Monday, May 31, 2004

رتبه هوش محمد رضا شجریان !

حضرت عالیجناب محمد رضا شجریان نهایتا جماعت مردم کم فهم ایران را مورد لطف قرار داره و گفتگویی با بی بی سی فرمودند. به این جملات دقت کنید تا درجه IQ عالی جناب را دریابید.
پرسش:
آيا شما به موسيقی پاپ علاقه منديد؟ آيا حاضريد هنر خود را به اين قالب موسيقی نزديک کنيد؟
پاسخ:
من به اين نوع موسيقی، که هيچ ماهيت ايرانی ندارد، علاقه ای ندارم. نوع موسيقی پاپ يا موسيقی مردم پسندی که اينجا رواج پيدا کرده، ماهيت مردمی ندارد و همان موسيقی غربی است که توسط خوانندگان خارج از کشور اجرا می شود و صدا و سيما هم به نام موسيقی پاپ ايرانی آن را پخش می کند. تلاش ما اين بوده که در بستر موسيقی اصيل ايرانی حرکت کنيم و از اين اصالت ها در موسيقی دفاع کنيم.

Tuesday, May 25, 2004

جایزه پُلارامسال به بی بی کینگ و ژرژی لیگتی رسید.

بین ایرانیان جایزه نوبل شناخته شده و ستایش انگیز است. بویژه جایزه ادبی نوبل در این بین جایگاه ویژه ای را داراست. جایزه پُلار- Polar Music Prize اما ناشناخته و بیگانه در بین ماست. دلیل شاید این است که نوبل به ادبیات میپردازد و پُلار به موسیقی.
جایزه پُلار در سال ۱۹۸۹ با پول استیگ اندرشون - Stig Andersson وتلاش "آکادمی پادشاهی موسیقی سوید" تاسسیس شد. اوکه یکی از موسیقیدان سرشناس سویدی و یکی از چهار عضو گروه مشهور آبا بود با پرداخت مبلغ قابل توجهی به "آکادمی پادشاهی موسیقی سوید" قدم اول را در پایه گذاری جایزه موسیقی پُلار برداشت.نام پُلار از اسم شرکت ضبط و پخش موزیک اریکسون، پلار رکورد - Polar Record - گرفته شده است.
جایزه پُلار یک جایزه بین المللی است که با هدف اشاعه موسیقی به اشخاص، موسسات و یا گروه هایی اهدا میشود که به باروری و نو آوری موسیقی یاری میرسانند.
جایزه پُلار سالانه توسط پادشاه سوید در استکهلم به برندگان که از سوی کمیته پُلار انتخاب میشوند اهدا میشود. مبلغ این جایزه یک میلیون کرون سوید است که تقریباً برابر با یکصد و پنجاه هزار دلار امریکاست. برندگان معمولا از دو شاخه مختلف موسیقی، کلاسیک و موسیقی مردمی (پاپ، راک، بلوز و...)هستند. امسال این جایزه به یکی از خدایان بلوز و از موسیقیدانان محبوب من بی بی کینگ - B.B. King تعلق گرفت. نفر دوم ژرژی لیگیتی - György Ligeti بیش از هر چیز بواسطه موسیقی فیلم مشهور کوبریک " اودیسه ۲۰۰۲ " شناخته شده است.

Thursday, May 20, 2004

موضوع شكنجه در ایران

عباس احمدى براى بررسى موضوع شكنجه در ايران نقاشيهاى قهوه خانه اى را مطالعه مى كند كه به گفته وى به بهترين صورت فرهنگ توده هاى مردم را بازتاب مى دهند. در بسيارى از اين نقاشيها صحنه هاى شكنجه ترسيم شده است. آقاى احمدى در مصاحبه اى با صداى آلمان به توصيف يكى از اين تابلوها و شباهت صحنه هاى آن به رفتار با دگرانديشان و منتقدان به دولت مى پردازد:

“اگر شما به نقاشيهاى مكتب قهوه خانه نگاه كنيد، كه دريچه اى است به سوى اين فرهنگ مذهبى عوام، متوجه مى شويد كه چقدر خشونت و شكنجه و قتل و زجر و آزار به صورت مذهبى توجيه شده است. مثلا يكى از اين تابلوها تابلوى دارالانتقام مختار است كه توسط آقاى محمد مدبر، يكى از پيشكسوتان مكتب نقاشى قهوه خانه كشيده شده است. در يك گوشه آن مثلا شمر را مى بينيد كه با ميخ طويله به داربست كوبيده اندش و شمع آجين اش كرده اند و مشغول سوزاندن بدن وى هستند. همين كار را در زندان اوين كرده اند، با آتش سيگار بدن زندانيها را مى سوزانند. يا مثلا خولى را در آب جوش انداخته اند. ابن قيس را دارند با اره دو قسمت مى كنند. سر ابن زياد را دارند با كمال خونسردى گوش تا گوش مى برند، همان كارى كه ممكن است با فريدون فرخزاد در آلمان و با شاپور بختيار در فرانسه كرده باشند. و همين سربازان مختار، كه به صورت سربازان امام زمان از اين تابلو بيرون مى آيند، مى توانند در عالم واقعيت حرمله را با ساطور از وسط دو شقه كنند. همان طور كه در اين تابلو بجدل را، كه يكى از اشقياست، طناب مى اندازند، مختارى و پوينده را نيز به همين شيوه مى توانند خفه كنند. در همين تابلو مثلا جاسوسى را مى بينيم كه با خنجر سر مى برند. همين بلا را سر خانم زيبا كاظمى درآوردند و بسيارى از اين نمونه ها را مى بينيم.”

تمامی مقاله را در صدای آلمان بخوانید.

Tuesday, May 18, 2004

گردن زدن « نیک برگ»

هم الان فیلم گردن زدن « نیک برگ» رو دیدم. احساسی از نفرت و غم سراسر وجودم رو گرفت. کسانی که خود را منادی آزادی ملت اسلام میخوانند با فریاد الله اکبر سر انسانی دیگر رو بریده و روی سینه اش میگذارند. اسلامی که تلاش های آزادیخواهانش با سر بری دیگران هویت پیدا میکنه. اسلامی که در آن خنجر وخون یگانه پاسخ به دگرگونی هاست. اسلامی که به اسم آبروی مسلمین قول کفن و تابوت به جها نیان میدهد.اسلامی که جنایت و حیوانیت رو با پرچم انتقام بالا میکشه. اسلامی که که ذره ای به لطافت نماز غروب مادرم نیست. من به این اسلام کافرم.

Thursday, May 13, 2004

هر دم از این باغ بری میرسد

زندگی انگار هیچوقت نمی خواد که با ساز ما رقصی بکنه. بگویه رشتی ها هی فیگیره، هی ولآ کن. بر تازه این باغ نوگامی سپاه پاسداران در تغیر سیستم سیاسی است که در تاریخ معاصر ما بی سابقه بوده. گامی که بیشتر آدم رو یاد امریکای لاتین یا همسایه های محترم خودمون نظیر پاکستان و ترکیه می ندازه. حرکت سپاه دربستن قرودگاه آیت الله خمینی گذشته از تازگیش میتونه سر نوشت ایران رو تغیر اساسی بده. بنای مداخله تیروی اجرایی در تصمیمات سیاسی نیروی مقننه گذشته از مغایرت با قانون اساسی میتواند پروسه قانونمندی و مردم سالاری را در ایران دهه های متوالی به تاخیر بیاندازد و سنت نظامی گری را پایه گذاری کند.
تنها میتوان امید وار بود که باده تاخورده تاک ریاست جمهوری الکل چوب نباشد که خوردن آن ملتی را کور میکند.

Tuesday, May 04, 2004

گمان مبر كه به آخر رسيد كار مغان- هزار باده‌ ناخورده در رگ تاك است

سید محمد خاتمي، ارديبهشت ۱۳۸۲ ،نامه‌ای برای فردا

«كوير، در نگاه اول، تجلی خشونت، خشكی، بي‌آبی و پژمردگی است. پهنه‌ گسترده‌ای كه ريگزارهای بي‌حد و مرز آن، زندگی را در كام خود فرو مي‌برد. از آسمان كوير،‌ باران آفتاب مي‌بارد و از متن آن طوفان‌های سهمگين شن برمي‌خيزد. اما كوير را من مظهر زندگی، تلاش، صبوری و سازندگی مي‌دانم؛ كه نوميدی در دل دريايی مردان و زنانش غرق و هضم مي‌شود و از ناممكن‌ها امكان شگفت‌انگيز زندگی پويا برمي‌خيزد. مبارزه‌ آرام با طبيعيت سخت و خشن و ناآرام، مردان و زنان كويری را چنان پرورده است كه لحظه‌ای از زندگي‌شان تهی از آفرينندگی و اميدآفرينی نيست.

روز كوير سوزان است؛ از آتش آفتاب در تابستان و سرمای استخوان‌سوز در زمستان. روز بي‌سايه و آتش‌زای كوير اما، شبی را در پی دارد كه همه‌ لطافت‌ها و زيبايي‌ها را در خود جای داده است. وقتی شب، حجاب خورشيد از چهره برمي‌دارد، آسمان را در همسايگی خود مي‌بيني! چه مي‌گويم؟ در شب كوير، زمين و آسمان يكی مي‌شوند. آسمان به زلالی و شفافی دريای آب شيرين است كه فقط در وهم تو وجود دارد و ستارگان به تو نزديك‌اند، آن قدر كه با دستانت مي‌توانی آنها را صيد كنی. شب كوير با زبان ستاره با تو شاعرانه‌ترين گفت‌وگوها را دارد و چنان جانت را از اميد و زيبايی پر مي‌كند كه سختی و سوز روز كوير نيز راحت و دلپذير مي‌شود. مي‌جنبی، مي‌كاوی و از ژرفای ده‌ها و صدها متر زمين، آب زندگی را برمي‌آوری و در رشته‌ای به درازای ده‌ها كيلومتر در زير زمين آن را جاری مي‌سازی و به لب تشنه‌ی كوير مي‌رسانی. به همين دليل است كه نام كاريز و قنات در گوش جان تو آهنگ زندگی و شعر دارد. مرد و زن كوير، هنگامی كه گونه‌ی آفتاب سوخته‌ی خود را در معرض نوازش خنكای نسيم شامگاهی قرار مي‌دهند، به آسمان مي‌نگرند، ستاره مي‌چينند و شعر مي‌سرايند؛ زندگی را با همه‌ی جلال و جمال خود تكرار مي‌كنند.

دل انسان كويری آسمانی است و به همين جهت به خدا نزديك‌تر است. ايمان ناب را نه عبوس و ظاهربين، كه ژرف و عرفانی، در متن جان خود جا داده است.
كوير صبور است و بي‌ادعا، اميدوار و پرتلاش؛ همه‌ شب‌هايش شب قدر است و همه‌ی روزهايش سرشار از تلاش و ناآرامی در جست‌وجوی آرامش پايدار.
من هم از كوير آمده‌ام؛ با همان اميد و شكيبايی و ايمان.
اما خود را چون بيد مجنونی كه تنها در گستره‌ كوير ايستاده است، لرزان مي‌بينم، بر سر ايمان خود، و نگران كه مبادا ناتوان از عمل به عهدی باشم كه با خدای خود و با زنان و مردان بزرگوار اين مرز و بوم بسته‌ام، ولی اميدوارم، به آينده‌ای اميد بسته‌ام كه دل و دماغ و بازو و همت فرزندان اين كشور در كار ساختن آن است.

فرزندان امروز ايران، ميراث‌داران زنان و مردان مومن و با فرهنگ و فداكاری هستند كه ديروز، سرود پيروزی مردمي‌ترين انقلاب ايمانی و آزادي‌خواهی و سربلندی را نواختند و مبادا كه توطئه‌ها و ترفندها و كژتابي‌ها و كج‌انديشي‌ها آنان را مايوس كند. من كه درس اميد را از مدرسه‌ كوير آموخته‌ام، سخت اميدوارم كه شور و شعور و توان تشخيص والای اين نسل، او را مشتاق به پيمودن راه دشوار، ولی مطمئنی خواهد كرد كه آغاز كرده است.
فضيلت تمدن‌سازی در عهد قديم و پيشتازی اين قوم در تاسيس جامعه‌ مدنی سازگار با دين و فرهنگ خود در عرصه‌ جديد تاريخ اين مرز و بوم، و برپايی مردمي‌ترين انقلاب قرن حاضر، هيچ‌گاه در دست نسل امروز تباه نخواهد شد، بلكه او را قادر خواهد كرد كه الگويی نو از زندگی ارائه دهد، برای انسانی كه از بي‌ايمانی، دنيابينی، بي‌عدالتی، استبداد و استعمار به تنگ آمده است.
اين نامه‌ای است از انسانی كه اگر فاقد هر فضيلتی باشد، فضيلت دوستداری عدالت و ايمان و آزادی را دارد؛ نامه‌ای به نسلی كه بايد بار سنگين ميراث همه‌ فداكاري‌ها، آفرينندگي‌ها و آزادگي‌ها را بر دوش بكشد.
هيچ قومی نمي‌تواند فارغ از آنچه بر او گذشته است، آينده‌ خود را برگزيند و آينده‌ هر قومی نيز در گرو آگاهی، اختيار، انتخاب و اعمال اراده‌ اوست. گذشته‌ ما گذشته‌ای استبدادزده است و استبدادزدگی درد مزمن و مشترك جامعه ما است. عدم تامل در اين درد بزرگ تاريخی همه‌ ما را به بي‌راهه خواهد برد.
استبداد، خودانديشی و خودباوری را از مردم مي‌گيرد و جان و جهان آنان را پر از ترس مي‌كند. در فضای استبداد، هركس در پی بيرون كشيدن گليم خود از آب است. دروغ، نفاق و ريا در جامعه رواج مي‌يابد. آنچه بر جان و جهان انسان استبدادزده غلبه مي‌كند، غفلت از حق خود و احساس تكليف در برابر آن است كه قدرت دارد. حتی خدا در چهره‌ جبار خود تجلی مي‌يابد كه فقط بايد از او ترسيد و اسم جلال حضرت حق، اسم جمال او را تحت‌الشعاع قرار مي‌دهد. در باور فرد نمي‌گنجد كه «جمع» يك واقعيت است و اگر افراد در كنار همديگر قرار گيرند، عقل جمعی و اراده‌ جمعی بوجود مي‌آيد كه مي‌تواند سرنوشت را عوض كند.
فشار نظام استبدادی، انسانها را كلافه مي‌كند و اجازه نمي‌دهد كه نيروی معجزه‌گر درونی افراد را كه در جمع تجلی مي‌يابد، بشناسد. آنان گرچه وضع موجود را برنمي‌تابند و همواره خواستار تغييرند، ولی منتظر نيرويی خارج از اراده‌ خويشند كه بيايد و ديو استبداد را از پی درآورد؛ در عين‌حال سراسر وجودشان دلهره است كه نيروی بعدی با مردم چه خواهد كرد. به همين دليل با همه‌ ستمی كه نظام حاكم دارد، اغلب وجود آن را از ترس ناامنی بيش‌تر و آشفتگی افزون‌تر تحمل مي‌كنند. مگر تاريخ سياسی ما، تاريخ ترجيح امنيت استبداد بنياد بر آشتفگی آزادي‌مدار نيست؟
در مقابل استبداد نفس‌گير گرچه حركت‌ها و نهضت‌های بزرگی نيز ديده‌ايم، اما طبع جامعه‌ استبدادزده، حتی مبارزان را نيز به اين پندار مي‌رساند كه زور را جز با زور نبايد يا نمي‌توان پاسخ داد. روی آوردن به تشكل‌های پنهانی و زيرزمينی و اقدام به ترور در برابر سركوب، و آشوب در برابر اختناق باز هم بخشی از سرگذشت تلخ تاريخ ما است.
به هر حال زندگی در جوامع استبدادزده با ناامنی، خودناباوری، دلهره و بي‌اعتمادی به ديگران توأم است. آنچه در اين ميان بيش و پيش از همه‌چيز آسيب مي‌بيند، تامل و انديشه در سرنوشت تلخ جامعه است و آنچه غلبه مي‌يابد، نه فكر، كه احساس نفرت و آرزو است.
ما قرن‌ها محكوم خودكامگی بوده‌ايم، كه حتی گاه با دين و فلسفه نيز توجيه شده است. فره ايزدی - كه در ريشه‌ خود نشانه‌ هوشمندی و حكمت والای ايرانی است و معتقد است كه حكومت از آن خرد و عدالت يا فضيلت است و آن كه برخوردار از فره ايزدی است، شايسته‌ حكمرانی - در فضای استبدادزده، دچار تحريف بزرگ شده و به اين صورت درآمده است كه هركس و ناكس كه با زور و شمشير و سركوب بر جامعه مسلط شد، هم او صاحب فره ايزدی است؛ همين تحريف در فرهنگ اسلامی نيز بروز كرد، آنجا كه سلطان را سايه‌ خدا مي‌دانست و جامعه را خدايی مي‌خواست. در نتيجه، چنان شد كه هر جبار خونخواری «ظل‌الله» نام گرفت و به نام خدا، بندگان خدا را به بردگی كشاند.
جامعه‌ ما طی قرن‌ها و ساليان بسيار در چنبره‌ استبداد گرفتار بوده است، استبدادی كه در دو سده‌ اخير به جای اتكا به عصبيت قبيله‌ای و سلحشوری عشيره‌ای، بر قدرت چپاولگر بيگانه متكی بوده است. ما از متن چنين نظامی، با فرهنگ و اقتصاد و آداب ويژه خود، با غرب تماس گرفته‌ايم؛ غربی كه كوشيده بود از جباريت كليسا در عرصه‌ جان و فئوداليسم در عرصه‌ جهان با شعار آزادی، برادری و برابری رهايی يابد و نظام يا نظام‌های مدرن را بوجود آورد و روز به روز شگفتی بيافرينند.
ما در متن نظام‌های استبدادی كه حاصل آن عقب‌ماندگی، فلاكت و تحقير بوده است، با دو احساس با غرب روبه‌رو شده‌ايم؛ احساس حقارت و احساس ترس. حقارت و ترس، شيدايی و نفرت مي‌آفرينند و هرجا اين دو بيايند، جا را بر انديشه و اراده‌ مستقل و پويا تنگ مي‌كنند.
سنت‌پرستان استبدادزده‌ جامعه‌ ما تحول جوامع را نمي‌ديدند و به آنچه طی قرن‌ها عادت كرده بودند،‌ دل‌خوش مي‌داشتند و حتی به آن رنگ تقدس مي‌دادند و غربی را برهم‌زننده‌ آن سامان فكری و ايمانی و عاطفی مي‌ديدند. عشق كور به عادت‌های فسيل‌شده كه رنگ دين و فرهنگ گرفته بود و ترس از نابودی سنت، سبب نفرت نسبت به غربی مي‌شد كه آمده بود تا آن را به هم بزند، به خصوص كه وجهه‌ استعماری، خشن و غيرانسانی غرب واقعيت مدنی آن را مي‌پوشاند.
در مقابل، كسانی كه عقب‌ماندگی مزمن خود را در برابر پيشرفت‌های غرب مي‌ديدند، در خود احساس حقارت مي‌كردند و هرچه را كه خودی بود، حقير مي‌ديدند و در نتيجه به جای شناخت درست غرب، شيدا و شيفته مي‌شدند. چون آشنايی آنان با غرب سطحی بود و شيفتگی به غرب هم از سطح ظواهر و مظاهر زندگی فراتر نمي‌رفت، مي‌پنداشتند كه اگر اين ظواهر را بپذيرند، غربی و در نتيجه پيشرفته خواهند شد. در واقع نه به سير تطور فرهنگ غرب و تاريخ آن آشنا بودند، نه تاريخ خود را مي‌شناختند، و نه متذكر اين نكته‌ ظريف بودند كه وضع و حال مدنی و اجتماعی هر قوم باسابقه تاريخی و سير تطور آن مناسبت دارد. آنان شيدا بودند و در سايه‌ اين شيدايی، راه برون‌رفت از بحران جهل و عقب‌ماندگی و ادبار تاريخی را ترك سنت و بيرون آوردن جامه‌ آن از اندام جان و از مغز سر تا ناخن پا ‌«فرنگی شدن» مي‌پنداشتند.
نفرت و شيدايی درد بزرگ دوره‌ اخير تاريخ ما است و چالش نافرجام سنت و تجدد كه سرنوشت يكصد و پنجاه ساله‌ی ما را تحت تاثير قرار داده است، بيش‌تر ناشی از اين دو احساس و كم‌تر متاثر از انديشه است. البته همواره در اين ميان اصلاح‌طلبانی بوده‌اند كه بر هويت دينی و ملی و بازگشت به خويشتن به عنوان پايه‌ تحول و پيشرفت تاكيد مي‌كرده‌اند و خواستار نوسازی و نوآوری هم در فرهنگ، هم در سياست و هم در اقتصاد بوده‌اند و با سازمان و سامان خودكامه‌ وابسته مخالفت مي‌ورزيده‌اند. از عقب‌ماندگی علمی، اقتصادی و سياسی كشور رنج مي‌برده‌اند و جامعه‌ای مي‌خواسته‌اند آزاد، برخوردار از حقوق اساسی و توليدكننده و مستقل. اما آنان نيز همواره گرفتار دو مشكل بوده‌اند: يكی اين كه كم‌تر تعريف روشن و راهبردی از آزادی و حقوق اساسی جامعه و پيشرفت و استقلال داشته‌اند، لذا عمدتا مقهور مشهورات زمانه بوده‌اند. ديگر اين كه در هياهوی جنگ سنت و تجدد، بيشترين فشار را تحمل مي‌كرده‌اند، كلام مرحوم دكتر شريعتی در اين باب گويا است:
«در ميان دينداران متهم به بي‌دينی و در ميان بي‌دينان متهم به دينداری و در ورای اين دو، خارجی مذهبی كه سر از اطاعت اميرالمؤمنين برتافته است»
اين است وصف‌الحال روشنفكران اصلاح‌طلبی كه هم به دين و فرهنگ ملی وفادار بوده‌اند، هم خواستار تحول و پيشرفت.
در ورای اين همه، مردمی بوده‌اند و هستند كه همواره به نام آنان سخن گفته شده است و برجستگان همه‌ جريانهای فكری و سياسی خود را مدافع و نماينده‌ ايمان و مطالبات و سخنگوی آنان دانسته‌اند. ولی خود مردم از يك سو دچار خودكامگی و از سوی ديگر در بند وابستگی حكومت‌ها و در نتيجه، گرفتار فقر و جهل و ستم طبقانی بوده‌اند. در عين حال اين مردم هميشه فطرتی شفاف داشته‌اند كه در عمق جان، غالبا ديندار و خواستار عزت و زندگی آبرومندانه بوده و هستند.
پيش‌ترها گفته‌ام و باز تكرار مي‌كنم خواست تاريخی ملت ما، كه دست كم طی حدود دو قرن گذشته، كه بارها در صورت حركت‌ها و جريان‌ها و نهضت‌های دينی و اجتماعی و سياسی تجلی يافته در اين سه شعار متجلی است: «آزادی، استقلال و پيشرفت»
در چنين فضای ذهنی، تاريخی و اجتماعی و با چنين پيشينه‌ا‌ی است كه انقلاب اسلامی رخ مي‌نمايد و آرزوهای فروخفته و حركتهای بارها به شكست انجاميده را جهت مي‌دهد. انقلاب اسلامی بر بستر دين حركت كرد و به همين دليل اين چنين عمق اجتماعی يافت و از آنجا كه بر خواست‌ها و مطالبات تاريخی ملت، يعنی آزادی، استقلال و پيشرفت و در حقيقت بر عدالت - كه جمع متعادل همه اين‌هاست - تكيه داشت، توانست هم تودهای مردم و هم نخبگان را جلب كند.
چون پايگاه انقلاب اسلامی دين بود، بنابراين با هويت تاريخی جامعه سازگار شد و چون همگان را به آزادی و استقلال و پيشرفت فراخواند، در نتيجه با خواست تاريخی مردم همسو بود.
وقتی هويت تاريخی با مطالبات تاريخی در يك جهت قرار گيرد، واقعه‌ای پديد مي‌آيد كه در جهت سلبی مي‌تواند زنجير سنگين و قطور استبداد وابسته به بيگانه را پاره كند و در وجه ايجابی، اين استعداد را دارد كه منشأ و مبدأ تاريخ نوينی شود كه در آن، برای اولين بار، ملت طعم آزادی، حاكميت بر سرنوشت خود و به كارگيری امكاناتش را در جهت پيشرفت بچشد.
بعد از نهضت مشروطيت - كه گام بلند ملت ما در جهت مهار استبداد و رهايی از وابستگی و استقرار جامعه‌ مدنی و با تأسف فراوان دولت مستعجل بود - در سايه‌ انقلاب اسلامی در سطحی بسيار گسترده‌تر و عميق‌تر ميزان «رأی ملت» شد؛ نه تنها در شعار، كه در متن قانونی كه تصويب آن نيز به رأی مردم واگذار گرديد. آزادي‌های اساسی به رسميت شناخته شد و همتای امنيت كه مهمترين پايه‌ جامعه‌ پويا و باثبات است، قرار گرفت و اعلام شد كه نه به بهانه‌ امنيت مي‌توان آزادي‌ها را محدود كرد، نه به نام آزادی مي‌توان امنيت را از ميان برداشت. همه‌ افراد در برابر قانون مساوی به حساب آمدند، مجلس در رأس امور قرار گرفت، نقد قدرت نه تنها حق مسلم، كه وظيفه‌ همه شهروندان قلمداد شد و در كنار اين تحولات راه برای رفع تنگناهای ناشی از بينش‌های تنگ سنتی در برابر دين و جامعه، به خصوص با برخوردهای خردمندانه و شجاعانه امام خمينی (قده) گشوده شد.
جامعه اميد و حيات تازه‌ای پيدا كرد؛ اراده‌ استوار مردان و زنان و به ويژه جوانان معجزه‌گر اين مرز و بوم، در همه‌ عرصه‌های آفرينندگی، سازندگی و پايداری تجلی يافت. اما باز بايد در همان درد و دغدغه پيشين تأمل كنيم. عدم توجه به زمينه‌های بيماريهای تاريخی، ما را از تشخيص راه مستقيم دور مي‌كند. تذكر به وضع و حال فرهنگی و اجتماعی جامعه، شرط توفيق در حركت اجتماعی ملت ايران است. در تاريخ معاصر ما، دو جريان سنت‌پرست و غرب‌پرست، حتی آنجا كه هم كه فرصتی فراهم آمده است، نه تنها عرصه را بر ملت تنگ كرده‌اند، كه مانع رشد طبيعی و تكامل درست جريان اصلاحی نيز شده‌اند. بعد از مشروطيت و نزاع سنت و تجدد و آشفتگی فكری و اجتماعی و دخالت پيدا و ناپيدای بيگانه، زمينه برای روی كار آمدن پهلوی به عنوان نجات‌دهنده‌ ايران از آشفتگی با رويكرد دين‌ستيزی و غرب‌زدگی به لحاظ زندگی اجتماعی - و استبداد - به لحاظ سياسی فراهم شد، و فرياد بزرگانی چون مدرس اصلاح‌طلب به خاموشی گراييد.
پس از شهريور ۲۰، به ويژه در آغاز دهه‌ی ۳۰ با پيدايش وضعيت جديدی كه نهايتا منجر به نهضت ملی شدن نفت و حضور هم‌آغوش دين و آزادی شد، اميدهای تازه‌ای در كشور بوجود آمد. متأسفانه در اين نهضت همكاری كاشانی و مصدق ديری نپاييد؛ عده‌ای غرب‌زده تحت نام مصدق و عده‌ای فرصت‌طلب و آزادي‌ستيز زير نام كاشانی حركت اصيل مردم را دزديدند و رهبران را نيز از صحنه خارج كردند. مصدق متهم به تسليم و كرنش در برابر دربار و وابستگی به آمريكا و خودكامگی شد و كاشانی متهم به آزادي‌ستيزی و ضديت با پيشرفت و وابستگی به بيگانه؛ و منافع ملی نهايتا فدای زمان‌ناشناسي‌ها و بلندپروازي‌ها، توهم‌ها و لفاظي‌ها منعفت‌طلبي‌ها و تنگ‌نظري‌ها و درگير‌ي‌های بدفرجام و فراهم كردن زمينه‌ای شد كه در آن انگليس و آمريكا حتی به سادگی موفق به انجام كودتای ننگين ۲۸ مرداد ۳۲ شدند.
انديشه‌ ماركسيستی در قالب حزب توده، با رواج دادن رفتارهای تخريبی و ادبيات تند و ناسازگار با منافع ملی، انديشه‌های غرب‌گرا و غيردينی با اصرار بر جنبه‌های اختلاف‌انگيز و بالاخره طيف خطرناكی به بهانه‌ مخالفت با هر دو، فضای اجتماعی را آشفته و مردم را دلسرد و مأيوس كردند و جريان نهضت ملی را به شكست كشانيدند. جالب توجه اين كه هر سه طيف نقطه‌ فشار خود را مصدق قرار دادند كه ترديدی در آزادي‌خواهی و انديشه‌ورزی و تلاشش در مسير منافع ملی نيست، ولو اين كه مثل هر انسان ديگر دچار اشتباهاتی شده باشد.
انقلاب اسلامی هم علاوه بر توطئه‌ها و فشارهای خارجی با چنين وضعی در داخل مواجه شد.از يكسو برخی جرم انقلاب و رهبری آن را طرفداری از اسلام دانستند و از سوی ديگر بعضی انقلاب را ويرانگر بنياد دين سنت زده ديدند و در سنگر ارتجاع خود با آن به مقابله برخاستند، بازماندگان جريان دهه‌ 30 نيز بيكار ننشستند و ميراث‌خواران همان جريان خطرناك، اين بار نه در پوشش دفاع از كاشانی، كه با عنوان دروغين دفاع از ولايت فقيه دعواهای كهنه‌ سياسی خود را زنده كردند. بالاخره رواج امواج سهمگين تروريسم هم بر اين موانع افزود و در برابر پايدار شدن فرآيند درست مردمسالاری ايستاد. فرايندی كه از مهمترين اهداف و دستاوردهای انقلاب اسلامی بود. جنگ و ترور به طور جبری حكومت را به سخت‌گيری بيش‌تر وادار كرد و شگفت‌انگيز اين كه برای عده‌ای، اين وضعيت - كه ناشی از ضرورت‌های تحميل شده بود - يك قاعده به حساب آمد؛ تو گويی انقلاب برای مهار كردن آزادی و حاكميت مردم بر سرنوشت و در جهت زنده كردن عادت‌های ذهنی و كژتابي‌های تاريخی رخ داده است.
بگذاريد اندكی از مظلوم بزرگ تاريخ انقلاب يعنی امام خمينی (قده) سخن بگويم. خمينی مظهر عزت‌خواهی ملت و زنده‌كننده‌ حس اعتماد به نفس و خودباوری در مردمی بود كه مشتاق آزادی و رهايی بودند. ولی سلطه‌ی استعمار و ويرانگری استبداد و بي‌اعتمادی به جريان‌های سياسی آنان را در آستانه‌ی يأس تاريخی قرار داده بود. رنگ معنوی و صبغه‌ دينی انقلاب اسلامی به رهبری امام در كام مردمی كه در عين آزادي‌خواهی به هويت مستقل دينی و سياسی خود نيز دلبسته بودند، شيرين افتاد و نهضت را با نشاط‌تر و پوياتر كرد و مردمي‌ترين انقلاب قرن بيستم را بوجود آورد و برای اولين بار كلام بر سلاح و لبخند بر خشم و گل بر خشونت پيروز شد.
اينك صاحب هر نظر و عقيده‌ای كه باشيم، اگر انصاف را رعايت كنيم، امام را شخصيتی ممتاز و بزرگ خواهيم ديد. شخصيت امام خمينی (ره) همچون همه رهبران فرهمند تاريخی، با موجی از ستايش‌های شورانگيز و ناسزاگويي‌های هذيان گونه رو‌به‌رو بوده است. مطمئنا در ميان ستايشگران امام، انسان‌های صادق و پاك‌باخته‌ فراوان‌اند؛ از جنس و سنخ همان جوانان فداكاری كه ايران عزيز و انقلاب را از گزند مهاجمان كين‌توز و بي‌آزرم مصون نگاه داشتند. نبايد انكار هم كرد كه امام منتقدان صادقی داشته و دارد كه نظر يا روش او را نمي‌پسنديده‌اند. در عين حال بايد در بسياری از حملات تند عليه امام، يا ستايش‌های غلوآميز درباره‌ اين بزرگوار تأمل كرد.
فرزندان دردمند و آگاه اين كشور خود به خوبی واقف‌اند كه بسياری از ناسزاگويي‌ها، يا از جانب كسانی كه در اثر انقلاب مناصب و امتيازات غيرمشروع خود را از دست داده‌اند يا كسانی كه با انديشه‌های دور از حقيقت دين و واقعيت جامعه مي‌خواسته و مي‌خواهند حركت آزادي‌بخش دين‌مدار امام را تخطئه كنند. طبيعی است كه با وجود كينه‌ كور و خودمداری نمي‌توان از صاحب آن انتظار انصاف و منطق داشت.
در عين‌حال بايد بدانيم كه بسياری از ستايش‌ها نيز نه از سر صدق، كه وسيله‌ای برای رسيدن به اهدافی است كه هرگز امام آنها را نپذيرفت. بسياری از ستايشگران، امام را مطلق مي‌كنند، نه برای عظمت شخصيت او - كه به هر حال يك شخصيت انسانی است - بلكه تا در غياب او اشتباهات يا موضع‌گيري‌های ناگزير و خلاف قاعده‌ای را كه به حكم ضرورت پيش آمده است، به صورت قاعده‌ای غيرقابل تغيير درآورند. اين در حالی است كه به شهادت رخدادهای انكارناپذير، امام خود شهامت و ظرفيت نقد و اصلاح كار خويش را بيش از همه داشت. گروهی در پناه شخصيت او مي‌كوشند تا تمام معارف دينی را در وجه فقهی، آن هم از نوع عوام‌زده و سنتی آن كه عرصه را بر انديشه و عمل ديگران مي‌بندد خلاصه كنند. در حالي‌كه روشن‌بينی و شخصيت عرفانی، فلسفی، اجتماعی و سياسی امام مورد غفلت يا تغافل قرار مي‌گيرد. در اين رويكرد تاكيد مي‌شود كه امام مدافع فقه، آن هم از نوع سنتی آن بود. اين مطلبی درست است، اما تاكيد شجاعانه امام بر لزوم تحول در فقه و نقش زمان و مكان در اجتهاد پويای شيعی را ناديده مي‌گيرند.
اگرچه در اين نگاه امام ستايش مي‌شود، اما گويا به ياد نمي‌آورند كه در مجلس دوم، وقتی پيشنهاد عدم حضور زنان در مجلس مطرح شد، با چه عكس‌العمل تندی از سوی امام روبه‌رو شدند، يا وقتی پيشنهاد تقليد همه‌ی بخشهای جامعه - از جمله دانشجويان - را از روحانيت در تصميم‌گيري‌های سياسی دادند، امام چگونه فرياد زد كه اين نظر از نظريه‌ لزوم عدم دخالت روحانيون در سياست خطرناك‌تر است. چرا كه در مورد اخير فقط بخشی از جامعه از تصميم‌گيری در سرنوشت خود منع مي‌شد، ولی اينان مي‌خواهند به نام اسلام همه‌ مردم را از تفكر آزاد و انتخاب بر اساس تشخيص خود محروم كنند. كسانی حمايت به حق امام را از نهاد شورای نگهبان مطلق مي‌كنند، ولی خطاب‌های عتاب‌آلود و صريح آن بزرگ را به شورای نگهبان مخفی نگه مي‌دارند تا نقش نظارتی منطقی را به قيموميت بر مردم رشيد و آگاه تبديل كنند.
بايد تأمل كرد و واقعيت‌ها را با تحليل درست دريافت و راه را به سوی آينده‌ای اميدبخش گشود. چشم‌ها را نمي‌توان بر تحولات بست و پديده‌های نو را در قالب‌های ذهنی استبدادزده و خودمدار كه با نوعی سرسختی و انعطاف‌ناپذيری همراه است، ريخت.
انديشه‌ای كه در جريان انتخابات رياست جمهوری 76 مطرح شد و مورد اقبال بي‌نظير و غيرمنتظره مردم و به خصوص نسل جوان و فرهيختگان جامعه قرار گرفت بازتابی از يك ظرفيت جديد در جهت اين بازانديشی بود.
دوم خرداد از دل انقلاب اسلامی و باوفاداری به آرمان‌های اصيل آن و به ويژه بر جنبه‌ی مردمسالارانه نظام و تاكيد بر تن دادن به لوازم آن و نگاهداشت حق و حرمت مردم و راهگشا به سوی آزادي‌های اساسی و اصلاحات در همه عرصه‌ها و ساختارهای اقتصادی،‌ علمی، اجتماعی و روابط خارجی، برآمد.
دوم خرداد عليرغم جفاهايی كه به آن شد و سوء استفاده‌هايی كه از هر طرف از آن به عمل آمد و فشارهای آشكار و پنهانی كه برای مأيوس كردن مردم از راهی كه برگزيده بودند اعمال گرديد، چيزی نبود جز «حديث» يا «گفتمان» بيداری و دينداری و آزاديخواهی و استقلال‌طلبی و پيشرفت‌جويی ملت، آنچه بيش از يك قرن از سوی مردم ابراز شده بود و آنچه از جمله در انقلاب شكوهمند پيروز در بهمن ۵۷ تجلی شگفت‌انگيز داشت.
اين حديث كه در عمق وجدان بيدار ملت ما وجود داشت، باز در كام جان مردم، شيرين افتاد و صميمانه آن را پذيرفتند.
طبعا اين رويداد و رويكرد تازه، توقعاتی را ايجاد كرد، اما موانع ذهنی و عينی نيز در راه برآوردن آنها فراوان بود.
آن چه روی داد، از يكسو دامن زدن بي‌حساب يا ايستادگی سرسختانه در برابر آنها بود و از سوی ديگر اشتياق و احساس فراوان نسبت به آزادی و آبادی و انتظار برآورده شدن سريع‌تر آن مطالبات، بي‌آن‌كه چندان به تنگناها توجه شود.
شتاب‌زدگی در استفاده يا سوء استفاده از اين حديث كه به قصد رفع سريع و ناگهانی همه‌ موانع صورت گرفت، نتيجه‌ای جز صعب و سخت‌تر شدن موانع نداشت. طرفه اين كه برخی از كسانی كه خود باعث تشديد موانع شده بودند، طلبكارانه از اصلاحات مي‌خواستند كه به هيات معارض (اپوزيسيون) ولی در دل دولت عمل كند كه چنين امری نه تنها به مصلحت نبود، بلكه مي‌توانست يكی از طنزهای بزرگ همه‌ دوران‌های تاريخ باشد. البته بسياری از اين شتاب‌زدگي‌ها و شالوده‌شكني‌ها، خود محصول و معلول سرسختي‌ها و تنگ‌نظري‌هايی بود كه متاسفانه در راه پيشبرد مردمسالاری در كشور ظاهر شده بود. فرجام اين رويداد، برآورده نشدن بخش‌هايی از مطالبات به حق جامعه، به خصوص نسل جوان و تحصيل‌كرده و بدتر از آن، ايجاد و تقويت پندار عدم موفقيت و برآورده نشدن خواسته‌های عمومی بود. انگاره‌سازي‌ها و آشفتگي‌ها تا به آن جا رسيد كه تصوير ذهنی جامعه به مراتب تيره‌تر از حتی كاستي‌های عينی شد و بسياری از دستاوردهای عميق بزرگ اين دوران ناديده گرفته شد. در اين مسير عوامل مختلف در درون و بيرون، از جمله با عمليات روانی و حساب‌شده، كوشيدند و مي‌كوشند كه بخش‌های مهمی از جامعه را به زدگی از سياست و سياستمداران و بالاتر از آن به نوعی ديگر از يأس ويرانگر تاريخی مبتلا كنند.
جبهه‌گيری جريان ارتجاع سطحي‌نگر، با تكيه بر ظواهر و شعارهای دينی و انقلابی و ارزشی و نيز جهت‌گيری جريان اصطلاحات روشنفكری بي‌حوصله‌ ناآشنا به بنياد دينی و سير تاريخی جامعه‌ ما، با ارائه‌ تصويری مخدوش از شعار آزادی و حركت به سوی سكولار كردن حكومت و جامعه، از ويژگي‌های مورد انتظار اين دوران بود كه با خواست تاريخی و رأی مردم بزرگوار ما در دوم خرداد تفاوت‌های اساسی داشت، در واقع اين رخدادها نوعی آشفتگی فكری و عاطفی را در جامعه بوجود آورد و برخی از آنها بهانه‌ سركوب حركت آزاديخواهانه‌ وفادار به آرمانهای انقلاب را با ادعای حفظ انقلاب و استقلال كشور، به جبهه‌ سطحي‌نگر واپسگرا داد. طبيعی است در اين ميان، بزرگترين حملات متوجه انديشه‌ای شد كه مي‌خواست درك از دين را با درد زمانه همراه كند و تجربه‌های ديرين و پرهزينه‌ اين ملت را دوباره نيازمايد. به رغم همه دشواري‌ها بايد برای اين كه كم‌تر اشتباه كنيم، ديده‌ها را تيزتر و سينه‌ها را فراخ‌تر از گذشته كنيم. امروز بيش از هميشه نياز به حافظه و پيوستگی تاريخی داريم، پس بي‌آنكه عنان پايداری از كف دهيم يا در گذشته بمانيم، بايد موقعيت‌های گذشته را بازشناسيم و وضع حال و آينده را از آن ميان استخراج كنيم.

گروهی كه خود موجبات نارضايتی جامعه و به حاشيه راندن بسياری از روشنفكران و متخصصان و جوانان از عرصه انقلاب شده بودند، از آغاز حضور، خاتمی را منشأ از ميان رفتن انقلاب، لطمه ديدن امنيت كشور و استيلای فرهنگ غربی بر كشور دانستند و بر طبل انكار كوبيدند و هرچه توانستند، كردند. به خصوص با كشف و حذف غده‌ سرطانی جاخوش كرده در نهادهای امنيتی - كه قتل‌های زنجيره‌ای نمونه‌ای مهلك از آن بود - از متن دستگاه رسمی اطلاعات و امنيت كشور و تبديل آن دستگاه به نهادی بيدار و هوشيار و مدافع امنيت پايدار و نقطه‌ اطمينان ملت و خنثي‌كننده‌ توطئه‌های دشمنان ايران و معارضان تروريست و كينه‌توز انقلاب و جامعه، آن فعاليت به صورتی ديگر و ريشه‌اي‌تر ادامه داشته و دارد. چراكه حذف غده‌ سرطانی به معنی نابودی بينشی كه به اين جريان خطرناك منجر مي‌شود، نبود. اصرار بر روش‌های تنگ‌نظرانه و سازمان‌يافته برای تخريب ذهن جامعه به‌خصوص دينداران نسبت به دوم خرداد از يك سو و رفتارهای بعضا نادرست و شتابزده‌ای كه به نام اصلاحات صورت گرفت، از سوی ديگر، به عنوان دو پديده‌ تلخ تاريخی در اين دوران باز بروز كرد و اين بار نيز اين دو عامل دست به دست هم دادند تا زمينه‌ عدم توفيق حركت شكوهمند ملت را فراهم آورند.
در دورانی كه رشد «روند توقعات فزاينده» مشخصه‌ بارز آن و«سرسختي» در مسير برآوردن بسياری از خواسته‌های به‌حق و قانونی مردم و نخبگان ـ آن هم به هر بها و بهانه‌ای ـ مشخصه مشهود ديگر آن است، درك درست اين رويدادها و داوری واقع‌بينانه نسبت به آنها دشوار مي‌شود؛ چنان‌كه شد. بعضا گفته شد: خاتمی سازشكار و تسليم در برابر اقتدارگرايان است. خاتمی سوزاننده‌ همه‌ فرصت‌هايی معرفی شد كه تاريخ و ملت در پيش روی او نهاده بود و خاتمی عامل اصلی عدم تحقق همه‌ وعده‌ها شناخته شد.
سخن بر سر درست انگاشتن و مطلق كردن فهم و كاركرد خود و قادر دانستن خويش به برآوردن همه‌ خواسته‌ها و تحقق برنامه‌ها نيست. سخن بر سر درستی رويكردهای سياسی و اجتماعی و شناخت منابع و موانع مردم‌سالاری به طور واقعی است. برای اين منظور بايد به راستی بر ضرورت «فهم» مسايل برای «نقد» آنها تاكيد كرد وگرنه روشن است وقتی سياستمدار آگاه و دلسوزی چون دكتر مصدق اشتباه مي‌كند، هنگامی كه عارف و فقيه و رهبری آگاه و شجاع چون امام خمينی (قده) بارها به صراحت از اشتباهات خود سخن مي‌گويد، اين بنده‌ خدا بسيار كوچك‌تر از آن است كه ادعا كند كه خطا و كوتاهی نداشته است. اما آيا همه‌ وعده‌هايی كه گفته مي‌شود خاتمی داده بود، واقعا من وعده داده بودم يا مي‌توانستم وعده بدهم؟
هريك از ما ايرانيان، از تنگناهايی كه با آنها مواجه بوده‌ايم، به فراخور حد و حال خويش تاثير پذيرفته‌ايم؛ پس همه بايد در اين باب تامل كنيم و بكوشيم در عمل برای رهايی بينش و منش خود از چنبره‌ استبدادزدگی تاريخی راهی بيابيم. همه‌ ما متاسفانه از اين بيماری جانكاه آسيب ديده‌ايم. پس نبايد خود را از آن مصون بدانيم. در فضای استبدادزده ذهن‌ها آشفته مي‌شود و صداهای واقعی به خوبی به گوش نمي‌رسد. اين بيماری عام و خطربار است و برای درمان واقعی آن بايد آزادی و مردم‌سالاری را به جد پاس داشت و هزينه‌ تحقق آنها را پرداخت. آن‌گاه كه بپذيريم با همديگر بهتر مي‌فهميم و كمتر اشتباه مي‌كنيم، به راهبرد و رويكرد درست دست يافته‌ايم.
با اين نگاه است كه مي‌توان حتما پيروز شد، نه بر مخالف، كه با مخالف و نه در عرصه‌ سياست كه در همه‌ عرصه‌های جامعه. اين جوهر حركت و حديثی است كه از دوم خرداد برآمد و در متن جامعه جريان يافت. نقطه‌ اميد من در اين راه پايداری، آگاهی و تداوم حضور جوانان و آحاد شهروندان كشور در قالب نهادها و تشكل‌های مدنی در عرصه‌ تعيين سرنوشت است. اين‌گونه مشاركت است كه مي‌تواند خطاها و كمبودهای سياستمداران و دولتمردان را جبران كند.
گفتمان اصلاحات توانست با طرح شعار استقرار جامعه‌ مدنی، تكيه بر رای مردم و انتخابات آزاد، توام بودن اسلاميت و جمهوريت در نظام سياسی و ملازم بودن حق و تكليف شهروندان و حكومت، پيشاهنگ تحول در منطقه باشد و باز نام ايران را در اين دوران بلندآوازه كند. آن‌چه بعدها نام اصلاحات بر خود گرفت، فرصت ملی و سرمايه‌ جديد اجتماعی برای كشور بود.
در حقانيت و اصالت اصلاحات و گفتمان آن همين بس كه امروز نه تنها جريان‌های سنتی جامعه و اكثر قريب به اتفاق نيروهای سياسی در داخل و خارج از كشور، بلكه حتی مخالفان فكری و سياسی اين نظام هم از ضرورت استقرار دموكراسی سخن مي‌گويند. در منطقه نيز سخن اول انجام اصلاحات است و حتی اعمال فشار خارجی برای اجرای صورتی خاص از آن وجود دارد اما به‌رغم آن ملت ما مفتخر است كه خود آغازگر اصلاحاتی برآمده از هويت و خواست تاريخی خويش بوده و سه سال پيش از وقوع جنايت ۱۱سپتامبر (۲۰ شهريور ۱۳۸۰) و قطب‌بندي‌ها و آرايش‌های جديد بين‌المللی، تحولی بزرگ را در كشور سامان داده است.
در عين حال از ياد نبريم كه ميان آن اميد و آغاز، با آن‌چه در فضای سياسی كشور رخ داده، فاصله‌ها افتاد، برخی سرخوردگي‌ها در روند پيشبرد اصلاحات رخ داد و برخی واقعيت‌ها، باز در دايره‌ ابهام‌آميز انگاره‌های تيره محبوس و مغشوش ماند.
در فضای پيش آمده، بخش‌های مهمی از جامعه بعد از ۷ سال تلاش دولت برآمده از حماسه‌ دوم خرداد، در ذهن خود چنين ديدند كه گويا جمهوری اسلامی بر سر دوراهی بازگشت به سوی اقتدارگرايی و ناديده انگاشتن همه‌ دستاوردهای مردم‌سالارانه‌ انقلاب و يا گذر به سوی لائيسيته و جمهوری سكولار قرار دارد.
بديهی است كه از اين آشفتگی ذهنی و روانی، دشمنان آزادی و مرد‌سالاری نيز غافل نشوند و با پشتوانه‌ حمايت از سوی منابع و مراكز قدرت و اقتصاد و تبليغات جهانی، صدای جمع‌های محدود و مطرود خود را به عنوان صدای ملت در جهان تبليغ كنند. اما جريان اصيل دوم خرداد با توجه به ضعف‌ها و ناكامي‌های گذشته، هم‌چنان بر شعارهای اصلی خود پا فشرده و مي‌فشارد و مردم را به پيمودن اين راه به عنوان تنها راهی كه به سرمنزل امن و مطمئن منتهی خواهد شد فرامي‌خواند.
تصور اين‌كه با حذف جمهوری اسلامی، يك جمهوری مردمی غيروابسته پديد خواهد آمد، تصوری باطل است كه شواهد تاريخی، سياسی و اجتماعی بطلان آن فراوان است.
تصور اعمال حاكميت دين از راه اجبار واستبداد و ناديدن خواست و رای مردم نيز، نادرست و ناميسر است. بنياد و پشتوانه‌ هر نظامی مردمند و مردم ما خواستار جمهوری بيگانه با دين و لائيك نبوده و نيستند. متاسفانه حتی مفاهيم غربی هم، وقتی به يك فضای استبدادزده پا مي‌نهند، تحريف هم مي‌شوند و اين‌كه در اين مسير سكولاريسم نيز مبدل به دين‌ستيزی مي‌شود، از اين قاعده بركنار نيست.
برای بهروزی ملت ما تنها يك راه وجود دارد: استوار كردن مردم‌سالاری بر پايه‌ اعتقاد و فرهنگ مردم، و نوسازی فرهنگ دينی و اجتماع در جهت سازگاری با مرد‌م‌سالاری و تقويت بنيادهای مردم‌سالارانه كه در انقلاب اسلامی بوده و در قانون اساسی نيز منعكس شده است. بر اين اساس همه‌ قدرت‌ها مستقيم و غيرمستقيم برآمده از مردمند و هيچ قدرت غيرمسوولی، مورد پذيرش و مشروع نيست و ساز و كارهای تامين و اعمال اين مسووليت نيز در قانون مشخص است.
آن‌جا كه اشكالی هست، بيشتر در تفسير و برداشت از قانون و نحوه‌ اعمال درست اين ساز و كارها است. پس اشكال در وهله‌ نخست ناشی از انحراف از روح قانون اساسی است، هرچند كه هيچ قانون بشری مصون از اشتباه يا عقب افتادن از زمانه نيست.
هنوز بر اين اعتقادم كه اصلاح‌طلبی به منزله‌ی حديث دل ملت ايران هم‌چنان پابرجا است. اما اين نگرانی هست كه كج‌انديشي‌ها و نابردباري‌ها و كم‌حوصلگي‌ها اين گفتمان را به بيرون نظام جهت بدهد؛ تا كنون تمام تلاش اين بوده و هست كه چنين نشود.
دوم خرداد بروز مقبوليت حديث سازگاری «دينداری و آزادي» و «اسلام و مردم‌سالاري» بود و معتقدان به اين سازگاری از دو سو مورد تهاجم قرار گرفتند: يكی آن‌كه مي‌گفت برای اين‌كه ديندار بمانيم، آزادی را رها كنيم و متاسفانه بسياری از نهادهايی را كه مي‌بايد در فراز و ورای همه‌ جبهه‌بندي‌ها بمانند، به استخدام خود درآورد، بي‌آن‌كه تكليف مسووليت آنها معلوم باشد. ديگری آن‌كه خواستار قربانی كردن دين در پای آزادی بود و ابزار جنگ روانی را نيز در اختيار داشت و مي‌كوشيد از ميان جوانان و تحصيل‌كردگان سربازگيری كند. در واقع اين هر دو برخلاف جهت آب شنا كرده‌اند و مي‌كنند. بيش از يكصد سال است كه اين ملت خواستار آزادی و استقلال و پيشرفت است و اين همه را سازگار با هويت دينی و ملی خود مي‌خواهد و با اين‌كه بارها در معركه شكست خورده، از مطالبه‌ اساسی خود دست برنداشته است. انقلاب اسلامی هم از آن جهت شگفتي‌ساز است كه حديث دل مردم و مطالبات مردم‌سالارنه‌ آنان را با دين و هويت تاريخی اين قوم سازگار دانسته است.
در همان مسير است كه ما از آزادی دفاع كرده و مي‌كنيم و دين را نيز با آزادی سازگار مي‌دانيم و بي‌استقلال، آزادی را نيز سرابی بيش نمي‌دانيم و گل پيشرفت را در بوستان آزادی و استقلال شكوفا مي‌بينيم. ما تقابل ميان انسان و خدا را باور نداريم و خدايی را مي‌پرستيم كه انسان را آزاد آفريده و او را بر سرنوشت خود حاكم گردانيده است.
دوم خرداد چيزی نبود جز تشخيص گفتمان و حديث فكری و عاطفی جامعه‌ای كه به صورت فزاينده‌ای جوان‌تر، باسوادتر، مشاركت‌جوتر و متوقع‌تر مي‌شود. بر اين اساس من انديشه و راهی را موفق مي‌دانم كه واقعيت اين تحول را درك كند، خود را با آن هماهنگ نمايد و از عهده‌ عمل به تعهدات خويش برآيد. گفتمان مرد‌م‌سالاری، آزادی و تعامل با جهان ـ نه تقابل با آن ـ كه گفتمان غالب روزگار ما است، بازتاب اين دگرگونی و خواست بوده و هست.
شاهد اين مدعا رويكردهای اساسی و فراگير به اين گفتمان در داخل و خارج كشور است. اين‌كه ايده‌ گفت و گوی تمدن‌ها علي‌رغم ميل خشونت‌آفرينان و جنگ‌طلبان و تروريست‌ها، مقبوليت عام جهانی يافته است. هرچند در ايران در سطح رسمی چندان مورد اقبال قرار نگرفت و جز اين هم انتظاری نبود ـ آيا توجه به حقوق اساسی و نهادهای مدنی امروز سطوح زيرين جامعه را در بر گرفته است ـ معانی ويژه‌ای دارند.
به‌رغم آن‌كه امروز هفت سال از واقعه‌ دوم خرداد گذشته، روشن است كه ملت ما خواست خود را در جامعه پايدار كرده است. از شعار ذوب در ولايت كه شعار محوری رقبای دوم خرداد در درون حكومت بود تا شعار ايران آزاد، آباد و شاد و تاكيد بر دموكراسی، آزادی و حقوق بشر راه درازی طی شده است. اين معجزه‌ روح اصلاح‌طلب ملت ما است كه بايد بازشناخته شود. در واقع خواست مردم تغيير نكرده، بلكه بيشتر تجلی يافته است. صدای مردم را تا حدودزيادی مي‌توان شنيد و آنان كه به هر حال با افكار عمومی سر و كار دارند آگاهانه يا ناآگاهانه به راهی گام مي‌نهند كه مي‌پندارند مقبول مردم است.
عزيزی كه ديروز به جبهه‌ها مي‌رفت و عشق به امام را پشتوانه‌ حركت خود داشت، پدر و مادری كه بدن قطعه قطعه شده‌ فرزندش او را از پای درنمي‌آورد، همسری كه در غيبت شوهر شهيدش سرود بيداری و دليری را در گوش فرزند خود مي‌خواند، شهروندان شهری و روستايی، متفكران دانشگاهی و حوزوی زنان و مردان، صاحبان صنعت و سرمايه، كارگران و كشاورزان، فرهنگيان و همه‌ آحاد و بخش‌های جامعه‌ ما، مگر خواستی جز دستيابی به ايرانی آزاد و آباد و شاد داشته و دارند؟ اگر اهل ولايت هم بودند، ولايت را پشتوانه‌ حركت برای رسيدن به سربلندی، آزادی، آبادانی و پيشرفت مي‌دانستند. امروز در چشم‌انداز اصلاحات و پذيرش موازنه و ضرورت‌های آن، كسانی بايد پاسخگو باشند كه ولايت را در برابر آزادی، و ارزش‌ها را در برابر پيشرفت، و خشونت را در برابر منطق قرار دادند. به هر حال طرح و پذيرش شعارهای اصلاحات را از هر سو بايد به فال نيك گرفت ولی بايد به جد از طرح‌كنندگان آن خواست كه به درستی منظور خود را از اين مفاهيم بيان كنند تا جامعه دچار سوءتفاهم نشود.
مگر گروهی همواره در برابر دعوت مردم به آزادی فرياد برنمي‌آورند كه دعوت‌كنندگان به آزادی يا «نفاق جديد» خواستار بی بند و باری، ولنگاری، غرب‌زدگی و بر هم خوردن هنجارهای دينی و اخلاقی جامعه‌اند؟ در حالی كه وقتی ما شعار آزادی را مي‌داديم ـ و مي‌دهيم ـ مرادمان آزادي‌های سياسی، آزادي‌های مشروع و مدنی و آزادي‌های فكری است و در همان حال از انضباط اخلاقی و حفظ هنجارهايی كه با هويت دينی و فرهنگی جامعه‌ ما سازگار است دفاع كرده و مي‌كنيم. ما دين خدا را شريعت سمحه و سهله و دين رواداری و گذشت مي‌شناسيم و فكر نمي‌كنيم وقتی نوجوان و جوان عزتمند ايرانی آزادی را مطالبه مي‌كند، مرادش ولنگاري‌های اخلاقی است.
در نظام‌های خودكامه برای سركوب انديشه و آزادی سياسی و اراده، به بی بندوباري‌های اخلاقی و بي‌قيدي‌های اجتماعی دامن زده مي‌شود. نتيجه‌ طبيعی چنين نظام‌هايی سقوط اخلاق است. خوب است نگاهی شود به كشورهايی كه ديروز در بلوك شرق قرار داشتند يا امروز راه و رسم تمركزگرايی و تماميت‌طلبی را طی مي‌كنند تا معلوم شود كه برای سركوب آزادي‌های سياسی و فكری، جامعه را دچار چه انحطاط اخلاقی و معنوی و ناهنجاری در روابط فردی و اجتماعی كرده‌اند.
بنابراين آن‌كه شعار آزادی مي‌دهد تا نظر آزادي‌خواهان را كه اكثريت قاطع ملتند به خود جلب كند، نبايد از ياد ببرد كه درد جانكاه ملت ما خودكامگی و استبداد بوده است؛ ولی به هر حال توجه به ايران آزاد، گامی به جلو و شاهدی بر پيروزی انديشه اصلاحات در ايران است.
اما آبادی نيز در سايه‌ علم و تحقيق و به‌كارگيری مديريت درست و جلب مشاركت نخبگان جامعه به دست مي‌آيد و كشور آباد نخواهد شد، مگر آن‌كه وهم‌انگاری را رها كنيم و به خردورزی بپردازيم و اهل علم و انديشه در عمل حرمت ببينند نمي‌شود بيش از نود درصد دانشگاهيان را به انحراف دينی و فكری متهم كرد و هرگونه ستمی را بر اهل دانش و انديشه روا دانست و انديشه‌ورزی و نقد قدرت را جرم به حساب آورد و باز هم انتظار ايران آباد داشت.
نمي‌توان از آبادی و توسعه سخن گفت، اما از دموكراسی و حقوق بشر غافل بود. توسعه‌ مطلوب و ممكن، توسعه‌ «حقوق‌مدار» و «مشاركت‌جو» است. شرط اول برای رسيدن به ايران آباد اين است كه اين حقوق و ضرورت‌ها عملا به رسميت شناخته شود و در همه‌ مراحل و مراجع تصميم‌گيری و اجرا، در مجلس و دولت، در مجمع تشخيص مصلحت و در جمع خبرگان شاهد حضور انسان‌های عالم، كارشناس، شجاع و وظيفه‌شناس باشيم.
ايران آباد و آزاد مطمئنا ايران شاد هم خواهد بود، يعنی رضايت شهروندان عاقل، باسواد، برخوردار، آزاد و صاحب حق و حرمت، در ايران آباد و آزاد تامين مي‌شود.
يقينا مشكلات، نارسايي‌ها، تنگ‌نظري‌ها و موانع در جهت تحقق خواست ملت و رسيدن به آرمان‌های انقلاب كم نيست، ولی برای رسيدن از وضع موجود به وضع مطلوب چاره‌ای جز تداوم راه اصلاحات، با اعتدال و انعطاف و خردورزی و شكيبايی نيست. به‌خصوص نسل جوان و شايسته‌ ما بايد هوشيار باشد كه شعار اصلاحات را راهزنان در هر جامعه و زير هر نقابی كه باشند، نربايند.
اكنون اگر حقيقت‌جويان از سر انصاف و واقع‌بينی به امور بنگرند، به‌رغم بسياری كاستي‌ها خواهند ديد كه دستاوردهای اصلاحات برای كشور كم نبوده است. شايد در جهانی كه تا ديروز جهان سوم ناميده مي‌شد، غالبا دولت‌ها بريده از مردم و دشمن آزادی و حقوق اساسی مردم بوده و هستند. در اين حال اين دولت اگر نگويم تنها دولت، اما مي‌توانم بگويم از معدود دولت‌هايی بوده كه با همه‌ وجود مدافع آزادی انديشه و حقوق اجتماعی و سياسی مردم بوده و به خاطر آن هزينه‌های سنگينی هم داده است.
هنوز تا رسيدن به مرحله‌ای كه رفتارهای همه‌ی بخش‌های حكومت قانونی و سازگار با معيارهای عدالت و مردم‌سالاری باشد و هيچ مركز و دستگاهی نتواند فارغ از مسووليت قانونی و با مصونيت‌های نابه‌جا منافع ملت و كشور را ناديده بگيرد، راه درازی پيش رو داريم؛ اما امروز نهانخانه‌ها و پستوهايی كه دور از هر چشم ناظری، خود را مجاز به انجام همه گونه اقدامات خلاف قانون و مغاير شرع مي‌دانستند و در محكمه‌ای كه داور و بازجو و مدعی و مجری يكی بود، به تشخيص مي‌نشستند، در بخش مهمی از دستگاه امنيتی كشور برچيده شده است. به هر حال اكنون اين مفروض است كه هرگونه برخوردی بايد وجهه‌ قانونی به خود بگيرد و برخوردكننده خود را موظف بداند كه به درستی در برابر افكار عمومی توجيه قانونی از كار خود ارايه كند، در همين حال هم، اولين معترض رفتارهای غيرقانونی يا ناسازگار با روح قانون و انصاف، دولت بوده و هست. اين در وضعی است كه نهاد سنتی دولت در كشورهايی نظير ما همواره با آزادی و آزادي‌خواهی رويارويی ستيزآميز داشته است.
اين دولت مفتخر است كه منادی آن بود كه قداست منصب به اباحه‌ نقد و انتقاد از قدرت كه امانتی از مردم در دست برگزيدگان مردم است مبدل شود؛ و قدرت و منصب را به عنوان امری زمينی در معرض نقد و نظر قرار داد. هرچند به علت سابقه‌ استبدادزده، حتی در بسياری از موارد در مقام نقد نيز منصف نبوده‌ايم، اما جامعه به‌خصوص نخبگان و فرهيختگان نبايد در بامداد استقرار مردم‌سالاری، وقتی آزادی به سرقت مي‌رود بي‌تفاوت بنشينند.
غصب عناوينی كه در مالكيت معنوی جريانی است كه ويژگي‌های روشن خود را دارد، يك عمل ضدآزادی است. من زمانی در پاسخ گروهی كه از من انتقاد تند كرده بودند كه مشكل خاتمی اين است كه هنوز به كارآيی دين باور دارد، در حالی كه راه نجات ملت رها كردن آزادی و مردم‌سالاری از قيد دين است نوشتم:

«از نقد و نظر، از سوی هركس و با هر محتوا استقبال مي‌كنم و خوشوقتم كه با زبان تند از رييس‌جمهوری كه مظهر اراده‌ ملی است انتقاد مي‌شود، بي‌آن‌كه انتقاد و اعتراض‌كننده كوچك‌ترين دغدغه‌ای از برخورد حكومت با خود به خاطر اين اعتراض داشته باشد، اما ايراد من به شما نه به خاطر اعتراضتان به رييس‌جمهور، بلكه در اعتراض به شما است كه چرا تحت عنوان و اسمی كه در مالكيت معنوی مومنان و معتقدان به اسلام است چنين ادعاهايی مي‌كنيد.»
اما اين نكته را نيز يادآوری مي‌كنم كه بايد امكان آن را فراهم كنيم و اجازه دهيم كه هركس با صراحت و بی نقاب حرف خود را بگويد، نه سخن ديگری را به نفع خود مصادره كند و نه قصد خود را در لفاف مواضع ديگری بپيچد. در اين راه هم حكومت بايد راه را بر انجام فعاليت‌های قانونی برای گرايش‌های متفاوت و گوناگون بگشايد و هم كوشندگان عرصه‌ سياست و انديشه بنای كار خويش را بر صداقت و صراحت نهند.
اگر ما نظر امام را در آستانه‌ی پيروزی انقلاب مي‌پذيرفتيم كه اعلام كردند حتی احزاب و گروههای غيراسلامی تا وقتی به توطئه و اقدام عملی براندازانه عليه نظام دست نزده‌اند در فعاليت و بيان نظر خود آزادند، به جايی نمي‌رسيديم كه حتی مومنان به اسلام و راه امام، فقط به جرم اين‌كه روش و سليقه‌ی گروهی را نمي‌پسندند، ولو حاضر به عمل در چارچوب قانون اساسی باشند نيز حذف و دفع شوند؛ اگر هر مخالفی را معارض و هر معارضی را برانداز به حساب نمي‌آورديم و اگر در برخورد با متهمان امنيتی و قضايی ابتدايي‌ترين موازين قانونی، مبنی بر رعايت حقوق شهروندان از جمله متهمان را رعايت مي‌كرديم، ديگر زمينه‌ای برای ربودن عناوين مجاز و انجام فعاليت‌های غيرمجاز تحت نام عناوين مجاز فراهم نمي‌آمد. ولی به هر حال، اشكال در كار بخش‌هايی از حكومت يا گروههای فشار دارای مصونيت، توجيه‌گر رفتار خلاف مدعيان آزادی و زير پا نهادن اخلاق انسانی و موازين مردم‌سالاری نيز نمي‌شود.
اينك به شما عزيزان مخاطب نامه خود مي‌گويم: تامل كنيد كه اگر رفتار حكومت در بسياری از موارد متاثر از تاريخ استبدادزده‌ ما است، همين حكم در مورد منتقد و روشنفكر و اپوزيسيون ما هم صادق است، هرچند سهم و دايره‌ اثرشان يكسان نبوده و نخواهد بود. سير به سوی نظام مردم‌سالار، نيازمند پا گرفتن فرهنگ مردم‌سالاری است. در كشور ما،‌ اين فرهنگ مي‌تواند با تكيه بر اخلاق، انصاف و ادب اسلامی كه رواداری را برای بشريت به ارمغان آورد و با ايجاد و تقويت مناسبات اجتماعی دموكراتيك و فرآيندهای سياسی مردم‌سالار پا بگيرد و پيش برود.
اين بر عهده‌ نسل جوان ما است كه با تأمل و تذكر نسبت به وضعيت تاريخی موجود، خواست شجاعانه‌ خود را در جهت استقرار مردم‌سالاری سازگار و با دين و فرهنگ خود با تدبير و تحمل پي‌گيری كند؛ همه‌ منابع و موانع آن را بشناسد و با آنها مدبرانه رو به رو شود. مردم‌سالاری هم يك انديشه، هم يك راه، و هم يك روش است. همه‌ اينها را بايد بياموزيم و بياموزانيم و با هم به كار گيريم. امروز حتی آنان كه به قانونی نيز اعتقادی ندارند، در فضای آفريده شده‌ كنونی ناچارند دم از قانون بزنند و كار خود را توجيه قانونی كنند، پس در پی كارآيی و كارآمدی «قانون» در همه‌ سطوح باشيم.
امروز گرچه هنوز نقد و نظر هزينه‌های سنگينی دارد، ولی ديگر منتقد، دشمن پيغمبر قلمداد نمي‌شود. امروز گرچه هنوز اين درد و مصيبت را داريم كه انسانی دانشمند كه شايد سابقه‌ حضورش در انقلاب و جبهه، بيش از سابقه‌ی تصدی فلان قاضی بي‌تجربه‌ای باشد كه گشاد دستانه حكم ارتداد صادر مي‌كند و مبارزی كه پا و سلامت خود را برای انقلاب داده و همواره از موضع دين خواستار اعتلای آزادی بوده است ـ ولو در برداشت و نظر خود دچار خطا شده باشد ـ به ناحق به ارتداد متهم و بر اساس آن محكوم مي‌شود، ولی اين نيز دستاورد كمی بر جامعه‌ ما نيست كه جز معدودی افراد، هيچ‌كس از حوزه‌های علميه گرفته تا دانشگاهها و تا سطح مسوولان، اين برخورد و حكم را پذيرا نمي‌شوند.
امروز دخالت در امور و احوال شخصی افراد به مراتب كمتر از گذشته شده است. گرچه حتی يك مورد آن نيز ناحق و نابه‌جاست. امروز گرچه در برابر قانونی كردن حدود و ثغور جرم سياسی در عمل به نص قانون اساسی مقاومت مي‌شود، ولی مقاومت‌كنندگان در اقليت شكننده‌ای قرار گرفته‌اند؛ همان‌گونه كه هم‌پيمانان ديروز آنها نيز ناچارند با شعار اصلاحات در صحنه حضور يابند و از انتساب بي‌پرده به گرايش‌های تنگ‌نظرانه پرهيز كنند.
امروز در ورای تغييرات بنيادينی كه در مناسبات اجتماعی، فرهنگی و سياسی رخ داده و بازگشت به دوران پيش از اصلاحات را ناممكن كرده است، مي‌توان از روندها و چشم‌اندازهای روشنی در عرصه اقتصاد كشور نيز سخن گفت. هرچند ثمرات كار اصلاحات در قلمرو اقتصاد نيز از همان داوري‌های ناصواب در امان نمانده است و چنان وانمود شد كه چون صبغه‌ دفاع از آزادي‌ها و حقوق مردم در اين چند سال پررنگ‌تر بوده، پس توجه به مسايل اقتصادی جامعه و سازندگی كشور در اولويت نبوده است. اين‌كه كشور در اين دوران توانست از يك ثبات نسبی و شكوفايی اقتصادی برخوردار شود، به يقين متاثر از همان روند اصلاحی است كه همه‌ عرصه‌های جامعه را در بر گرفته بود. كاستن از شكاف‌های تاريخی ميان جامعه و حكومت، حمايت از تاسيس و تقويت نهادهای مدنی، دفاع از حقوق ملت و جلب مشاركت مردم، بيش و پيش از هر چيز نتايج اقتصادی دارد. آثار عميق اين حركت را نمي‌توان به سادگی از صحنه‌ جامعه زدود. حتی نتايج بسياری از اصلاحات بنيادين اقتصادی را بايد در سال‌های آينده ديد. دولت توانست متوسط رشد توليد ناخالص داخلی در سال را از ‌٨/٣ درصد در برنامه‌ دوم توسعه به ‌٢/٥ درصد در برنامه‌ی سوم برساند. به طوری كه اكنون اقتصاد ايران رشد ‌٤/٧ درصد را از سال‌های ‌١٣٨١ به بعد تجربه مي‌كند. متوسط نرخ تورم از ‌١/٢٥ درصد در برنامه‌ی دوم به ‌٢/١٣ درصد در برنامه‌ی سوم كاهش يافته است. متوسط رشد سرمايه‌گذاری از ‌٩/٧ درصد در برنامه‌ی دوم به ‌٧/١٠ درصد در برنامه‌ی سوم رسيده است. ايجاد سالانه حدود ‌٧٠٠ هزار فرصت شغلی موجب شده است كه به‌رغم افزايش روزافزون سطح تقاضای اجتماع برای كار، روند ايجاد اشتغال آهنگ مثبتی بيابد.
دولت تا كنون با بردباری و خويشتن‌داری، حركت‌های سازنده‌ای را در جهت انجام اصلاحات گسترده اداری و ساختاری، حفظ قدرت خريد حقوق‌بگيران، تداوم سياست‌های تمركززدايی، اتخاذ سياست‌های ويژه برای تامين منابع مالی برای طرح‌های اشتغال‌زا، جلب مشاركت بخش خصوصی، فراهم آوردن زمينه‌های توسعه سرمايه‌گذاری داخلی و خارجی، افزايش رفاه اجتماعی و توزيع درآمد، سياست تثبيت اقتصادی و شفاف‌سازی بودجه، يكسان‌سازی نرخ ارز و كاهش تصدي‌گری به انجام رسانده است و خود نيز همواره منتقد كاستي‌های خود بوده است.
دستاوردهايی همچون تدوين و اجرای لايحه برنامه‌ سوم توسعه، شكل‌دهی حساب ذخيره ارزی و انباشت ميلياردها دلار در طی ‌٤ سال در آن و برداشت‌های قانونی از آن توانسته است آثار ملموسی در اقتصاد كشور به جا گذارد. حدود يك سوم از اين حساب به لحاظ اتخاذ راهبرد مهم و تعيين‌كننده‌ يكسان‌سازی نرخ ارز برداشت و به سپرده‌های بانك مركزی اضافه شد كه نتيجه‌ آن كاهش نرخ ريسك و افزايش اعتبار اقتصادی كشور در نزد موسسات مالی و پولی دنيا بوده است. حدود يك سوم از اين ميزان ذخيره‌ی ارزی نيز برای جهش در طرح‌های عمرانی كشور، به‌ويژه بخش آب، شبكه‌های آبرسانی، راه و حمل و نقل، كشاورزی و معادن اختصاص يافت كه ثمره‌ی آن تسريع در اتمام طرح‌های عمرانی و ايجاد رشد و اشتغال بيشتر بوده است. بيش از يك سوم از اين مبلغ يعنی ‌٦/٨ ميليارد دلار هم برای شكوفايی توليد، فناوری كارآفرينی در اختيار بخش خصوصی قرار گرفته است.

علاوه بر اين زيرساخت‌های اقتصادی، امروز كشور ما برخوردار از ظرفيت‌های علمی جديد، نيروی انسانی تحصيل‌كرده و ماهر و كارآمد شده است. ظرف ‌٧ سال گذشته(‌١٣٨٣-۱۳۷۶ ) بر اساس شاخصه‌های معتبر بين‌المللی ايران توانسته است از رشد توليد علمی ‌٤٠٠ درصدی برخوردار باشد. پيشرفت‌های عظيم در عرصه‌ی اكتشاف، استخراج و بهره‌برداري‌های بهتر از نفت و گاز، تحرك همه‌جانبه در گسترش فناوري‌های ارتباطات و اطلاعات، به خوبی در سطح كشور قابل مشاهده است.
امروز حركت سدسازی، توليد برق و انرژی، رشد كشاورزی و صنعت و ... همگی با شتاب و گستردگی بيشتری از گذشته در جريان است. بر اين اساس به روشنی مي‌توان ديد كه پشتوانه‌ی اقتصاد كشور قوي‌تر از هر زمان ديگر است و محوريت علم و فناوری نيز
شاكله‌ی برنامه‌های توسعه‌ همه‌جانبه‌ كشور شده است.
امروز تنش‌زدايی و رابطه‌ی منطقی با جهان، نه يك انحراف، از اصول كه يك سياست اصلی و مقبول است. هرچند در عمل بهتر و مناسب‌تر مي‌توان رفتار كرد. تعامل با جهان ديگر نه سازش و كاری ضدارزش، كه عين حكمت و تدبير به حساب مي‌آيد و در جهان به هم پيوسته‌ی امروز، راه اصلی تداوم انقلاب اسلامی و دستيابی به پيشرفت و استقلال محسوب مي‌شود.
در هر حال من هم‌چنان بر سه اصل آزادی در انديشه، منطق درگفتار و قانون در عمل تاكيد مي‌كنم و آن را راه حقيقی اسلام و راه امام و مورد قبول وجدان عميق اكثريت قاطع مردم و به‌خصوص نخبگان منصف مي‌دانم.
ممكن است ما در نمايندگی از ملت، در عمل به اين سه اصل در بسياری از موارد ناموفق بوده باشيم؛ مدعی نيستم كه حاصل تلاش‌های ما در دفاع از حقوق ملت در همه‌ زمينه‌ها به فرجام رسيده و در نتيجه ملت به همه‌ی آرمان‌های خود دست يافته است، مدعی آنم كه اما راه اصيل مردم‌سالاری و تحقق آرمان‌های تاريخی ملت توقف نخواهد داشت و مردم ما راه اصلاحات را ادامه خواهند داد بي‌آن‌كه از دين جدا شوند. ملت ما آزادی و استقلال و پيشرفت را نه در خروج از جمهوری اسلامی كه به قيمت گرانی به دست آورده است، و نه در بازگشت به خودكامگی به هر نام، بلكه در سازگار كردن هرچه بيشتر اين جمهوری با خواست‌های تاريخی خود و استقرار همه‌جانبه‌ی مردم‌سالاری دينی مي‌جويد. آن‌كس در صحنه خواهد ماند كه با مطالبات واقعی مردم همگام شود؛ و واقعيت زمانه بسياری را همگام خواهد كرد.
امروز ملت ايران در عرصه‌ جهان، با سابقه‌ درخشان مدنی و فرهنگی خود، به عنوان ملتی نام‌آور شده است كه بر پايه‌ دين اسلام، خواستار استقرار نوعی از مردم‌سالاری است كه در آن معنويت با آزادی و پيشرفت با اخلاق همراه باشد. اين دستاورد مي‌تواند در صورت انقلاب و جمهوری اسلامی ـ آن‌گونه كه مردم مي‌خواستند و مي‌خواهند ـ برای همه‌ جهان اسلام و به‌خصوص نسل جوان و فرهيخته‌ اين جهان الگوآفرين باشد. نسلی كه از وابستگی به بيگانه آزرده است و خود را مستحق آزادی و حاكميت بر سرنوشت خود، بدون بريدن از فرهنگ ملی و دينی خويش مي‌داند و از حركت‌های افراطی و تنگ‌نظر كه مي‌كوشند خشونت و قيموميت متعصبان را بر جوامع تحميل كنند، سخت نگران و بيزار است. مبادا كج‌انديشي‌ها، تنگ‌نظري‌ها و توهم‌گرايي‌ها، اين فرصت مغتنم را از ما و انقلاب و ملت بزرگ ما بگيرد.
در پايان باز بر اين نكته تاكيد مي‌كنم كه همه‌ ما و شما جوانان عزيز بايد اين پندار غلط را كه حاصل يك بيماری تاريخی است از ذهن خود بزدايم كه: برای رهايی بايد منتظر قهرمان بود. "قهرمان شماييد و مسوولانی شايسته‌ شمايند كه خواست شما را درك و در جهت آن حركت كنند"
كلام بلند خداوند جل و علی را از ياد نبريم كه: خداوند سرنوشت هيچ قومی را دگرگون نخواهد كرد مگر كه آن قوم، جان خود را دگرگون كند»
صحنه‌ شگفت‌انگيزی را كه انديشه و دست هنرمند آلمانی، «برشت» آفريده است همواره در نظر داشته باشيد كه: چون گاليله در برابر كليسای متعصب و سخت‌گير مجبور شد از نظريه‌ علمی خود توبه كند، پاره‌ای از شاگردان پرحرارت او پرخاشگرانه بر استاد نكته گرفتند كه: «وای بر قومی كه قهرمان آن تو باشي» و گاليله با كمال خونسردی پاسخ داد كه:
«وای به قومی كه نياز به قهرمان داشته باشد»
نياز جدی امروز ما، تأمل و بازانديشی همگانی در احوال خويش برای عبور از كليشه‌ها و قالب‌های استبدادزده‌ ناكارآمد و گشودن راه گفت و گوی همدلانه‌ انتقادی در همه‌ سطوح و لايه‌های اجتماعی است. ايمان به خداوند، اميد به آينده و اعتماد به خويش هم مبنا و هم حاصل اين كار است. به ياری خدا در اين راه باز هم با شما سخن خواهم گفت و هم‌چنان نيازمند نظرهای شما خواهم بود. ما در آغاز راه نو اصلاح‌گری و نه در پايان آن هستيم. تداوم آن با شما و آينده‌ روشن آن از آن شما است، شما سازندگان اصلی فردای روشن ايرانيد، پس:
گمان مبر كه به آخر رسيد كار مغان- هزار باده‌ ناخورده در رگ تاك است

والسلام