Tuesday, July 30, 2002

دوستی دوست داشنی سالها پيش در اقامت دو سه ماهه من در تهران خطوط زير را عزيزانه برايم روی کاغذی نوشت. در بلندای همه هفت سال پس از آن هميشه آن نوشته همراهم بود. امروز آنرا به بايگانی سپردم. دلم اما نيآمد که در اين تار نگار ثبتش نکنم برای روزهای دلتنگی.

وصيت
نيمی از سنگها، صخرها و کوهستان را گذاشته ام
با دره هايش، پياله های شير
به خاطر سپردم
نيم ديگر کوهستان، وقف باران است.
دريای آبی و آرام را
با فانوسهای روشن دريايی
می بخشم به همسرم.
شبهای دريا را
بی آرام ، بی آبی
با دلشوره فانوس دريايی
به دوستان دور دوران سربازی
که حالا پير شده اند.
رودخانه که میگذرد زير پل
مال تو
دختر پوست کشيده من بر استخوان بلور
که آب پيراهنت شود تمام تابستان.
هر مزرعه و درخت
هر کشتزار و علف را
به کوير بدهيد ششدانگ
به دانه ها ی شن، زير آفتاب.
از صدای سه تار من
سبز سبز پاره های موسيقی
که ريختهام در شيشه های گلاب و گذاشته ام
روی رُف
يک سهم به مثنوی مولانا
دو سهم به نی بدهيد.
و می بخشم به پرندگان
رنگها، کاشی ها، گنبدها
به يوزپلنگانی که با دريده اند
غار و قنديل های آهک و تنهايي
و بوک باغچه را
به فصل هايی که می آيند
بعد از من...

بيژن نجدی

No comments: