستی یا نادرستی‌اش - به معادله.
۶. حمله به یک کشور دیگر مسلمان از طرف صلیبیون آب فراوانی هم به آسیاب القاعده و اخوان‌المسلمین و جماعت اسلامیه خواهد ریخت . تصویر آمریکا و انگلیس را در منطقه و بین کشورهای اسلامس زشت‌تر و خطرناک‌تر جلوه خواهد داد. و نهایتا جا را برای عملیات نظامی ضد امریکایی و ضد مسیحی گشادتر خواهد کرد. در این بین اشغالگران نمی‌توانند بر همکاری کشورهایی نظیر ترکیه، پاکستان یا قزاقزستان و تاجیکستان و یا حتی کشوری نظیر عریستان سعودی حساب کنند. کشورهای حاشیه خلیج‌فارس و کویت خود را درگیر این اختلاف نخواهند کرد. فاصله آنان تا ایران بمراتب کمتر از برد شهاب دو است.
۷. خطر اسراییل جز فریادهای کشکی چیز دیگری نیست. حمله اسراییل به ایران نه در برنامه اسراییل است و نه بسود اسراییل. اسراییل کاری را که برایش سود نداشته باشد نمیکند. مزید بر اینکه اسراییل خود صاحب زرادخانه بزرگ اتمی است بدون نظارت و آگاهی رسمی جهانیان. رظب خورده عیب رطب کی تواند؟
۸. کشورهای غیر متحد و اپنیون اورپا با یک جنگ دیگر مخالفند.



میشود باز هم دلیل آورد اما به این بسنده میکنم . درباره تحریم هم میشود دلایل فراوان آورد و نوشت که چرا یک تحریم کامل در برابر ایران عملی نیست. این تا وقتی دیگر، من اعتقاد دارم اگر ایران از این فرصت استفاده بهینه نکند و چرخه هسته‌ای را خانگی نسازد دچار اشتباهی بزرگ شده است. جامعه آگاه جهانی حق را به ایران میدهد. دست و پای امریکا و انگلیس در مشکلات فراوان داخلی و خارجی بسته است. گرچه گاها تشری میزنند. عراق دشمن دیرینه ایران، در اشغال است. و چین و روسیه منافع خود را درادامه تثبیت رژیم جموری اسلامی میبینند. نه، مرغ زیرک در دام نیست یا به عبارت نازی‌ابادی‌ها: خمیر رو تا تنور داغه باید چسبوند. یا بقول امریکایی‌ها: We can do it

Friday, October 07, 2005

دو کلمه هم از مادر عروس بشنويد

اين شکر‌خواري توني بلير رو بخونيد و بخنديد:

"می خواهم اين نکته را که قبلاً هم به دولت ايران تصريح شده، کاملاً روشن کنم که نيروهای بريتانيايی در عراق بر اساس اختياراتی که سازمان ملل متحد به آنها داده است در عراق حضور دارند و ما با پشتيبانی دولت عراق که از حمايت سازمان ملل برخوردار است در اين کشور حضور داريم، هيچ توجيهی برای ايران يا هر کشور ديگری وجود ندارد که بخواهند در عراق دخالت کنند"

سازمان ملل صريحا با حمله به عراق مخالفت کرد! آيا مگر نه اينکه ريس‌جمهور عراق در مصاحبه با بنگاه خبري دولت انگيليس گفت‌:
"ايران موافقت کرده که برای مبارزه با تروريسم در عراق به اين شورا کمک کند." و يا "ايران در تمام سختيها ما را ياری داده است و ما نمی توانيم اين لطف ايران را ناديده بگيريم".
و تعبير نخست وزير عراق از اتهام دخالت ايران در عراق هم مخالفت صريح با اظهارات بلير دارد:
اتهام دخالت ايران در عراق بی اساس است و دولت عراق تحت هيچ شرايطی اين اتهامات را نمی پذيرد.

حرفهاي بلير از هر زاويه‌اي که بنگريم احمقانه است. تصور بکنيد که مصر ايرلند را اشغال کند. در اينصورت انگليسي‌ها حق طبيعي خويش ميداند که به همسايه قديمي کمک کنند / بخوانيد در امور کشوري و لشکريشان دخالت کنند / و بسيار هم طبيعي است. منافع، شرايط، اقتصاد و تاريخ عراق بطور مستقيم به ايران مربوط است. ايران بايد در اين گذار هم نقش اساسي داشته باشد و هم با دقت تمام، جريان انتقال قدرت و تغير سياسي اجتماعي عراق را پي‌گيرد و تاثير گذارد. انگليسي ها در درازاي اين صد و پنجاه سال جز فقر، ويراني و مرگ چيز ديگري براي عراق ارمغان نيآورده‌اند. مزيد بر اينکه ديگر داستان قديمي تروريست‌ها ميخواهند حمله کنند به اينجا و آنجا پس ما بايد سر هر کذر عسس با دشنه گذاريم کهنه شده و متاع بازار نيست.
نتيجه اخلاقي: آقاي بلر خر خودتي.

Tuesday, October 04, 2005

مانیفست گوگوش؟

خلاصه سر ما یه‌کم خلوت شد و امشب جای شما خالی دماری از وقت خودم درآوردم و پنج ساعت ممتد نشستم پشت کامپیوتر. کلی کار عقب افتاده، مقدار فراوانی وبگردی و کلی موزیک نو وکهنه. در این هم سری زدم به سایت‌های آنچنانی که موزیک روز رو مجانی و برای افزایش ترافیک خودشون میزان رو سایت. با کمال شرمندگی آلبوم آخر گوگوش رو بارگرفتم - بخوانید دانلود - و چند باری گوش دادم. خدا هم همه رفتگانشون رو بیمرزه که از مخارج ما میکاهند وهم به عذاب علیم گرفتارشون کنه که برخی از هنرمندان مملکت گل و بلبل رو به خاک سیاه نشوندن. هم دعای خیر ما بدرقه‌شون هم لعنت خوانندگان وطنی و لس‌انجلسی! به این میکن اسکیزوفرنی. بگذریم اما و بپردازیم به آلبوم آخر خانم آتشین که بالاخره بعد از اقسام عمل‌های جراحی لب و باسن و غیره آلبوم نویی به بازار داد با کلی سرو صدا بنام مانیفست.



گوگوش فرقی نکرده. هنوز همکاراش رو با دقت انتخاب میکنه و هنوز اون لحن آشنا و صمیمی رو حفظ کرده تو صداش. هنوز با ترانه و شو پابپا هم پیش میره.هنوز شعر رو درست ادا میکنه و مهارتش توی شعر خونی - البته اگه زور نزه که فروغ بخونه. اشاره‌ام به مصاحبه قبل از مانیفست است که او نشون داد که نمیدونه که شعر رو با طای دسته دار مینویسند یا دو نقطه - هنوز تو انتخاب لباس و رقص باکلاس کار میکنه. اما یک دگرگونی اساسی در کارهای او میشه دید. دیگر ترانه‌ها به عشق زمینی زیاد نمی‌پردازد و عشق عرفانی و عشق به وطن و گاها تعهد‌های اجتماعی جانشین ترانه‌های عاشقانه شده است. گوگوش که سالهاپیش برای فرح دیبا ترانه «بانوی ما» را خواند اکنون به مسیله زنان و بحث شیرین دوری از وطن و عشق به میهن پرداخته. متن‌ها خوب و زیبا است. پرسش این است که چه حرف تازه‌ای در این آلبوم وجود دارد که نام مانیفست را آویزه خود کرده. گوگوش وهمکارانش چه را اظهار وجود کردند که به مانیفستش بپردازند؟ آیا نام آلبوم اشاره به شروع دوباره گوگوش در ینگه دنیا میکند و همکاری با هنرمندان ذیگری غیر از سالهای اول فرنگ؟ اگر پاسخ را میدانید ما را هم به راه راست هدایت کنید.

موزیک پاپ است. مانند تمام کارهای گذشته گوگوش. اینبار اما تاثیر سازهای الکترونیکی در آن بیشتر است که احتمالا به همکاران نویش بستگی دارد. متون نوستالوژیک است و درد عشق و وطن و کمی هم سیاسی. مانیفست بهتر از زرتشت نیست، بدتر از آن هم نه. پردازش آن تفاوت چندانس با تهمت ندارد. و مانند همیشه چاذبه جادوویی گوگوش را همراه دارد که میشود این کار را هم مانند دیگر ترانه‌هایش شنید و دوباره شنید.

Monday, October 03, 2005

سیاست هسته‌ای و گردن کلفتی آمریکا

برخی از روشنفکران ایرانی / از اونا که مهتابی بلعیدند / با شدت و حدت به سیاست عمومی ایران در رابطه با انرزی هسته‌ای میپرند و وافریادآ بر میارند که ایران را سیاستمداران در ورطه اشغال و جنگ میاندازند. حضرات که سوراخ دعا را گم کردهاند فارغ از اینند که انرزی هسته‌ای از نان شب برای ایران واجب‌تر است گذشته از این که کدام رژیم عهده‌دار سیاستگذاری و راهبری ممالک محروسه باشد. به چند دلیل:
نخست اینکه در زمینه سیاست هسته‌ای مهم‌تر از داشتن سلاح هسته‌ای، داشتن توانایی هسته‌ای است. سیاستس که سالهاست اختلاف ژاپن و چین را سیاسی، و نه نظامی حل کرده است. اختلاف کهنه ایرانیان و اعراب - گذشته از تلاش ما برای تنش زدایی نه بر سر اروند رود و نه بر سر شیعه‌گری،- بنای اختلاف تاریخی است و چاره را برای عدم تکرار خونریزی‌های آینده جز سیاست :« ما میتوانیم اگر بخواهیم» هیچ چیز دیگر نیست بنای اختلاف در قراداد ایران و عثمانی است به ظاهر اما نه قراداد دهه ۷۰ الجزیره و نه هیچ پیمان دیگری چاره نیست این اختلاف را جز صلح مسلح تا هنگامی که پروسه سوم جهانی به سر آید.
دوم همسایه شرقی است و توانایی ‌های هسته‌ای اش که به نوبه خود تهدید بالقوه محسوب میشود هر زژیم دانای باید به چاره برخیزد پیش از فاجعه.
سوم اما قلدری‌های اسراییل است که زمینه بر گردن کلفتی آمریکا دارد. کلوخ‌آنداز را پاسخ سنگ است. اگر اسراییل ترس توانایی هسته‌ای در ایران را داشت بگویه شادروان بازرگان سه سه بار اگر از این تهدیدها میکرد.
چهارم اینکه اورپا را و دیگران را اعتمادی نیست که ایزان را در بحران دریابند. ورارد کردن سوخت هسته‌ای گذشته از تمام بیچاره‌گی های فنی و علمی برای ایران، راه‌حلی بشدت بی‌بنیان است. یک عدم تفاهم کافی است تا جریان سوخت قطع شود.
ایران به تمامی تعهدات خویش در برابر آژانش بین‌المللی وفادار بوده است تا کنون. برای اورپا و امریکا نه تحریم و نه حمله به ایران عملی است. اگر پرونده ایران به شورای امنیت ارجاع شود - که بخت امریکا برای این منظور فراوان نیست - ماحصل یک بحران عمومی برای آژانش است و بی‌اعتباری تمامی معاهدات آژانس. گذشته از اینکه نفت ۷۰ دلاری میتواند به بالای ۱۰۰ دلار صعود کند. خروج ایران از اژانس یک شکست سیاسی برای بوش و سه کشور طرف ایران تلقی میشود. هنوز گزینه‌های فراوانی برای ایران باقی است. سخنرانی ریس‌جمهور - گذشته از حواشی امام زمانش -در سازمان ملل بی‌شباهت به دفاع مصدق از ملی شدن نقت در لاهه نبود. اگر قیافه و ریشش را دوست ندارید یا پشینه‌اش را شایسته یک ریس‌جمهور نمیبیند مهم نیست، جان کلام را دریابیید.
ایران باید به استقلال هسته‌ای برسد. چنانکه به استقلال نفتی رسید. که و چگونه ایران خانم را به این استقلال میرساند کمتر مهم است، تا نباشد صدام دیگری دوباره‌بار دامن ایران خانم را بالا زند و تجاوزی دیگر.

Thursday, September 29, 2005

انترناسيوناليسم ايرانی

ما ايرانی ها صبح در تهران از خواب بيدار می شويم. محل شرکت تجاری و مرکزخريدمان در دبی است. استعدادمان در تهران کشف شده ، اما نبوغ مان در اروپا شکوفا می شود. برای تحصيل به فرانسه يا لندن می رويم، اما چون از کار در اروپا خوش مان نمی آيد، در ايالات متحده آمريکا کار می کنيم. و هر وقت بيکار شديم برای گرفتن حقوق بيکاری به اروپای مرکزی می رويم.

برنامه های تلويزيونی مان از لس آنجلس پخش و در خرم آباد دريافت می شود. فيلم های مان را در بيابان های ايران می سازيم. اما در ونيز و پاريس و برلين آنها را نمايش می دهيم و از آنجا جايزه فيلمسازی می گيريم.

در کلن طرفدار جمهوری و در تهران طرفدار سلطنت هستيم، مهم ترين مقالات سياسی مان در اوين نوشته می شود، اما در پاريس خوانده می شود. از واشنگتن نامزد انتخابات می شويم، اما صلاحيت مان در تهران رد می شود، بنابراين در برلين انتخابات را تحريم می کنيم و در لندن تصميم می گيريم رفراندوم برگزار کنيم. در هلند عضو پارلمان و در اسرائيل رييس جمهور می شويم. در تهران با حکومت مخالفت می کنيم، در عراق با حکومت می جنگيم، اما در لبنان از حکومت دفاع می کنيم.

در تهران کنسرت موسيقی راک برگزار می کنيم، اما در فرانکفورت کنسرت موسيقی سنتی مان با استقبال آلمانی ها روبرو می شود، در آنکارا در کنسرت موسيقی پاپ ايرانی شرکت می کنيم، اما در آنتاليا می رقصيم. در کانادا برنده مسابقه ملکه زيبايی می شويم. حقوق زنان مان در مشهد نقض می شود، اما در سوئد از حقوق زنان دفاع می کنيم.

وليعهدمان در آمريکاست، ملکه مان در يکی از شهرهای فرانسه زندگی می کند، رئيس جمهورسابق مان در پاريس زندگی می کنند، رئيس قوه قضائيه مان متولد عراق است، در عوض نخست وزير عراق سالها در ايران زندگی می کرد و رئيس جمهور اسرائيل متولد ايران است. در ايران زندگی می کنيم، در ترکيه تفريح می کنيم، در آمريکا پولدار می شويم و برای مرگ به ايران برمی گرديم.

ابراهیم نبوی در بی‌بی‌سی

Friday, September 09, 2005

پیکره اول، جمعه سیاه

۱۷شهريور ۱۳۵۷ روز گرمی بود. از سر صبح زمزمه گردهمايی بزرگی در ميدان زاله به گوش می رسيد. مردم از گوشه کنار شهر وبويزه مناطق جنوبی و مرکزی، از نازی آباد و اميريه ودروازه دولاب وميدان شوش گروه گروه راهی ميدان زاله بودند.



کابينه آموزگار پس از فاجعه سينما رکس آبادان سقوط کرده بود وشريف امامی با عنوان دولت آشتی ملی از مجلس شورای ملی رأی اعتماد گرفته بود. صفوف مردم پر از نوجوانانی بود که سر، گرم شور انقلابی داشتند. محمد رضا شاه پهلوی که حمايت دولت ايالات متحده با رياست جمهوری جيمی کارتر را از دست داده بود سرگردان و متشنج بود. سه لشگر نيروی زمينی ارتش در تهران جولان می دادند. شور انقلابی اما در سر مردم غوغا ميکرد.

ميدان ژاله از حضور مردم لبريز بود. ارتشيان به نظاره با تفگهای ژ۳ در دست. دستور به متفرق کردن مردم بود. به هر بها. شعارهای مردم در ميدان تيزتر ميشد. «مرگ بر شاه» و پس از آن« برادر ارتشی چرا برادر کشی؟» تفنگها اما، نشانه رفته بودند مردم را. به دستوری ماشه ها کشيده شدند. صدای گلوله شعارها را مغلوب کرد و مردم به خون گشتند. به روايتی ۵۰۰۰ و به روايتی ديگر نزديک به ۳۰۰۰ نفر کشته شدند. اينروز در تاريخ سياسی ايران «جمعه سياه» نام گرفت.

از ۱۹ شهريور مقررات حکومت نظامی در تهران حاکم بود. ازهاری فرمانده حکومت نظامی، افسار قدرت را به دست گرفت و چرخه سقوط محمد رضا شاه شتاب تندتری برداشت. جمعه سياه از ننگين ترين فجايع عصر پهلوی بود. به اين اميد که نظاير چنين حوادثی هرگز تاريخ ما را نيالويد.

Monday, September 05, 2005

دوش وقت سحر

خواب دوشین را جز این غزل برگردان نیست:



سمـن بویان غبار غم چو بنشینند بنشانند
پری رویان قرار از دل چو بستیزند بستانـند
بـه فـتراک جفا دل‌ها چو بربندند بربندند
ز زلف عنبرین جان‌ها چو بگشایند بفشانـند
به عمری یک نفس با ما چو بنشینند برخیزند
نـهال شوق در خاطر چو برخیزند بنشانند
سرشک گوشه گیران را چو دریابند در یابند
رخ مـهر از سحرخیزان نگردانند اگر دانـند
ز چشمم لعل رمانی چو می‌خندند می‌بارند
ز رویم راز پنهانی چو می‌بینند می‌خوانـند
دوای درد عاشق را کسی کو سهل پـندارد
ز فـکر آنان که در تدبیر درمانند در مانـند
چو منصور از مراد آنان کـه بردارند بر دارند
بدین درگاه حافظ را چو می‌خوانند می‌رانـند
در این حضرت چو مشتاقان نیاز آرند ناز آرند
کـه با این درد اگر دربند درمانند درمانـند

Monday, August 15, 2005

داستان لواطیان فرنگستان

روایت این صفحات سیاحتنامه بود لیک دیروقتی است از عجایب بلاد فرنگستان دراین اوراق نیآمده است سطری. پس بشنوید داستان لواطیان و همجنسبازان دیار استکهلم را که ایشان را هر ساله جشنی است در هفت شبانه روز در وادی تانتو که باغی است با صفا در جنوب استکهلم - Tanto - در میانه تابستان. در این جشن لهو لهب فراوان نموده واز دم غروب تا بازدم آفتاب به شادی و ترانه و رقاصی و لواط پردازند. این جشن را پراید Pride - به مانند افتخار مام وطن اما نه در جامه خودروی کره‌ای- نامند و در تمامی طول روز و شب لواطین و همجنس گرایان از وادی استکهلم و دیگر بلاد همه حضور رسانند و مشربه نوشند و لباس غریب فراوان پوشند و مرد بر لبان دیگر مردان بوسه زند و زن بر ماتحت دیگر نسوان دست مالد و اعمال منکره به افراط عمل شود.



از پس هفت شبانه روز معصیت حضرات و نسوان با البسه گونه‌گون، چون مردان در شلیته و پیراهن زنانه و زنان در تنکه‌های چرمی سیاه و در گروه‌های مختلف اصناف به راهپیمایی پردازند و سنت سودومی را در کوی و برزن فریاد زنند با افتخار و بر همجنس‌بازی خویش مفتخر، خیابان را به افتخار گناه خویش آلوده و بر کف کامیونها و دیگر خودروها نشسته و مسکرات فراوان صرف نمایند. مردم نیز در دو سوی برزن به تماشای معصیت مینشینند و خندند و کف فراوان زنند.
منت خدای عز وجل را که در ممالک محروسه لواط گران جوان را بر دار آویزند. چه این معصیت گر خاک وطن را آلود سازد دیگر کی توان دیوان خواجه شیراز را در کنار قرآن نشاند و با یاد خط عارض به معصیت نیآفتاد؟

Saturday, August 06, 2005

نامه علماء دین به نخست وزیر ١٩/١١/٤٣

"... ما نمی‌دانیم متصدیان امور چه فکر می‌کنند و در نظر دارند این مملکت را به کجا بکشانند؟ آیا در این مملکت مردم حق هیچگونه اظهار نظر در سرنوشت خود باید نداشته باشند؟ خفقان، محدودیت، سانسور و تفتیش عقاید از یک طرف، شکست اقتصادیات و تصاعد هزینه کمرشکن زندگی از طرف دیگر ملت را از پای درآورده و اگر کسی از وضع موجود اظهار نارضایتی کند، سیاهچال زندان و سپس حکم دادستانی ارتش زندگی تیره او را تیره تر می‌نماید... آخر در کدام کشور در کدام گوشه ی جهان تا این حد فشار، اختناق، حبس، زجر، شکنجه، ترور افکار بر مردم حکومت می‌کند؟در جهان امروز کجا معمول است عده‌ای مطلق‌العنان حاکم مطلق بر جان و مال و ناموس مردم باشند، و کسی حق فریاد نداشته باشد؟آیا این قسم حکومت در بین ملل نیم وحشی آن هم در دوران حکومت فردی، از پست‌ترین انواع حکومت‌ها شمرده نمی‌شده است؟آقای هویدا شما سری به زندان‌ها بزنید و بپرسید این اصنافِ مختلفِ زندانی، علماء و وعاظ، اساتید دانشگاه، دانشجویان، تجار و اصناف به چه جرمی مدت‌ها در زندان به سر می‌برند؟

... سیدعلی خامنه‌ای،... حسینعلی منتظری... اکبر‌ هاشمی... محمدعلی گرامی... ابوالقاسم خزعلی... علی مشکینی... صادق خلخالی... احمد جنتی... محمد تقی مصباح یزدی... حسین نوری... علی اکبر موسوی"
متن کامل را در ایران امروز بخوانید

Tuesday, August 02, 2005

مژده به جامعه خران ایران

حزب محترم خران ایران که پس از انشعاب و برچیدن تارنمایش در سال پیش گویی بار دیگر نیروهای وفادار را در گرد هم نموده تا در کالبد خران ایران روح تازه‌ای بدمد. با خوشوقتی فراوان دیروز نامه‌ای الکترونیکی دریافت کردم با اساسنامه موقت جبهه خران که برای اطلاع دیگر خران محترم ایرانی متن آنرا در ذیل قرار میدهم:

فراخوان براي تشكيل جبهه فراگير خران
خران شريف ايران و جهان! به منظور تجديد حيات حزب خران در دوره جديد، ما الاغ‌هاي زير از تمام نره‌خر‌ها، ماچه‌خر‌ها و كره‌خرها براي تشكيل دوره دوم جبهه فراگير خران دعوت به عضويت مي‌كنيم.

اساسنامه موقت جبهه فراگیر خران
ماده ۱. اتحاد و همبستگی کلیه خران ایران و جهان.
ماده ۲.ایجاد روح خرپروری در دنیا
ماده ۳.رفع ظلم از همه خرهای بارکش و سیخونک خورده و پاره کردن همه پوزه بندها و افسارها
ماده۴. ابراز علاقه جدی به امور خرکی.
ماده ۵ .ایجاد دنیایی که در آن خرها به راحتی زندگی کنند و هیچ کس خر دیگری نباشد
ماده ۶. پشتیبانی از بانک اطلاعاتی خران و علوفه
ماده ۷. جمع آوری هرگونه افسار و سیخونک و مخالفت با اصول خرکچی بازی های مستبدانه
ماده ۸. ایجاد محیطی که هر خری بتواند در آن آزادنه به عرعر و جفتک پرانی بپردازد.

الاغ‌ها و خران عزيز، براي عضو شدن در جبهه فراگير خران دست به‌كار شويد. در آغاز براي اثبات خريت خود بايد شرح يك كار خركي از خودتان و يا يك مطلب خركي را به آدرس‌هاي تماس وب‌طويله و یا طويله‌لاگ سينه‌چاك ارسال داريد.
دنیا به زیر سُم ماست
دلایل خریت خود را به وب طویله ما ارسال دارید.
ما خریم، ما خریم، ما خریم ما مسلح به سُم، جفتک و عرعریم

Iran's Threat

Not reported but quite important is the dispatch to Israel of 100 F16-I's, advanced jet bombers, with the very specific announcement that they can reach Iran and return, are updated versions of the F-16s that Israel used to attack the Iraqi nuclear reactor in 1981 (thereby setting off Iraq's nuclear weapons program, though that part of the story, though pretty well confirmed, is avoided), and are equipped with "special weapons" (according to the Israeli Hebrew press).

All of this is presumably intended for the ears of Iranian intelligence, who have to make worst case analyses. Perhaps the purpose of all of these initiatives is to evoke some action by Iran or Syria that can be interpreted by Washington-media as justification for military action, or perhaps just to rattle the leadership to contribute to internal repression, disaffection, disruption.
more

Monday, August 01, 2005

من قهرمان نمیخواهم

این عکس و چند تایی دیگر در سایت گویا منتشر شده است. تصویر گنجی بعد از ۴۶ روز اعتصاب غذا که احتمالا اعتصاب غذای کامل نیست که ۴۶ روز بدون غذا ماحصلی جز مرگ ندارد. به این تصویر اما دقت کنید آیا جز سیمای یک شهید یک قهرمان را میبینید. حال داستان من چیست که گذشته از تلاش‌های قهرمانی گنجی با قهرمانی بگونه‌ای همگانی مخالفم؟ گنجی بدون تردید از مهرهای پیشین حکومت ایران است. در اینزمینه همه متفقند. بدون تردید وی تا قبل از سرشاخ شدن با رهبری جمهوری اسلامی و رفسنجانی در دفاع از حاکمیت مذهب تردیدی نداشته است. او سروش را استاد خود مینامد و پیشینه سروش کذشته از مباحت عرفانی و خاصه در مباحث سیاسی پیشینه درخشانی نیست. گنجی هنوز به اندازه کافی در حکومت و سیستم عامل ایران هوادار دارد. برهان؟ به عکس نگاه کنید. به نامه‌ها که هیچ پرسشی را بی پاسخ نمیگذارد.




چگونه میتوان در چنگال عدالت نیروی داوری - بخوانید قوه قضاییه - گرفتار بود و راه براه نامه فرستاد و عکس ضمیه کرد؟ فراموش نفرمایید که آقای مرتضوی گاو تشریف ندارند واگر کسی به ملاقات گنجی رود جز با حضور نمایندگان و قلدران مرتضوی نیست و میگوند که تنها همسر وی به ملاقات گنجی میتواند رفت و او نرفته است این روز که این تصاویر به بیرون درز کرده،!
پس عکاس کیست و پرتقال فروش کدام؟ و نامه‌های دراز از کدام حفره در بیمارستان میلاد راه صفحات مجازی را در دنیای اثیری اطلاعات میابد؟ نه ما نه نه دیگر شهید خواهیم و نه قهرمان. رک گویی گنجی دوست داشتنی است پرسش اما این است که بهای این رک گویی چیست؟ و چیست که آن را میپردازد؟ خشم است یا انتقام یا عقل سلیم و اگر عقل سلیم است چگون گنگی آن را در سالهای ۶۰ تا ۶۷ توجیه میکنیم؟
میزان اکنون است. میدانم و میپذیرم. به کودکان گنجی وهمسرش میاندیشم. میرنجم. چرا پدر کودکانش را کمتر از آزادی دوست دارد؟ مرده گنجی ما را و او را و فرزندانش را و همسرش را و ایران را سودی نیست. مرده گنجی را هیچ کس سودی نیست. گویی اما هستند دیگرانی که مرده او را تصور سود میدانند و آنان جان آدمی را بهایی کوچک در راه آرمان میدانند. هیچ آرمانی سزاوار جان هیچ انسانی نیست. ما قهرمان نمیخواهیم. شهید نیز هم نه. زنده باد زندگی. زنده باد گنجی. و جز این معنای دیگری جز زنده بودنش را نمیخواهم. این تصاویر جان انسان را میآزارد و هدفی جز سود سیاسی را نخواهد.
گنجی را آزاد کنید برای فرزاندانش، برای همسرش، برای ایران، برای بریدن ریشه شهید پروی و قهرمان‌سازی و اگراین مفاهیم برای شما بی ارزش است، گنجی را آزاد کنید برای ادامه بقای جمهوری اسلامی.

Sunday, July 31, 2005

Friday, July 29, 2005

خشت یا آینه

چگونه سپری میشود این روزگار ما؟ چگونه میتوان راست بود و ترس از مرگ و بیچارگی و سوم‌جهانی را برید و بی دغدغه پیامد‌ها و حرف‌ها بر خط پرگار نهاد و خود بود و آینه؟ بی خواست دیگران پسندیدنت و نپسندیدنت. برای تهی کردن رسوب روزها از جدار جان. برای گفتن نه شنیدار یافتن. از ارزش‌ها گذشتن و گریزیدن و گاه از نرمی چمن در زمینی که دیگر بیگانه نیست و خانه هم نیز، گفتن. ترس من از دیگران نیست دریافتنم چندی پیش که ترس مرا خود است. پیامدها را اما چاره نیست. خویش بودن پیامد آورد لیک اما پیامد نبودن افزونتر است و هراسناکتر.
گزینه من روشن است، شما نیز بدانید که آینه خوشتر از خشت است و زین پس در این اوراق جز آینه نخواهید دید که خشت نبشتن از نا‌نبشتن پست‌تر است. و دیگر خشت بر بنای این عمارت شیشه‌ای جز از جنس آینه نبینید و نهراسید اگر خویش دیدید. که خویش منم و آینه هم نیز.

Sunday, June 26, 2005

دماغ سوخته در میانه تابستان

روز وسط تابستون بود. تعطیلی عمومی. تو اینروز خلق‌الله میزنن به کوه و دشت و با سنت‌های باستانی و غیر مسیحی خودشون صفا میکنن. بزرگترین جشن ملی سویدی‌ها. روز جمعه روز انتخابات هم بود. از یه طرف باید با بچه‌ها میرفتیم یه کلبه‌ای به فاصله صدکیلومتری استکهلم و از طرف دیگه روز انتخابات - دور دوم - بود و این وظیفه شهروندی بدجوری به ما فشار میآورد.. نهایتا تصمیم گرفتم که بچه‌ها رو بذارم تو ماشین و صبح زود برم سفارت اول رای بدم و بعدش را بیفتیم طرف کلبه. هم فال هم تماشا. با خودم هم فکر کردم که اگه زود برم احتمالا حضرات کمونیست ها هنوز خوابن و با خیال راحت میتونم برم رایم رو بدم و بچه‌هام هم سیوالات سخت ازم نخواهند پرسید. همه محاسبه‌های من باد شد و رفت هوا وقتی رسیدم دم سفارت. ما که از ترس مار غاشیه به افعی پناه آورده بودیم و به رای دادن به رفسنجانی هم راضی شده بودیم با کلی مارمولک حزب کمونیست سر راهمون مواجه شدیم.



بعد از شنیدن کلی بد و بیراه رسیدیم رسیدیم به سفارت و رای رو توسط پریسا خانم انداختیم تو صندوق.



بعدش راهی ده شدیم. بدون اینترنت و رادیو و تلویزیون با مستراح صحرایی. تو این دو روز جز قدم زدن و خوردن و نوشیدن و دیدن مراسم نیمه تابستون و عکسبرداری کاری نکردیم. اما گاها کنجکاو انتخابات میشدم.



تو ماشین سر راه برگشت وقتی که رسیدیم به منطقه‌ای که میشد رادیو شنید، رادیو رو روشن کردم. اتفاقا وقت اخبار بود و من با ناباوری شنیدم که احمدی تژاد با برتری ۸ میلیونی ریس جمهور شده.

Friday, June 17, 2005

حکایت خیانت و وطن‌فروشی امروز ما

پریسا رو گذوشتم کودکستان و گازشو گرفتم بطرف سفارت ایران. روز افتابی قشنگی بود و علی‌رغم بدحالی و بدخالی دیشب حالم خوب بود. خواستم برموظیفه شهروندی خودمرو ادا کنم. لیدینگو Lidingo اسم جزیره‌ای است تو استکهلم که سفارت در آن واقع شده. منطقه گردن کلفت‌ها و پولدارآی سویدی. گذر من هم به اونجا معمولا به دلیل سفارت میفته. سفارت توی یه باغ بزرگ در کنار دریاچه‌ای قرار کرفته و جون میده برای شنا و پیک‌نیک و شراب سرخ. البته تو سفارت معمولا چایی سرو میشه!؟ بگذریم داشتم از حظ تصور این منکرات محضوض میشدم و با انعکاس نور آفتاب تو چمنزارهای کنار سفارت صفا میکردم که منظره چند تا ماشین پلیس حال ما رو برید. درجا فهمیدم. به نزدیک در سفارت که رسیدم یکی از کارکنان سفارت اومد جلو ونیم به خنده و نیم به جد پرسید: برای تظاهرات اومدید یا برای رای دادن. من هم با همون لحن گفتم برای رای دادن. گفت پس ماشینت رو همین جا پارک کن و بیا. ماشین رو که پارک کردم تو بی‌سیمش گفت: «پیام تحویل بگیرید.» کمی جلوتر یه جوون با ته ریش و خنده اومد به استقبال ما. به فاصله پنجاه متری از او پرچمهای سزخ با شعارهای رنگ و وآرنگ تو آفتاب تازه داغ شده استکهلم میدرخشید. حوالی دویست نفری هم از اعضای حزب کمونیست کارگری ایران؟!! - همونا که تو برلین لخت شدن و چند تایی رو تو ایران انداختن حبس - مشغول حنجره دری و شعار دادن و همچنین تهدید و ترساندن دیگرانی که میخواستند رای بدند، بودند. انتخابات قبلی هم همین داستان بود. به خود من میگفتن که ازم عکس گرفتن و قرار یه کتک مفصلی از طرف حضرات نوش جان کنم. اما فکر میکردم که دیگه پشمشون ریخته و اینبار شلوغش نمیکنن. اشتباه اما از من بود که نرود میخ آهنین درسنگ. خلاصه از شانش ما آقایون و خانهای سوپر مدرن نمیدونستند که سفارت را ورودی دیگه‌ای هم داره. - بنازم به این هوش - من هم که ناخودآگاه از راه دیگه اومده بودم بی دردسر وارد شدم و رایم رو دادم. اما شنیدم که کمونیست‌های انقلابی میهن اسلامی ما اینبار با ابزار مدرن‌تری وارد مضحکه جدیدشون شدن و یه تمام خانم‌هایی که از کنارشون میگذشتند علاوه بر تهدید‌ها و فحاشی‌های معمول به زبان فرنگی «جنده » نیز میگفتند تا خشم انقلابی خود را با مشت آهنین بر سر رویزیونیست‌های لچک بسر ۶۰ یا ۷۰ ساله ایرانی نیز بکوبند. انوقت خر میرن از قبرس میآرن غافل از اینکه دویست‌آش همینجا تو استکهلم ریخته.

Tuesday, May 31, 2005

بازگویی یک گفتگو

تهران شهر شرنوشت‌های غریب است. تقریبا هر با که سوار یه ماشین کرایه میشی یه داستان باورنکردنی میشنوی. یا ‏مسافر یا راننده هر کدام در حیفه داستانی بلند و خیال‌نگیز با فراز و نشیبی باور نکردنی و شیرین برای گفتن دارند. ‏چنین است حکایت مردمان میهن گل و بلبل.‏
بشنوید اما حکایت یک شب مهتابی را از زبان نسیم که چنین کرد حکایت با میرزا در شبی در نور شیری ماه:
‏« راستش چه از قول میرزا و چه کسای دیگه ای که از بلاد فرنگستان اومدند زیاد شنیدیم که:تو ایران هیچ کاری به ‏وقت انجام نمیشه و آدمها ارزش وقت رو نمی‌دونند اما راستش الان که یه نمونه ی حی و حاضر ش روبروی ما نشسته ‏میبینیم ان میرزای ما خودش از همه پدتره :به صد نفر قول میده وبا صد نفر قرار میز اره ولی کیه که بیاد خلاصه ‏دست به سرکارش توپه و جالب اینجاست که بعدش به ایشون بدهکار هم میشید.»‏
خب حالا به گویه حافظ من بودم و دوش آن بت بنده نواز از من همه لابه بود و از وی همه ناز شب رفت و حدیث ما به ‏پایان نرسید شب را چه گنه، حدیث ما بود دراز. نمیدونم حضرت اجل وقتی که این حرف‌ها رو میزد درگیر این نسیم بود ‏یا توفان. میرزا اما با همه لاابالی گری وبیچاره‌گی و ناتوانی در نه گفتن اما درگیر سخت تند‌بادی است. هر تو را خواهد ‏از ظن خویش است و هیچکس ترا نپرسد که چونی و میهمان‌نوازی شرقی را مرزی نیست جز خودخواهی و تو مانی و ‏داستان گذشته‌های دور کتمان و و ناتوانی تعارف. چاره اما در کوچه‌های خاکی زشت( که دیگران زیبایش پندارند از ‏بیچارگی) نیست جر این که حدیث بیچاره‌گی عیان گویی و پی بد قولی و بد عهدی را در راه‌پله‌های همای سعادت ۷۲۴ ‏آمریکایی بر تن مالی که قصه بایکوت پی را در گزند نیآورد.‏
‏ فکر میکنم ما ایرانی‌ها تو دستور زبان فارسی وازه ای به اسم (نه) داریم که برای شما میرزای عزیز هم تو این میهمان ‏بازی های شرقی کاربرد زیادی داشته باشه.در ضمن مشکل شما جناب میرزا چیز دیگری ست :با اینکه مدت زمانیست ‏از فرهنگ ایرانی فاصله گرفتید اما متاسفانه هنوز درگیر همان رسم و رسومات قدیم و شاید به عبارتی مزخرف ایرانی ‏ها بوده و سخت درگیر تعارف هستید.‏
در بخار عرق سگی و ماهی که دیگر پشت ابرها پنهان شده و نور شیرینش را بر نسترن نوی حیاط خانه دیگر نمی‌تابد ‏درگیر تعارف و پاسخیم. دیگر نه پاسخ دادن است و نه پرسش پرسیدن را بایسته. غریب روزگاری است که نوجوانان ‏فرهنگ را زاییده تعارف و تعارف را بی فرهنگی مینامند که هر نسل پاسخ خویش جوید ارز پرسش‌های کهنه و پاسخی ‏دارد به پاسخ‌های دیگران. پاسخ گفتن اما در این دیر‌شب را مجالی نیست و نیازی هم که بوسه‌های لب‌های جوان بر فیلتر ‏مونتای پیر حکایت از قصه‌ای نو دارد و پا گشای به دروازه مرگ. که مرگ را هر نو نسل شگون داند و نشانی از ‏بزرگسالی، بی‌خبر از آن که: مرگ اهریمن خو آدمی‌خوار است. بردباری نشان بزرگسالی و خواب بستری برای رهایی ‏بزرگان. ایشان را اما نمیتوان پرسید که: به کجا چنین شتابان؟ مسخره خوانند ت و با غرور و بایسته‌گی جوانی بر بازار ‏رسواییت کشانند تا از موی ریخته بر ریش سفیدت ابا داری در پاسخ که دنیا سختگیر است و پیری دیگر نه مایه دوست ‏داشتن و تجربه که گذار شکم بزرگ و تنهایی است. فرنگستان انتظار نوجوانان ایران را میکشد با دشنه‌ای در دست تا ‏بگذرد هر چه مانده از پیران. و پیری ایشان را نیز گذرد و خواب من را آزارد. تا شبی دیگر در بلاد فرنگستان و ‏داستان بیخوابی که اکنون چشمان من خواب را سخت دلتنگ.‏

Tuesday, May 17, 2005

شهر رویایی زیبارویان

از استکهلم که بطرف تهران پرواز میکنی اگر مسیر پرند‌ها رو پی‌بگیری و کوتاهترین فاصله هوایی رو طی کنی باید مستقیم از بالای شوروی سابق و همه اقمارش رد بشی. بعد بیای آذربایجان رو رد کنی تا از راه آذربایجان ایران چشمت به خاک ممالک محروسه روشن بشه. من هم به دلایل عدیده همیشه برای رفتن به ایران با ایران ایر پرواز میکنم. بهار اورپای شمالی در راه بود که ما با کمی لولی آبجو و تقریبا در دقیقه آخر، علی‌رغم اینکه دو ساعت زودتر رسیده بودم فرودگاه سوار هواپیما شدیم. مامور تحویل بوردینگ کارت کمی غر زد و من و رحیم - آشنای تازه من - رو به لحن احمقانه‌ای سر Sir خطاب کرد. چپیدیم تو هواپیما و کنار هم نشستیم و رحیم داستان زندگی حیرتآورش رو برام تعریف کرد. بعدشم رفت تخت ته هواپیما رو دو تا صندلی خالی داز کشید و غرق خواب شد. علی موند و حوضش. همه روزنامه های روز موجود در هواپیما رو خوندم. خانمهای ایرانی بی لچک بسر در دازای بويینگ آمریکایی تحریم خورده جولان میدادند و من هم گاهی ابرآ رو میدیدم و گاهی از ابر عکس میگرفتم. وقتی که مصاحبه طولانی قالیباف رو با روزنامه ایران به تمامی خوندم دیگه روی آسمون آذربایجان روسیه بودیم. کوههای اورآل هنوز کمی برف داشت واز سبزی زمین اورپا خبری نبود. درست وقت ورود به خاک ایران تکونهای هواپیما شدید شد و خلبان بعد از ابراز خبر مسرت بار ورود به خاک ایران اضافه کرد که هواپیما نوک یک جبهه هوای طوفانی است و دلیل تکانهای شدید هم همان. ما هم خندیدیم که دیرزمانی است در اینجا طوفان است. در لابلای ابرهای سنگین وسیاه نگین دریاچه رضاییه نمایان شد. بهد از آن تنها ابر بود و در لابلی ابرهای سیاه خاک و کویر را میدیدی و معمای دوست داشتن خاکی چنین سترون مخیله ات را میانباشت و تو در میافتی که نه سبزی و نه باروری میهن را زیبا و دوست داشتی میکند که صمیمیتی است در کودکی علت آن را.



دیگر تهران زشت و بزرگ در زیر ابرها نمایان بود و قتی بلندای پرواز دیگر ابرها را نبود چراغهایش که زشتی اش را میپوشاند نمایان شد. بی اختیار ترانه‌ای را زمزمه کردم. و دانستم که شهر رویایی زیبا پوشان چون حکایت شهرزاد، افسانه‌ای بیش نبوده و جز در ضمیر نوجوانی شاعری نپرورده. که یافتن شهری زشتتر جستجوی فرآوان میخواهد و تهران کوهپایه که میزبان خوب رویان زیبا پوش بود سالها پیش از ویگن بستر خاک را بوسیده و از آن جز شهری در حاشیه کویر با مهاجرانی فراوان در پی هویت خویش چیزی بجا نمانده.
دیدن تهران زشت اما چه زیبا بود.

Saturday, May 14, 2005

به طرف تهران

تو مسافرت وتو راهش من تبدیل میشم به یه توریست. شروع به سیگار کشیدن میکنم و خوردن الکل گاه و بیگاه. طبعا وقتی که در راه ایران هستم الکل رو حذف میکنم. اینبار اما نه. طبق معمول یه دو ساعتی زودتر رسیدم آرلاندا - فرودگاه بینالمللی استکهلم - کیف مسافرتی و بار وبندیلی که به گونه‌ای مضاعف و به لطف دوستان افزایش وزن پیدا کرده بود چک این کردم - فارسی شکر است! - بعدش مستقیم رفتمتو ترانزیت و چپیدم تو یه فری‌شاپ و مث همیشه یه کم شکلات و ناس مدرن برای خانواده و آشنا‌ها خریدم. بیرون که اومدم از فروشگاه ساعت هنوز ۱۲ هم نشده بود و من نتونسم جلوی وسوسه یه بسته سیگار رو بگیرم. روبروی سیگارفروش هم یه بار بود و خب حدس بزنید که وسوسه بعدی چی بود! نشتم یه قلپ از آبجوی سرد محصول چک نوشیدم و کامپیوتر رو علم کرد تا به کاری برسم که دیدم ای بابا حضرات اینجا هات اسپوت دارند و اونم مجانی. وسوسه بعدی این بود که حالا که همه چی براه است چرا چند خطی ننویسم که اون رو هم چنانگه میبینید نتونستم در برابرش ایستادگی کنم.
رحیم رو الان دیدم میگه یه شیش سالی ایران نبوده. میگه آدم میخواد بره کشور خودش اما نگرانه. از پرواز هم زیاد خوشش نمیآد یعنی میترسه. خلاصه حرفمون گل کرده و دیگه نمیشه نوشت. ادامه داستان تهران رو و حکایت گفتگوی من و رحیم بعد براتون تعریف میکنم.

Tuesday, May 10, 2005

چاکریم

بابا ایول. جوون دادش نوکری به این باحالی نددیم. همه چیزیش مث یه پارچه لات. ته ریش و نیگاه روشنفکرانه‌اش، لبلس تروتمیز عربیش و بوی عطرآگین نفسش. فریاد زدنش و اثبات نوکریش با تابلوی دور گردنش. الحق که اگه یه ۵۰ سال پیش این هیکل و هیبت رو داشت میشد همکار حسن عرب و شعبان جعفری. دریغا اما که اجل این موهبت را نسیب حسن عرب نکرد.

از ابطحی درباره آیات اعظام

بعد از انتخابات سال ۸۰ که آقاي خاتمي براي دومين بار رئيس جمهور شد از قم اطلاع دادند که يکي از مراجع پيامي براي رئيس جمهور دارد، به محضرشان رفتم. پيام دادند که به رئيس جمهور بگوئيد اگر در کابينه وزير زن باشد فتوا خواهيم داد که ماليات دادن به دولت حرام است. بعد از گذشت چهار سال در کابينه­ی جديد عراق ۵ زن عضو هستند و اعتراض آيت الله سيستاني مي­توانست مانع حضور زنان شود اما حضرت آیت الله کابينه را تأييد کرده­اند.
وبنگاشت ابطحی

Saturday, May 07, 2005

دو کلوم حرف حسابی از شاهرودی

ما که تکلیفمون رو با رییس قوه قضاییه نفهمیدیم. از قراراحمد زیدآبادی، کارشناس مسايل سياسی ايران و خاورميانه بی‌بی‌سی هم گیج شده. بقول رشتی‌ها های فیگیره، های وله کن. اما به سنت قدیمی هر حرف خوب رو دوبار تکرار کن و از تکرار حرف‌های زشت خوداری کن من هم بخشی از گفته‌های ایشون رو تکرار میکنم. اینو در رابطه با برخورد امنیتی با بد حجابی گفته:

نبايد اين‌‏گونه خيال كرد كه با بگير و ببند همه اين مسائل حل مي‌‏شود، ده‌‏ها راه مدني براي مبارزه با اين گونه فسادها وجود دارد، برخورد امنيتي كارها را بدتر مي‌‏كند و باعث سوء استفاده دشمنان خارجي و اپوزيسيون ضد انقلاب مي‌‏شود و اين گونه برخوردها حتي باعث شده كه بسيج كه وظيفه امر به معروف و نهي از منكر را دارد، عقب كشيده است و بحث مبارزه با مفاسد بدحجابي را رها كرده است، در زمينه مبارزه با اين مفاسد مي‌‏توان نهادهاي مدني زيادي را براي مبارزه با آن تشكيل داد كه يكي از آن نهادها ستاد حفاظت اجتماعي است.
درباره قضاوت گفته:
قاضي بايد بررسي كند كه اقرار در چه شرايطي صورت گرفته است. از ديگر مسايلي كه قاضي بايد بررسي كند، نوع بازجويي است. بازجويي و استنطاق بايد در چارچوب قانون باشد. در برخي پرونده‌‏ها مشاهده كردم كه ادله جمع آوري شده منطبق با جرم نيست، به طور مثال در پرونده‌‏اي عكس خانوادگي فرد را ضميمه پرونده كرده بودند تا بفهمند با چه كساني مي‌‏گردد، درحالي كه جرم او تناسبي با ادله پرونده نداشت، اگر جرم اقتصادي است، نبايد درمسايل ديگر مورد بازجويي قرار گيرد.
و درباره دادسراها:
گاهی اوقات برای صدور چک، حکم جلب کسی را صادر می ‌کنند اما در مرحله‌ جلب و چگونگی آن گناهان کبيره انجام می ‌شود، اين جلبها اسلامی نيست ... آيا تا به حال ديده ‌ايد چگونه افراد را سوار ماشين می ‌کنند؟ در برخی مواقع مشاهده می ‌شود کارهايی که در اين زمينه انجام می ‌شود، شبيه کارهايی است که آمريکاييها در زندان ابوغريب در برخورد با تروريستها انجام می ‌دهند ... برخی مواقع هنگام جلب، حرمت ‌شکنی انجام می ‌شود، بايد توجه داشته باشيم که حرمت مؤمن شوخی نيست و اين ظلم محض است، دادسرايی که اين طور عمل می‌ کند بهتر است درش تخته شود تا احيا شود.

جان کلام اینکه هر یک گام که به پس نباشه، یک گام به پیشه. اظهارات اخیر هاشمی یک گام به پیش بود.

Friday, May 06, 2005

نبوی، مردی برای همه رسانه‌‌ها

حضرت نبوی طناز سرشناس هموطن هم سبیل را بر باد داد و به گروه مدرنیست‌های پیشرو پیوست. چنانکه همگان آگاهی دارند عمده‌ترین سد در برابر نوگرایی و دمکراسی در ایران است و هنگامی که شما این نمایه عقب‌ماندگی را از صورت خود بروبید درجا یه پونزده قدم به کاروان تمدن نزدیکتر میشید. بعد از آقای محملباف اینبار نوبت آقای نبوی بود.
مورد دیگر درباره طناز‌ها و فیلمساز‌های وطنی پس از تحول این است که ایشان در هر محفل و گروهی که گیرشان بیاد مینویسند و اظهار فضل میفرمایند. آقای نبوی هم در بی‌بی‌سی مینویسد هم برنامه صوتی در دوچه‌وله دارد و هم خوانندگان گویا را مرهون الطاف میفرمایند.به اینها اضافه کنید دیگر خُرد تارنما‌ها و روزنامه‌ها. گرایش سیاسی و اجتماعی را هم میتوان کیلویی ۳۵۰ تومان - تقریبا به بهای خیار- از بازار روز نازی‌آباد خرید.البته برای نوع شورش در پیت حلبی باید بهای بیشتری پرداخت.

چینی بندخورده در بهار

بهار رسید. آسمان آبی است و دلگیری‌های من را دیگر خرده‌گیری بر اسمان تیره و سرمای گزنده نیست. بهار اینجا بی‌همتاست. زیباییش را وآژگان نگنجد. چشم و دل خواهد. بهاری چنین دلکش در پس زمستانی چنان بلند و سرد و سیاه روح را چنان منبسط میکند از پس انقباض زمستان که گاهاجان آدمهارا مانند ظرف بلور سردشسته از پس چای گرم ترک میدهد. میشکند.
در بهار اینجا تاخیر قطارها بیشتر میشود. مردم روح ترک خورده خویش را به انتظار قطاری در راه بر ریل‌های آهنی میسپارند تا ترک پیش نرود و جان را نشکند. برای آنان نابودن به از بودن است، خاصه در بهار. بهار فصل خودکشی است در دمکراتترین کشور دنیا.
ما که جان ترک خورده جوان خویش را سالها پیش از ممالک محروسه بدر کردیم،دیگر به بند خوردگی چینی ظریف جان خو کردیم و ترسی از شکستنش نداریم.و زشتی سیم‌های زنگ‌زده‌اش دیگر نمی‌ازاردمان. بهار اما گاها بیادمان میآورد که زمانی بلور بی ترکی بودیم. و این در غوغای پرندگان و هیاهوی شکوفه‌ها غمگینت میکند.

Wednesday, May 04, 2005

چگونه یک بمب را دوست بداریم

من با آدمخواری و بمب باز ی میونه‌ای ندارم. معمولا هم از دیدن تصویر تفنگ‌ها و بمب های پیشرفته لذتی نمی‌برم. اما راست و حسینی وقتی که این تصویر رو دیدم قند تو دلم آب شد. شهاب ۳. با برد برابر ۱۳۰۰ تا ۱۵۰۰ کیلومتر وحمل ۷۰۰ تا ۱۰۰ کیلوگرم مواد منفجره، نسل دوم موشک‌های بالستیک ایران. داداش کوچیکه شهاب ۴ و پیش نمایش شهاب ۶ که براش بردی برابر ۵۵۰۰ کیلومتر در نظر گرفته شده.



بسیاری از صلح دوستان هم‌میهن احتمالا به این حرفها با تردید گوش میکنند. برای آنان شاید نظریه صلح با اسلحه غریب بنظر میرسه. اما نباید فراموش کرد که اگر زرادخانه ایران مجهز به شهاب ۳ نبود و اگر شهاب ۳ قابلیت حمل کلاهک‌های سنگین را نداشت سرنوشت تجهیزات نظامی ایران بی‌شباهت به عراق نبود. و بردباری اسراییل در برابر حمله به ایران کاهش بیشتری پیدا میکرد. شهاب ۳ از طرفی پاسخی است به تهدید جاری امریکا به ایران و از طرفی دیگر تضمینی برای حفظ تمایت ارضی کشور. بسیاری ممکن است پاسخ این جمله را با تاکید بر اینکه تمایت ارضی با قدرت نظامی تامین نمیشود بدهند. در پاسخ باید گفت: دوستان از خواب برخیزید. تمایت ارضی رابطه مستقیم با قدرت نظامی دارد. فاصله دنیای خیالی شما با شرایط واقعی جهان فراوان است و بهای این خیالبافی را نباید ایران بپردازد. ایران نیاز دارد که تبدیل به قدرت بزرگ منطقه خاورمیانه شود تا بتواند منافع خود و تمامیت ارضی خود را حفظ کند. یک قدرت بزرگ در خاورمیانه، یک قدرت نظامی بزرگ است نه چیزی دیگر. با آشوبی که امریکا و متحدانش برای سلطه بر نفت در منطقه برانگیختند نمی توان باابزار فرهنگی و اقتصادی به مبارزه رفت. چاره شهاب ۳ و ۶ است. منصفانه اگر به قضیه بنگرید باید یک دست‌مریزاد به متخصصان، جاسوسان و سردمداران ایرانی گفت. همسایه‌های شرقی و شمالی عزیز و کشور برادر کره را هم دعاکنید. زیرا شهاب ۳ برای ایران حداقل بگونه‌ای موقت استقلال و صلح خریده است. و میلیونها ایرانی را از بلای یانکی ها بسلامت داشته.

Tuesday, May 03, 2005

کپی‌رایت به فارسی میشه کشک

من خودم زیاد با تصویب و اجرای کپی‌رایت تو ایران موافق نیستم. این مخالفت هم فقط به ایران مربوظ نمیشه بلکه تمامی کشورهای جهان سوم رو در بر میگیره. دلیل اصلی این مخالفت رودرویی قانون کپی‌رایت با پیشرفت در این دست از جوامع است. خوذتون تصور بکنید اگر قرار بود کتابهای علمی یا فنی بر حسب قانون کپی‌رایت در ایران چاپ میشدند، تعدادایندست کتاب‌ها شدیدا کاهش پیدا میکرد و برهوت کتاب‌های ادبی فرنگی گسترده‌تر از این میشد.مزید بر اینکه جامعه کتابخون ایران در سطح جامعه پولدار‌ها کاهش پیدا میکرد. یا اگر قرار بود برای هر نرم‌افزاری قیمت واقعی پرداخت میشد تعداد نرم‌افزاردان‌های ایرانی به اندازه وحشتناکی تقلیل پیدا میکرد. این بحث رو میشه کسترش داد به حوزه فرهنگی و شبه استدلالی در اینزمینه‌ها هم کرد. تا اینجاش من هستم. اما راهزنی تو ایران خشک و تر رو با هم میسوزونه و حتی به نرم افزارهای ایرانی هم رحم نمی‌کنه تا چه رسد به موسیقی ایرانی. نتیجه این که تعداد نرم‌افزار‌های ایرانی به تناسب زبان فارسی و جمعیت ایران بسیار کمه. و بازار موسیقی ایرانی هر روز بیشتر از ترانه‌های بنداز و در رو انبان میشه.
چاره چیست؟ قوانین و قوه اجرایی ایران باید به حمایت از صاحبان تالیف برخیزند. بدون اینکه به این واسطه مجبور به پذیرش عمومی کپی‌رایت بین المللی شوند. تا شاید پس از چند دهه بتوان آن را هم پذیرفت. این باعث تشویق بازار داخلی برای تولید خوب و بیشتر میشود. طبعا در این میان باید به این موازات، قوانین حمایت از مصرف‌کنندگان نیز توسعه یابد و ریشه اجرایی و جزایی یابد. تنها در اینصورت است است که زمینه‌ای مساعد برای دانش و فرهنگ میابیم.
در پایان خنده دار است سایت رسمی صدا و سیمای جمهوری اسلامی در یزد که بی دغدغه برنامه‌های کامپیوتری ساخت دیگران رابدون ذره‌ای خجالت، رایگان و از کیسه خلیفه به خلق الله همراه با «کرک» برنامه تقبل میفرماید. گر حکم شود که مست کیرند، در شهر هر آنچه هست گیرند.

Monday, May 02, 2005

پوستین ما رو ول نمی‌کنه

این ایمل رو بخونید تا منظورم رو بدونید:

I am quite excited to inform you about very beautiful Islamic software that allows you to hear automatic Athan (Azan) at the right time five times a day. The most popular religious software according to download.com. Please download the software from:
http://www.islamicfinder.org/athanDownload.php
For Islamic desktop wallpapers, please check the following web site link:
http://www.islamicfinder.org/wallpaper.php
For Eid greetings,please check the link below:
http://www.islamicfinder.org/gallery/thumbnails.php?album=38
For more than 5,700 Islamic photos,please check the following web site link:
http://www.islamicfinder.org/gallery/index.php
If you have any further questions or suggestions, please don't hesitate to contact us.IslamicFinder is a non-profit organization.Your brothers at IslamicFinder.org. Best regard IslamicFinder Team
http://www.islamicFinder.org

Thursday, April 21, 2005

گل بود به سبزه نیز اراسته شد

حکایت کار و پیشه در ممالک محروسه هم شنیدنی است. پسر نجار میشود نجار و بچه مکانیک، مکانیکی را گزینه اشتعال میکند. حال حکایت پسر شجریان و آوازخوانیش. آقای شجریان که تا بحال عرصه درخشان موسیقی ایرانی رو به یه ده‌هزار ترانه عرفانی و سنتی و انقلابی و سیاسی و عشقی-دیگه باقیش با خودتون- مزین کرده. از قرار اما بازم رضایت نمیده و میخواد که طریق کمال رو به فرزند کبیر مذکر خویش بنمایاند. حالا پسره صداش مث باباش و رنگ و ریتمش هم با موسیقی باباش مث -زبونم لال که چیز بدی نگم- دونیمه سیبه. یکی نیست بگه آخه بچه بیکاری یا بهش برسونه که « گذشت آنزمانی که آنسان گذشت» یا از گنجینه فخیر ضرب‌المثل‌های وزین ایرانی بگه که «یکی بر شاخ بود و بن میبرید». حالا که کسی پیدا نشد که اینحرف‌ها رو به این بچه حالی بکنه من دیگه محض تعارف هم که شده مجبور شدم که آلبوم شوق دوست رو گوش کنم. که روم به دیوار به لعنت خدا هم نمی‌ارزید. شما گوش نکنید که حاصلی جز پشیمانی ندارد. و جان کلام اینکه یه شجریان برای ۵۰۰ سال آینده ایران و موسیقی ایرانی بسه، به اندازه کافی تخم مرغ دوزرده تو این ۲۵ سال کذشته شده. بد نیست کمی هم آب‌زرشک صرف کنید برای رفع جهاز‌هاضمه.

Wednesday, April 20, 2005

یه کاتولیک خوب، یه کاتولیک اورپاییه

پاپ مرد. علی‌رغم نظریات پسگرای ژان پاول دوم از او به عنوان منادی صلح و برابری یادشد. بزرگترین تشیع جنازه مذهبی مسیح یادآور این بود که پدیده مذهب هنوز بردی فراوان در جماعت اورپایی دارد. یا این شاید پاسخی است به اسلام رادیکال.
پس از مرگ ژان پاول دوم بسیاری ادعا میکردند که جانشین پاپ مسیحی بعد از ۲۸ سال یک اسقف افریقایی یا یک اسقف امریکای جنوبی است. دیروز وقتی که دود سفید از دودکش تالار سیستین برخاست روشن شد که داستان از دست دیگری است. پاپ جدید «پوسف راتسیگر»Joseph Ratzinger آلمانی از آب در آمد. نوعی پذیرش دیگر بار آلمان به اغوش اورپای روحانی پس از جنگ دوم. گونه‌ای بخشیدن آلمان در تمامی زمینه‌ها. اسراییل در جا به این انتخاب اعتراض کرد و با یاداوری گذشته دور یوسف راتسیگر در دوره نوجوانی و عضویت در «جوانان هیتلر Hitler jungen» نگرانی خود را از این انتخاب ادا کرد.
انتخاب راتسیگر گامی دیگر برای برقراری نظم نو اورپایی است. در این دیگرگونی جمهوری فدرال آلمان جای پای خویش در اروپای نو را سفت‌تر و قدرت خویش را نمایانتر میکند. نمایشی دیگر برای تحلیل رفتن نفوذ پادوی امریکا در اورپا-بخوانید انگلیس- و پذیرشی از طرف دشمنان قدیمی و دوستان نو-بخوانید فرانسه- است. در این بین کسی روسوم قرون وسطایی کلیسای کاتولیک را مورد پرسش نداده است. دود سیاه و سفید و تصمیم‌های پشت درهای بسته. چنانکه پیداست انسان دوره روشنگری، اورپا را ترک گفته.و ولتر و رسو در گور بر خود نفرین میکنند. اجازه دهید به کوتاهی به جریان انتخاب پاپ نو اشاره‌ای کنم.



پاپ چونان ولایت فقیه رابطه مستقیم با باریتعالی دارد.و لقبش را میتوان ترجمه کرد«سر اسقف کبیر» Supreme Pontiff با این تفاوت که اسم باریتعالی پاپ یک از سه گانه‌ای نشانه خدا در مسیحت است بنام «روح مقدس». وقتی پاپی میمیرد،تمامی کاردینال‌های واتیکان از سراسر جهان راهی رم میشوند-بلی همه راه‌ها در فرنگ به رم ختم میشود و نه به قم- و پس از مراحم ترحیم مفصل و دعاخوانی فروان در کلیسای پترس مقدس -چرا پترس را در فارسی با طا مینویسند؟- در تالاری که دیوارهای آن به نقاشی های میکل آنجلو مزین Sistine Chapel است مینشینند. درها را میبندند. اصطلاح «کونکلاو» Conclave در اینرابطه لاتین است و معنای« با کلید قفل کردن» میدهد. و در دنیای نو امروز حتی با وسایل الکترونیکی جلوی هر نوع شنودی را نیز میگیرند. و انتخاب پاپ جدید را شروع میکنند. بی‌شباهت به مجلس خبره‌گان رهبری نیست. اینان هم رای میگیرند و هم به انتظار روح‌القدش مینشنند تا پاپ نو را انتخاب کند. اینهم ‌شباهتی فراوان به خواب دیدن امام دوازدهم بوسیله برخی حضرات در ایران دارد. در صورت عدم حضور روح‌القدس رای‌گیری میشود. برای انتخاب رهبر جدید. توجه داشته باشید که پاپ در لاتین به معنای پدر است و پاپ کاتولیک پدر معنوی کاتولیک‌های جهان است. اینهم ‌شباهتی دارد به ولایت یا قیم و شفیع بودن در فرهنگ شیعه. اگر در این انتخاب به نتیجه رسیدند و دوسوم آرا به سود یک رهبر یا پدر معنوی کسب شد رای هارا گرفته و برگه‌های رای را که به کلفتی کارتون ۱۸۰ گرمی است و تقریبا نصف یک صفحه آچهار است در شومینه سالن میآندازند و با یک عنصر شیمیایی ترکیب میکنند که دود را رنگ میدهد. سیاه به معنی عدم حضور روح‌القدس و وجود دوسوم آرا است و سفید به معنای حضور روح‌القدس و تحقق اکثریت است. مجموعه کاردینال‌ها آنقدر در تالار سیستین میمانند تا روح‌القدس ظهور کند. پروسه گاها طولانی و خسته کننده است. و سنت‌ها قرون وسطایی. پس از به نتیجه رسیدن «کونکلاو» کسی بیرون میآد و میگوید: برداران و خواهران ما صاحب یک پدر روحانی جدید شدیم.

Annuntio vobis gaudium magnum, habemus Papam.
به مردمی که در روبروی کلیسای پترس مقدس گرد آمدهاند. و نهایتا پدر معنوی نو خطبه‌ای برای مردم میخواند. راتسیگر خطبه خود راپس از فروتنی فراوان در برابر خدای خود چنین به پایان برد:
برادران و خواهران، با اعتقاد و شادمانی از رستاخیز مسیح و با اعتقاد به عنایات الهی ما میتوانیم به پیش رویم. باریتعالی ما را یاری خواهد رساند و مادر مقدس مریم مارا همراه خواهد بود.

بلی این حرف‌ها در قلب اورپا و برای یکصد هزار نفر که به میدان روبروی کلیسای سن پترس گرد آمده بودند بیان شد و تمامی خبرگذاری‌های دنیای غرب آن را به سراسر جهان رساندند.

پس از مرگ ژان پاول دوم بنظر میرسد که واتیکان میخواهد راه وی را به گونه‌ای دنبال کند اما نه شاید به گونه‌ای جدی. راتسیگر علی رغم اینکه از نزدیکان ژان پاول دوم بود اما طی تاریخ کلیسای کاتولیک پیرترین پاپ با ۷۸ سالی که از عمرش سپری شده محسوب میشود. او نام «بندیکتوس شانزدهم» را برای خود برگزیده. نام لاتین است و معنای آمرزش میدهد. پرسش اینجاست که خدای واتیکان چه کسی را مورد امرزش قرار خواهد داد. و آیا بختی برای بیچاره‌گان نآمرزیده آفریقا و امریکای لاتین برای آمرزش وجود دارد یا نه.

Wednesday, April 13, 2005

مث اسب مجار، کار، کار، کار

با سردرد و ته مونده سرما‌خوردگی از خواب بیدار شدم. یه قهوه خوردم. پریدم تو دوش. بتندی لباس پوشیدم. دویدم طرف کار. پنج ساعت کار کردم. بعدش یه جلسه و یه دیدار بود. با عجله رفتم سراغ ماشین. روندم و چرخ‌های تابستونی رو از گاراژ برداشتم. گازیدم تا تعمیرگاه. ماشین رو گداشتم برای سرویس. خرد و خمیر رفتم کودکستان، دخترم رو برداشتم، رفتم خرید، اومدم غذا پختم، زنم اومد از سر کارش، غذا خوردیم. تارا رو رو بردم شنا، یکساعت و نیم بعدش خونه بودیم. زنم از خستگی با دخترم خوابش برده بود. یه دست منچ بازی کردم با اون یکی. خوابوندمش. زفتم ظرفها زو شستم. خونه رو کمی مرتب کردم. در این بین نامه های اداری رو خوندم. یه جواب نوشتم. کامپیوتر رو روشن کردم و به چند تا میل پاسخ دادم. یه کاست دی وی دی زو تدوین کردم. سه تا عکس آبلود کردم. برنامه فردا رو چیدم. یه تیکه از یه فیلم سینمایی با رابرت ردفورد رو دیدم. یه قهوه خوردم. دو تا تلفن داخلی زدم، یکی به ایران. چند تا سایت خبری خوندم. و به این فکر کردم که امروز تو میرزا چی بنویسم. چیزی به ذهنم نرسید. این خرده الماس ها رو تحریر کردم. الان هم دیگه وقت خوابه. شبتون خوش.

Tuesday, April 12, 2005

مرجانه سترآبی

از هر دری

اول اینجا رو ببینید. رزمایش پیروان ولایت ۱ ۲ ۳
این لینک‌ها از طریق یه دوست خوب بدستم رسید و اول فکر کردم که متعلق به جنگ ایران و عراقه. بعد تازه دوزاریم افتاد که نبر با دشمن فرضی -بخوانید امریکا- است.
دوم اسماعیل نواب صفا هم به گروه رفتگان پیوست. اگه نمی‌شناسیدش به اسم، حتما ترانه زیبای نیلوفر رو شنیدید. حالا یا با اجرای پوران یا با اجرای دیگری. ترانه‌سرای اینکار و برخی از ترانه‌های ماندنی قدیمی آیرانی ایشون بود.
سوم، حالا که تو بحث مرگ هستیم. شاهرخ مسکوب هم به دیار باقی شتافت. اگه نمی‌شناسیدش که هیچ اما اگه یادتون باشه بساری از اجرا‌های کارهای کلاسیک یونانی، منجمله «پرومته در زنجیر» از روی ترجمه کارهای مسکوب بود.
چهارم اینکه جفت کتابهای مرجانه بختیاری و کمدی کتاب مرجانه ستراپی خوندنی و خندیدنیه.

مرجانه بختیاری

Monday, April 11, 2005

چر الکی پینگ میکنی؟

چنانکه میبینید یه چند روزی من مشغول تغیر میرزا بودم. به همین علت هم چندین بار هی تمپلیت رو آپت‌لود «فارسی شکر است» کردم. از قرار آشنایانی که براشون پینگ مهمه شاکی شدن و پیام دادن که: چرا الکی همش پینگ میکنی. این حقیر هم با شرمندگی میخواهد بدینوسیله اعلام کند که: بزرگوران من را بابت الکی پینگ کردن ببخشید که شان پینگ را درنیافته بودم و زین پس پیشانی خرد خویش بر بارگاه پینگ بر خاک فرود آورم و تا مدتی از پینگ کردن بیهوده خذر خواهم کرد. شما بر بزرگواری خویش ببخشایید.

Friday, March 25, 2005

خودفروشی در پس چادر

ناهید پرشون اسم خانوادگی خود را از همسر سویدی خودش ارث برده. مستند وی «خودفروشی در پس چادر» در میان جماعت ایرانی مقیم فرنگ احساسات تند تیزی را برانگیخته. بسیاری مستند وی را توهین به ایران و ایرانی میپندارند. برخی دیگر فیلم را به عرش آسمانی رسانده و بهترین مستند تاریخ ایران خوانده اند.
هیچکس اما اینکار چنان که هست تعبیر نکرده و یا پای یک نقد بیطرفانه که به ابعاد گونه‌گون کار بپردازد. طی هفته آینده چند خطی در اینباره مینویسم.

هوا خوشگوار و زمین برف‌نگار

از خونه که زدم بیرون قامتم رو راست کردم. هوا دیگه گزنده نبود. احتیاج به مچاله شدن و تند‌رفتن برای کمتر حس کردن سرما نبود. باد، باد صبا بود. برف‌ها هنوز رو زمین بودن اما هوای ده درجه بالای صفر از بالای کپه‌های برف شروع به خوردنشون کرده بود و از زیزشون ترکیب سیاهی از ماسه و گل و سیاهی جاری بود.
در فاصله دو دیدار نیم‌ساعت اضافه آوردم. چپیدم در جا تو یک پارک که روی بلندی واقع بود. آفتاب غروب هنوز سینه بلندیهای پارک رو می‌لیسید. هوا هنوز ملس بود. صدای پرند‌ها می‌امد. روی نیمکتی نشستم وبه چند تا دم جنبونک نیگاه کردم که با جدیت مشغول شکار کرم‌های خاکی بودن. احساس خوشبختی کردم.

روز نوروز

همه ما با گذشت روزها و سالها به صرافت سنت میآفتیم و بازسازی و نوسازیش میکنیم تا بشود سنت خود ما. مال من ونه دیگری. این برایمان نوعی هویت میشود و سوراخ بسیاری از کمبود ها را میپوشاند. داستان روز عید ما نیز همخ بازکشت به سنتی است که روزگاری از آن گریزان بودیم.
محفل دوستانه‌ای بود. با پدرانی که دختردار بودند و بی‌حسرت پسر. جشن برای سنت‌سازی برای کودکان. با صمیمیت و بی طراری. هم هفت سین بود و هم ویسکی. و بالکنی که پرو خالی میشد در سرمای مای از سیگار‌کشان در ترک. در تلویزیونهای لس‌آنجلسی محفل نوروز گویی از سال ۵۷ بدون دستکاری دکور گرم بود با بانوان پستان وگونه جراحی کرده و آقایان همه‌چیز دان.
بهار بود ونبود. بچه‌ها تنها نشانه‌اش بودند و سبزه روی میز شاهد دروغینش. توپی در شدو سرنایی نواخته. بوسیدن گونه بود و هدیه دادن و گرفتن و برق دوربینهای دیجیتال و ثبت همیشه ثانیه‌های بیاد‌مادنی بر حافظه الکترونیکی دوربین‌ها برای آیندگان.
گوگوش در خانه سالمندان ایرانی پیام نوروزی داد. و من جرعه‌ای از ویسکی را به سنت خانوادگی با چای گرم سر کشیدم.

Sunday, March 20, 2005

نوروز همه خجسته و پیروز

شب پیش از نوروز

گردهم‌آیی بود. تعدادی از هم‌میهنان با هم هم بودند به بهانه های گوناگون، بیش از هر چیز برای نوروز. در بیرون شهر آشنایی خانه‌ای داشت که میزبان همه بود. عمومآً میانسال با خانم های رنگارنگ و فرزندانشان که جایی بین یک تا دوازده سال داشتند. از شهرهای مختلف ولاایات محروسه وطن بودن. مدرن و شیک و آوانگارد. من هم میلولیدم در آن بین با میانسالی خودم و فرزندانم و زنم و غربتم. و همه چیز رنگ میباخت در یاد دوستی که دیگر دوست نبود و خاطرم را این خطیر میآزرد و از آن جز خنده‌های محترمانه، فراری نبود.
فردا نوروز است. با سبزه و هفت سینش و ماهی سرخ پلاستیکی توی گوی. حوصله ام کمتر از دیروز است. و بیشتر از فردا.
راندیم تا محله خارجی ها. رینکه بی. در فروشگاه تنگ وتاریکی سبزه خریدیم و سمنوی پاستوریزه. مغازه پر از دیگر ایرانیانی بود که به جستجوی سمنوی پاستوریزه بودند و سوسیس حلال. حال هفت سین آماده ما با آینه نقره‌ای کوچکش در کنار پنجره برف یخزده را مینگرد و من نمی‌دانم که از شوق در پوست نگنجید را معنا چیست و اسکناس تا نخورده لای کتاب دیگر بوی تازگی نمیدهد.

Saturday, March 19, 2005

روز پیش از نوروز

مث برج زهرمار از خواب پاشدم. اولین شنبه تعطییله بعد از چند هفته است. اونهم به هوای نوروز. آفتاب تیزی رو برفها برق میزنه. چشا رو میزنه. هیچکس خونه نیست. ساعت نزدیک یازده و همه بچه ها بیرونن. خب چه کنم؟ باید برم بیرون. از این آفتاب نمیشه گذشت. بیرون رفتن من اما به آفتاب مربوط نیست. باید برم دنبال هزار تا خرده کار تا بلکه نوروز رو بشه به نوعی جشن گرفت. سمنوی ساخت یولستا، سبزه محصول وربی، آجیل ورادتی - به قیمت خون باباشون- سنبل سویدی و از این داستانها.برم تا دیر نشده. شاید آفتاب اوقات ما رو کمی شیرین کنه. عید شما هم علی رغم نرسیدنش، مبارک. شب میخوایم بریم جشن نوروز. خدا آخر و عاقبت همه رو بخیر کنه.

Friday, March 18, 2005

نوروز در سرمای زیر صفر

پس فردار آغاز بهار ایران است و حلول سال نو در کالبدی نو. موهبت نوروز در شکوفه بود و نو شدن روز. جوان شدن طبیعت و پامچال و سنبل. در شلوغی بازار و ماهیان سرخ در گوی های شیشه ای دستفروشان. در مدار جغرافیایی ما هنوز یخ پشت پنجره آب نشده و بهار را انگار هزار سال دیگر راه است تا اینجا راسبز کند. برادری از تهران میگفت:«هوا محشره، درختا شکوفه دادن و ملسی آسمون رو اندازه نیست. جات خالی» گفتم: کوفتت بشه وجای خالی خودم را درآستانه بهار و نوروز در سرزمین نوروز حس کردم. بیست سالی است بهار، ایران نبودم.

Thursday, March 17, 2005

آمریکایی ها آزادش کردن

ارتشی‌های متمدن ینگه دنیا این کودک عراقی رو هم آزاد کردن.



به چهرهاش نگاه کنید. در چشمهاش غم و گریه ای موج میزنه که دل هر آدم غیرامریکایی رو از بیچاره گی پسرک به درد میآره. بیشتر از ۹-۸ سال نداره. هر دو دستش قطع شده. آمریکایی ها آزادش کردن. از سالم و زیبا بودن. از در آغوش کشیدن مادرش یا دوست دختر آینده اش توی یه کوچه خلوت، از کار، از لذت بردن، از در آینه نگاه کردن، از رقصیدن، از پاک کردن اشکهایش. آزادش کردن از یه زندگی ساده، از بردن آش به دهن خود، از بازی فوتبال، شیطونی کردن تو کوچه، از بالا بردن انگشت تو کلاس برای دادن جواب درست به آموزگار. آزادش کردن از زندگی.

پسر بچه بیچاره ما انگاری که همه این تصاویر رو روبروش دیده. دیده که شاید تا وقتی که پدر یا مادر ش زنده ان میتونی زندگی بدبختانه ای رو سر کنه. اما وقتی تنها شد مجبوره که گذرش رو به گدایی بگذرونه. چهراش رو نیگا کنید. میتونه برادر کوچیک یا خواهرزادتون باشه. هشیاری و خودآگاهی تو چشاش هست. همینه که لب هاش سخت بهم فشرده شده تا بدبختی خودش رو فریاد نزنه. تا نتونه از سیاهی آینده اش چیزی بگه به این امید که سیاه نباشه. اما شما میدونید، و من هم، که زندگی تلخ و آینده سیاهی در انتظار این بچه است. اسمش شاید عدنان، علی، محمد یا عثمان باشه. اما دیگه نمیتونه مادرش رو در آغوش بگیره. دیگه نمیتونه با دوستی دست بده. دیگه نمیتونه بدوه، بپره، سینه کودکی خودش رو سرشار از هوای گرم کنار دجله کنه. وقتی که بزرگ شد و به سرنوشت خودش نقرین کرد و دلش گرفت نمیتونه حتی یه گوشه بنشینه و تو تنهایی خودش یه سیگار دود کنه.

من نتونستم جلوی گریه خودم زو بگیرم وقتی این تصویر رو دیدم. شما چی. واون حضراتی که آینده ایران رو زیر چکمه کاخ سفید میخوان چی؟

سوفی میگه که وقت جشنه

این همکار ما میگه که وقتشه که سه سالگی بلوگ رو جشن بگیریم. من نمیدونم چطور اما شاید سوفی بدونه. نتیجه این گفتگو رو بعد از جشن براتون تعریف میکنم.

Tuesday, March 08, 2005

پیرزنه سخت گرفته!

داستان بهار شمال اورپا هم شنیدنی است. همیشه تو مارش که ماه او بهار تو تقویم میلادی است تازه زمستون یادش مياد که باید یک کم حال خلق الله رو بگیره و بعد هوا انقد سرد میشه تا اون جای بده آدم از سرما یخ بزنه. امسال هم داستان همینه و اون جا بده ما بد جوری یخ زده. گویی پیره زنه امسال بد‌جوری به اون جا بده ما بند کرد و ول کن معامله نیست.


داستان پیره زنه، کار فراوون، بچه داری، سیرک سیاسی ایران، غر فراون در تار نما ها و تارنگار های ایرانی و هزار زهر ماری دیگه حال و احوال میرزا رو حسابی گه‌مرغی کرده و رمق فکر کردن و نوشتن رو گرفته. کمر درد، پا‌درد و سر‌درد مزمن همیشه یادآور گذر به سرازیری زندگیه. نه بهار نآمده و نه نوروز در راه هم شوقی نمیآره. نه شب جمعه حلوایی، نه حمد و قل هوالله ای. خاک سردی مياره.


همه چی رو هم تل انبار میشه تا یه روز انجام بشه. بعد هم یه روز انجام میشه. و دغدغه و فشارش میخوابه تا بار دیگه همه چیز دوبار باز رو هم تل انبار بشه و دوباره انجام بشه و مرتب در بسته ها و جعبه ها و قفسه ها و کلاسورها چیده بشه و باز خیالت راحت بشه تا دوباره همه چیز تل انبار بشه و آزارارت بده. و تو وقتی نداری که بسته های چیده شده رو باز کنی و قفسه های مرتب رو زیر رو کنی و آلبوم های تمیز رو دید بزنی. چون همه چیز روهم تل انبار شده. و یهو میبینی که دیگه نه کلاسور های مرتب و نه قفسه های تمیز و نه تل کاغذ و صدا و تصویر و کتاب برات اهمیتی داره. که وقت رفتنه و وقتی که رفتی تو تاریکی تنها میری و حسرت آسمون و درخت و آفتاب تو دلت تاریک میشه مث همه چیز دیگه. میمونی تو یا اون چیزی که از تو مونده و تاریکی.


چگونه روح بیابان مرا گرفت؟
و سحر ماه ز ایمان گله دورم کرد؟!

نمیدانم.

Thursday, February 24, 2005

ده سالش مرده‌شور بودم و ده سال هم گوركني كرده‌ام

«مردن، پايه كار من است» اين را با اعتماد به نفس و غرور و البته كاملا با خونسردي مي‌گويد، «ولي اگر اين كار نبود، دوست داشتم شغل آزادي داشتم و روي پاي خودم مي‌ايستادم».
فرياد «لااله‌الاالله» فضا را پر مي‌كند. فريادها از ميان جمعيت مي‌گذرند و بعد درون گوش‌ها لانه مي‌كنند. با اين فضا بوي كافور و گرد و خاك و حلواها و خوراكي‌هايي كه طعم مرگ مي‌دهند را هم اضافه كنيد.
مي‌گويد: هر چيزي با تداوم در زندگي روزمره بالاخره عادي مي‌شود. گريه و زاري هم براي من عادي شده ضمن اينكه خاك، بالاخره آدم‌ها را سرد مي‌كند. اما زماني كه مرده‌شور بودم، يك روز پسر ده ساله‌اي را به غسالخانه آورده بودند كه پنج تكه شده بود و با دست‌هاي خودم، اندامش را كنار هم گذاشتم. الان ۱۵ ـ ۱۰ سال از آن ماجرا مي‌گذرد. پدر و مادر آن پسر وقتي به اين جا مي‌آيند ديگر اشكي هم نمي‌ريزند اما من هر زمان كه ياد آن تصاوير مي‌افتم، منقلب مي‌شوم.
تدتمه این مصاحبه غریب را در اینجا بخوانید

Wednesday, February 23, 2005

لايحه قانون آزادي اطلاعات

بند سوم ـ حق دسترسي به اطلاعات
ماده 12 ـ اطلاعات موجود در مؤسسات عمومي بايد مطابق با اين اصول در دسترس متقاضيان قرار گيرد كه اولاً دسترسي به اطلاعات حق مردم است، ثانياً استثنائات وارد بر حق دسترسي ضرورتاً بايد محدود و مشخص و مستند به قانون باشد و تصميمات راجع به عدم افشاي چنين اطلاعاتي بايد توسط يك مرجع حكومتي مستقل مورد تجديد‌نظر قرار گيرد.
ماده 13 ـ هر شخصي حق دارد با ارائة درخواست به يك مؤسسة عمومي مطلع شود كه آيا آن مؤسسه اطلاعات موردنظر وي را دارد يا نه؛ اگر مؤسسة مذكور، اطلاعات درخواست‌شده را دارد، اطلاعات مذكور در اختيار وي قرار گيرد در غير اين صورت مطلع شود از كدام مؤسسة عمومي مي‌تواند اطلاعات مورد نيازش را تهيه كند.
ماده 14 ـ مؤسسات خصوصي موظفند با رعايت مقررات اين قانون اطلاعات مورد نياز افراد را كه براي اجراي حقوق يا حمايت از حقوق آنها ضروري است در دسترسشان قرار دهند.
متن کامل لایحه را در اینجا بخوانید

Friday, February 18, 2005

بجای واکسن!

مرحوم حاج شيخ عبدالکريم حائري يزدي (ره) فرمود : زماني که در سامرا مشغول تحصيل علوم ديني بودم اتفاقاً اهالي سامرا به بيماري وبا و طاعون مبتلا شده بودند و همه روزي عد‌ه‌اي مي‌مردند. روزي جمعي از اهل علم در منزل استادم مرحوم سيد محمد فشارکي (ره) بودند ناگاه مرحوم آقا ميرزا محمد تقي شيرازي (ره) که در مقام علمي مانند مرحوم فشارکي بود، تشريف آوردند و صحبت از بيماري وبا شد که همه در معرض خطر مرگند. مرحوم ميرزا فرمود:«اگر من حکمي بکنم آيا لازم است انجام شود يا نه؟» همه اهل مجلس تصديق نمودند سپس فرمود:«من حکم مي‌کنم که شيعيان ساکن سامرا از امروز تا ده روز مشغول خواندن زيارت عاشورا شوند و ثواب آن را هديه به روح شريف نرجس خاتون والده محترم ماجده حجه‌بن‌الحسن (ع) کنند تا اين بلا از آنان دور شود». اهل مجلس اين حکم را به تمام شيعيان ابلاغ نمودند و همگان مشغول خواندن زيارت عاشورا شدند از فرداي آن روز تلف شدن شيعيان موقوف شد با اينکه همه روزه عده‌اي از غير شيعه مي‌مردند به طوري که بر همه آشکار گرديد که اين واقعه بي‌علت نيست. برخي از شيعه‌ها از آشنايان شيعه خود مي‌پرسيدند:«سبب اينکه ديگر از شما کسي تلف نمي‌شود چيست؟» آنها در پاسخ مي‌گفتند:«زيارت عاشوراي امام حسين (ع) ما را نجات داد». پس آنها هم متوسل به امام حسين (ع) شدند و همانند شيعيان مشغول خواندن زيارت عاشورا شدند. پس از مدتي بلا از آنها نيز برطرف شد.
روایت از صبح

Thursday, February 17, 2005

داستان مک آفی از علی قدیمی

ولی خداوکیلی خیلی حیف شد، من که خیلی حالم گرفته شد، با این مک آفی خیلی صفا می‌کردم، این ورژن جدید‌اش حرف نداشت، سرعت را هم پائین نمی‌آورد، خیلی ناز و مامانی بود، عین آدامس بادکنکی بود، خیلی خوشگل بود، همیشه مراقب کامپیوتر من بود، چند باری ویروس‌های پدر سوخته‌ی وارده را گرفت، یک بار هم خیلی شجاعانه یک ویروس وارده از یک سی‌دی را گرفت و کت بسته آورد پیش خودم و یک دکمه‌هم گذاشت تا خودم دیلیت‌اش کنم تا اعتماد به نفسم زیاد شود. چند بار باهم رفتیم شب گردی، خیلی قلیان دوست داشت، املت هم زدیم. داشت فارسی یاد می‌گرفت،
ادامه اش را بخوانید و محظوظ شوید

تهران یک شهر نیست

*روزهای برفی* خیلی ساده می‌توان فهمید که تهران یک شهر نیست. در چنین روزی اگر جایی در مرکز تهران باشید و از پنجره به بیرون نگاهی بیندازید احتمالاً بارش باران خواهید دید. حال اگر در همان لحظه به دوستی در شمال تهران، جایی حوالی شمران تلفن کنید و از وضع هوا بپرسید، بعید نیست که بگوید اینجا برف و کولاک است. اگر کسی را در جنوب تهران مثلاً شهر ری پیدا کردید و از وضع هوا پرسیدید و گفت که هوا آفتابی با کمی ابر در آسمان است، خیلی تعجب نکنید. ناسلامتی یک زمانی تهران شهری بوده حوالی ارگ و بازار که شمالش میدان توپخانه بوده است. شمران دهاتی کوهستانی بوده و سالها قبل از آن ری شهری باستانی در حاشیه صحرا.
از تهران آونیو

Thursday, February 10, 2005

اعلامیه جهانی حقوق بشر

مقدمه

از آنجا که شناسایی حیثیت ذاتی کلیه اعضای خانواده بشری و حقوق یکسان و انتقال نا پذیر آنان اساس آزادی ، عدالت و صلح را در جهان تشکیل می دهد.از آنجا که عدم شناسایی و تحقیر حقوق بشر منتهی به اعمال وحشیانه ای گردیده است که روح بشریت را به عصیان واداشته و ظهور دنیایی که در آن افراد بشر در بیان عقیده آزاد واز ترس و فقر فارغ باشد به عنوان بالاترین آمال بشر اعلام شده است ، از آنجا که اساسا حقوق انسانی را باید با اجرای قانون حمایت کرد تا بشر به عنوان آخرین علاج به قیام بر ضد ظلم و فشار مجبور نگردد. از آنجا که لازم است توسعه روابط دوستانه بین الملل را مورد تشویق قرار داد ،


ماده ۱
تمام افراد بشر آزاد به دنیا می آیند و از لحاظ حیثیت و حقوق با هم برابرند . همه دارای عقل و وجدان می باشند و باید نسبت به یکدیگر با روح برادری رفتار کنند .


ماده ۲
هر کس می تواند بدون هیچ گونه تمایز ، خصوصا از حیث نژاد ، رنگ ، جنس ، زبان ، مذهب ، عقیده سیاسی یا هر عقیده دیگر و همچنین ملیت ، وضع اجتماعی ، ثروت ، ولادت یا هر موقعیت دیگر ، از تمام حقوق و کلیه آزادی هایی که در اعلامیه حاضر ذکر شده است ، بهره مند گردد. به علاوه هیچ تبعیضی به عمل نخواهد آمد که مبتنی بر وضع سیاسی ، اداری و قضایی یا بین المللی کشور یا سرزمینی باشد که شخص به آن تعلق دارد . گواه این کشور مستقل ، تحت قیمومیت یا غیر خود مختار بوده یا حاکمیت آن به شکل محدودی شده باشد.


ماده ۳
هر کس حق زندگی ، آزادی و امنیت شخصی دارد .


ماده ۴
احدی را نمی توان در بردگی نگه داشت و داد و ستد بردگان به هر شکلی که باشد ممنوع است.


ماده ۵
احدی را نمی توان تحت شکنجه یا مجازات یا رفتاری قرار داد که ظالمانه و یا بر خلاف انسانیت و شئون بشری یا موهن باشد.


ماده ۶
هر کس حق دارد که شخصیت حقوق او در همه جا به عنوان یک انسان در مقابل قانون شناخته شود.


ماده ۷
همه در برابر قانون ، مساوی هستند و حق دارند بدون تبعیض و بالسویه از حمایت قانون برخوردار شوند.همه حق دارند در مقابل هر تبعیضی که ناقض اعلامیه حاضر باشد و بر علیه هر تحریکی که برای چنین تبعیضی به عمل آید به طور تساوی از حمایت قانون بهره مند شوند.


ماده ۸
در برابری اعمالی که حقوق اساسی فرد را مورد تجاوز قرار بدهد و آن حقوق به وسیله قانون اساسی یا قانون دیگری برای او شناخته شده باشد ، هر کس حق رجوع به محاکم ملی صالحه دارد .


ماده ۹
احدی نمی تواند خود سرانه توقیف ، حبس یا تبعید بشود.


ماده ۱۰
هر کس با مساوات کامل حق دارد که دعوایش به وسیله دادگاه مساوی و بی طرفی ، منصفانه و علنا رسیدگی بشود و چنین دادگاهی درباره حقوق و الزامات او یا هر اتهام جزایی که به او توجه پیدا کرده باشند، اتخاذ تصمیم بنماید.


ماده ۱۱
۱- هر کس به بزه کاری متهم شده باشد بی گناه محسوب خواهد شد تا وقتی که در جریان یک دعوای عمومی که در آن کلیه تضمین های لازم برای دفاع از تامین شده باشد ، تقصیر او قانونا محرز گردد.
۲- هیچ کس برای انجام یا عدم انجام عملی که در موقع ارتکاب ، آن عمل به موجب حقوق ملی یا بین المللی جرم شناخته نمی شده است محکوم نخواهد شد . به همین طریق هیچ مجازاتی شدیدتر از آنچه که در موقع ارتکاب جرم بدان تعلق می گرفت درباره احدی اعمال نخواهد شد.


ماده ۱۲
احدی در زندگی خصوصی ، امور خانوادگی ، اقامتگاه یا مکاتبات خود نباید مورد مداخله های خود سرانه واقع شود و شرافت و اسم و رسمش نباید مورد حمله قرار گیرد . هر کس حق دارد که در مقابل این گونه مداخلات و حملات ، مورد حمایت قانون قرار گیرد.


ماده ۱۳
۱- هر کس حق دارد که در داخل هر کشوری آزادانه عبور و مرور کند و محل اقامت خود را انتخاب نماید.
۲- هر کی حق دارد هر کشوری و از جمله کشور خود را ترک کند یا به کشور خود باز گردد.


ماده ۱۴
۱- هر کس حق دارد در برابر تعقیب ، شکنجه و آزار ، پناهگاهی جسنجو کند و در کشورهای دیگر پناه اختیار کند.
۲- در موردی که تعقیب واقعا مبتنی به جرم عمومی و غیر سیاسی و رفتارهایی مخالف با اصول و مقاصد ملل متحد باشد ، نمی توان از این حق استفاده نمود.


ماده ۱۵
۱- هر کس حق دارد ، که دارای تابعیت باشد.
۲- احدی را تمی توان خود سرانه از تابعیت خود یا از حق تغییر تابعیت محروم کرد.


ماده ۱۶
۱- هر زن و مرد بالغی حق دارند بدون هیچ محدودیت از نظر نژاد ، ملیت ، تابعیت یا مذهب با هم دیگر زناشویی و هنگام انحلال آن ، زن و شوهر در کلیه امور مربوط به ازدواج دارای حقوق مساوی می باشند.
۲- ازدواج باید با رضایت کامل و آزادانه زن ومرد واقع شود.
۳- خانواده رکن طبیعی و اساسی اجتماع است و حق دارد از حمایت جامعه و دولت بهره مند شود.


ماده ۱۷
۱- هر شخص ، منفردا یا به طور اجتماعی حق مالکیت دارد.
۲- احدی را تمی توان خود سرانه از حق مالکیت محروم نمود.


ماده ۱۸
هر کس حق دارد که از آزادی فکر ، وجدان و مذهب بهره مند شود .این حق متضمن آزادی تغییر مذهب یا عقیده و ایمان می باشد و نیز شامل تعلیمات مذهبی و اجرای مراسم دینی است . هرکس می تواند از این حقوق یا مجتمعاً به طور خصوصی یا به طور عمومی بر خوردار باشد.


ماده ۱۹
هر کس حق آزادی عقیده وبیان دارد و حق مزبورشامل آن است که از داشتن عقاید خود بیم و اضطرابی نداشته باشد و در کسب اطلاعات و افکار و در اخذ و انتشار آن ، به تمام وسایل ممکن و بدون ملاحضات مرزی، آزاد باشد.


ماده ۲۰
۱- هرکس حق دارد آزادانه مجامع و جمعیت های مسالمت آ میز تشکیل دهد.
۲- هیچ کس را تمی توان مجبور به شرکت در اجتماعی کرد.


ماده ۲۱
۱- هر کس حق دارد که در اداره امور عمومی کشور خود ، خواه مستقیما و خواه با وساطت نمایندگانی که آزادانه انتخاب شده باشد شرکت جوید.
۲- هر کس حق دارد با تساوی شرایط ، به مشاغل عمومی کشور خود نایل آید.
۳- اساس و منشا قدرت حکومت ، اراده مردم است . این اراده باید به وسیله انتخاباتی ابراز گردد که از روی صداقت و به طور ادواری ، صورت پذیرد .انتخابات باید عمومی و با رعایت مساوات باشد و با رای مخفی یا طریقهای نظیر آن انجام گیرد که آزادی رای تامین نماید.


ماده ۲۲
هر کس به عنوان عضو اجتماع حق امنیت اجتماعی دارد و مجاز است به وسیله مساعی ملی و همکاری بین المللی ، حقوق اقتصادی ، اجتماعی و فرهنگی خود را که لازمه مقام و نمو آزادانه شخصیت اوست با رعایت تشکیلات و منابع هر کشور به دست آورد.


ماده ۲۳
۱- هر کس حق دارد کار کند. کار خود را آزادانه انتخاب نماید ، شرایط منصفانه و رضایتبخشی برای کار خواستار باشد و در مقابل بیکاری مورد حمایت قرار گیرد.
۲- همه حق دارند که بدون هیچ تبعیضی در مقابل کار مساوی ، اجرت مساوی دریافت دارند.
۳- هر کس که کار میکند به مزد منصفانه و رضایت بخشی ذیحق می شود که زندگی او و خانواده اش را موافق شئون انسانی تامین کند و آن را در صورت لزوم با هر نوع وسایل دیگر حمایت اجتماعی، تکمیل نماید.
۴- هر کس حق دارد که برای دفاع از منافع خود با دیگران اتحادیه تشکیل دهد و در اتحادیه ها نیز شرکت کند.


ماده ۲۴
هر کس حق استراحت و فراغت و تفریح دارد و به خصوص به محدودیت معقول ساعات کار و مرخصی های ادواری ، با اخذ حقوق ذیحق می باشد.


ماده ۲۵
۱- هرکس حق دارد که سطح زندگی او ، سلامتی و رفاه خود و خانواده اش را از حیث خوراک ومسکن ومراقبتهای طبی و خدمات لازم اجتماعی تامین کند و همچنین حق دارد که در مواقع بیکاری ، بیماری ، نقص اعضا ، بیوگی ، پیری یا در تمام موارد دیگری که به علل خارج از اراده انسان ، وسایل امرار معاش از بین رفته باشد از شرایط آبرومندانه زندگی برخوردار شود.
۲- مادران وکودکان حق دارند که از کمک و مراقبت مخصوصی بهره مند شوند . کودکان چه براثر ازدواج و چه بدون ازدواج به دنیا آمده باشند ، حق دارند که همه از یک نوع حمایت اجتماعی برخوردار شوند.


ماده ۲۶
۱- هر کس حق دارد که از آموزش و پرورش بهره مند شود . آموزش و پرورش لااقل تا حدودی که مربوط به تعلیمات ابتدایی و اساسی است باید مجانی باشد . آموزش ابتدایی اجباری است . آموزش حرفه ای باید عمومیت پیدا کند و آموزش عالی باید با شرایط تساوی کامل ، به روی همه باز باشد تا همه ، بنا به استعداد خود بتواند از آن بهره مند گردند.
۲- آموزش و پرورش باید به طوری هدایت شود که شخصیت انسانی هر کس را به حد اکمل رشد آن برساند و احترام حقوق و آزادی های بشری را تقویت کند . آموزش و پرورش باید حسن تفاهم ، گذشت و احترام عقاید مخالف و دوستی بین تمام ملل و جمعیت های نژادی یا مذهبی و همچنین توسعه فعالیت های ملل متحد را در راه حفظ صلح ، تسهیل نماید.
۳- پدر و مادر در انتخاب نوع آموزش و پرورش فرزندان خود نسبت به دیگران اولویت دارند.


ماده ۲۷
۱- هر کس حق دارد در زندگی فرهنگی اجتماع شرکت کند ، از فنون و هنرها متمتع گردد و در پیشرفت علمی و فوائد آن سهیم باشد.
۲- هر کس حق دارد از حمایت منافع معنوی و مادی آثارعلمی ، فرهنگی یا هنری خود برخوردار شود.


ماده ۲۸
هر کس حق دارد برقراری نظمی را بخواهد که از لحاظ اجتماع و بین المللی ، حقوق و آزادی هایی راکه در این اعلامیه ذکر گردیده ، تامین کند و آنها را به مورد عمل بگذارد.


ماده ۲۹
۱- هرکس در مقابل آن جامعه ای وظیفه دارد که رشد آزاد کامل شخصیت او را میسر سازد.
۲- هر کس در اجرای حقوق و استفاده از آزادی های خود ، فقط تابع محدودیت هایی است که به وسیله قانون ، منحصرا به منظور تامین شناسایی و مراعات حقوق و آزادی های دیگران و برای مقتضیات صحیح اخلاقی و نظم عمومی و رفاه همگانی ، در شرایط یک جامعه دموکراتیک وضع گردیده است.
۳- این حقوق و آزادی ها ، در هیچ موردی نمی تواند بر خلاف مقاصد و اصول ملل متحد اجرا گردد.



ماده ۳۰
هیچ یک از مقررات اعلامیه حاضر نباید طوری تفسیر شود که متضمن حقی برای دولتی یا جمعیتی یا فردی باشد که به موجب آن بتواند هر یک از حقوق و آزادی های مندرج در اعلامیه را ازبین ببرد ویا در آن راه فعالیتی بنماید.