Friday, May 06, 2005

چینی بندخورده در بهار

بهار رسید. آسمان آبی است و دلگیری‌های من را دیگر خرده‌گیری بر اسمان تیره و سرمای گزنده نیست. بهار اینجا بی‌همتاست. زیباییش را وآژگان نگنجد. چشم و دل خواهد. بهاری چنین دلکش در پس زمستانی چنان بلند و سرد و سیاه روح را چنان منبسط میکند از پس انقباض زمستان که گاهاجان آدمهارا مانند ظرف بلور سردشسته از پس چای گرم ترک میدهد. میشکند.
در بهار اینجا تاخیر قطارها بیشتر میشود. مردم روح ترک خورده خویش را به انتظار قطاری در راه بر ریل‌های آهنی میسپارند تا ترک پیش نرود و جان را نشکند. برای آنان نابودن به از بودن است، خاصه در بهار. بهار فصل خودکشی است در دمکراتترین کشور دنیا.
ما که جان ترک خورده جوان خویش را سالها پیش از ممالک محروسه بدر کردیم،دیگر به بند خوردگی چینی ظریف جان خو کردیم و ترسی از شکستنش نداریم.و زشتی سیم‌های زنگ‌زده‌اش دیگر نمی‌ازاردمان. بهار اما گاها بیادمان میآورد که زمانی بلور بی ترکی بودیم. و این در غوغای پرندگان و هیاهوی شکوفه‌ها غمگینت میکند.

No comments: