Thursday, December 29, 2005

برا ای آفتاب ای توشه امید

يه حساب دودوتاچهارتا گوشی زو داد دستم. نیمی از زندگی من تو فرنگ بسر شده. بقول بابای خدابیامرزم وقتی که داستانهای شگفت زندگیش رو برام تعریف میکرد: « انگار دیروز بود.» سبز و جوان و دلگیر از بیداد زمان با سیصد دلار امریکایی خاک ولایت را به ناچاری سوار بر ارابه ایران پیما ترک کردم. همراهان من گرچه همه سیز و جوان نه، دلگیر اما بودند و میدانستند که دلتنگ خواهند شد. من نه می‌خواستم ونه می‌توانستم دریابم که دلتنگ خواهم شد. اما شدم. و با آن دلمردگی زمستان‌های سرد شمال آمد که مثل درد کلیه پدر مزمن شد و هر زمستان آمد. درمیانه این دلمردگیم چون زمستان است و آسمان پیدا نیست و روز مجالی بیشتر از چند ساعت ندارد و آفتاب پنهان.
و دعاهای من که هر روز تکرارشان میکنم - برآ ای آفتاب ای خوشه خورشید، برآ ای آفتاب ای توشه امید - بی‌اثر و پروردگار دیر مدتی است که از این جغرافیا رفته است و گاها در میانه تابستان و برای خالی نبودن عریضه سرکی به آن میکشد.
دلمرده‌ام و خورشید بامن نیز مرده. بیچاره نیما. یکسره روی زمین ابری است.

3 comments:

Anonymous said...

salam .. vaghean ke zemestoon az in behtar nemishe. hameye mosibatha ro ba ham dare. see u

Anonymous said...

nazaret dar morede tabadol link cheye?

Anonymous said...

salam, be khatere esme weblogetun omadam chon familiye man hamine. badesh nasr e otobiografi toon jazbam kard. sepas in neveshte ( faghat hamino khoondam felan) .