Thursday, March 17, 2005

آمریکایی ها آزادش کردن

ارتشی‌های متمدن ینگه دنیا این کودک عراقی رو هم آزاد کردن.



به چهرهاش نگاه کنید. در چشمهاش غم و گریه ای موج میزنه که دل هر آدم غیرامریکایی رو از بیچاره گی پسرک به درد میآره. بیشتر از ۹-۸ سال نداره. هر دو دستش قطع شده. آمریکایی ها آزادش کردن. از سالم و زیبا بودن. از در آغوش کشیدن مادرش یا دوست دختر آینده اش توی یه کوچه خلوت، از کار، از لذت بردن، از در آینه نگاه کردن، از رقصیدن، از پاک کردن اشکهایش. آزادش کردن از یه زندگی ساده، از بردن آش به دهن خود، از بازی فوتبال، شیطونی کردن تو کوچه، از بالا بردن انگشت تو کلاس برای دادن جواب درست به آموزگار. آزادش کردن از زندگی.

پسر بچه بیچاره ما انگاری که همه این تصاویر رو روبروش دیده. دیده که شاید تا وقتی که پدر یا مادر ش زنده ان میتونی زندگی بدبختانه ای رو سر کنه. اما وقتی تنها شد مجبوره که گذرش رو به گدایی بگذرونه. چهراش رو نیگا کنید. میتونه برادر کوچیک یا خواهرزادتون باشه. هشیاری و خودآگاهی تو چشاش هست. همینه که لب هاش سخت بهم فشرده شده تا بدبختی خودش رو فریاد نزنه. تا نتونه از سیاهی آینده اش چیزی بگه به این امید که سیاه نباشه. اما شما میدونید، و من هم، که زندگی تلخ و آینده سیاهی در انتظار این بچه است. اسمش شاید عدنان، علی، محمد یا عثمان باشه. اما دیگه نمیتونه مادرش رو در آغوش بگیره. دیگه نمیتونه با دوستی دست بده. دیگه نمیتونه بدوه، بپره، سینه کودکی خودش رو سرشار از هوای گرم کنار دجله کنه. وقتی که بزرگ شد و به سرنوشت خودش نقرین کرد و دلش گرفت نمیتونه حتی یه گوشه بنشینه و تو تنهایی خودش یه سیگار دود کنه.

من نتونستم جلوی گریه خودم زو بگیرم وقتی این تصویر رو دیدم. شما چی. واون حضراتی که آینده ایران رو زیر چکمه کاخ سفید میخوان چی؟

No comments: