Saturday, November 23, 2002

بز ملاحسن

بز ملا حسن مسئله گو
چو به ده از رمه مي كرد رو
داشت همواره به همره پس افت،
تا سوي خانه، ز بزها، دو سه جفت.
بز همسايه، بز مردم ده،
همه پر شير و همه نافع و مفت.
شاد ملا پي دوشيدنشان
جستي از جاي و به تحسين مي گفت:
«مرحبا بز بزك زيرك من
كه كند سود من افزون به نهفت!»
روزي آمد ز قضا بز گم شد
بز ملا به سوي مردم شد.
جست ملا، كسل و سرگردان،
همه ده، خانه ي اين خانه ي آن،
زير هر چاله و هر دهليزي
كنج هر بيشه، به هر كوهستان،
ديد هر چيز و بز خويش نديد
سخت آشفت و به خود عهد كنان
گفت: «اگر يافتم اين بد گوهر
كنمش خرد سراسر ستخوان.»
ناگهان ديد فراز كمري
بز خود را ز پي بوته چري.
رفت و بستش و به رسن، زد به عصا:
«بي معرفت بز بي شرم وحيا!
اين همه آب و علف دادن من
عاقبت از توام اين بود جزا
كه خورد شير تو را مردم ده؟
بزك افتاد و بر او داد ندا:
«شير صد روزه بزان دگران
شير يك روز مرا نيست بها؟»
يا مخور حق كسي كز تو جداست
يا بخور با دگران آنچه تراست
نيما يوشيج

No comments: